سؤالات مربوط به فصل هفتم
«ذكر مشاهیر اولیاء رشتهی اهل حق و بعضی از یارانشان»
خلاصهی سؤالات:
۱- شبهه در مورد شهرت مشاهیر اهل حق.
۲- دلایل بر صحت شهرت مشاهیر اهل حق در شاهنامه.
۳- آیا موسیقی حرام است؟
۴- موسیقی و عبادت در بعضی از مكاتب عرفانی اروپایی.
۵- زنده شدن مردهی صد ساله (سورهی ۲ – آیهی ۲۵۹).
۶- ذات سلطان و علی، معجز آنها، همردیف سلطان در كروات دیگر.
۷- چرا سلطان یاری را تمام نكرد؟
۸- چهل تن دورهی سلطان.
۹- هفتاد و دو پیر دورهی سلطان.
۱۰- چرا در برهانالحق فقط اكتفاء به ذكر نام بعضی از یاران شده است؟
۱۱- دربارهی كوه سراندیب.
۱۲- تفسیر چند بیت كلام مربوط به ظهور حضرت سلطان.
۱۳- تفسیر كلام (شیره سیاوه).
۱۴- طرز حلال كردن حیوانات حلال گوشت صدمه دیده.
۱۵- حكم شكاری كه در اثر تیر خوردگی بمیرد.
۱۶- حكم شكار حیوانات و صید ماهی.
- ۳۹۷ملحقات
مشروح سؤالات و جوابها:
سؤال ۱- در شرح حال مشاهیر اولیاء رشتهی اهل حق در فصل هفتم كتاب مستطاب برهانالحق به جملاتی از قبیل محققاً معلوم نیست، محل دفنش معلوم نیست، تا كنون در هیچ كتابی نامشان ثبت نشده، تصریح دارد. شبهه: پس شهرت آنها چگونه است و شاید از شهرتهای (رب شهرة لا اصل له) میباشد؟
جواب- اینكه راجع به مشاهیر رشتهی اهل حق در فصل هفتم صفحهی ۲۸ كتاب برهانالحق نوشته شده: «موطن اصلی، تاریخ فوت، محل دفن، محققاً معلوم نیست» همچنین نوشته شده: «تا كنون در هیچ كتابی نامشان ثبت نشده» به نظر جنابعالی شبهه آمده است و استناد به (رُبَّ شُهْرَةٍ لا اَصْلَ لَهُ) فرمودهاید؛ البته به قاعدهی علم درایة خبر (مشهور) مانند خبر (مفرد) یا مطلق است یا نسبی یا (لا اصل له). ولی منظور در اینجا خبر نسبی است، یعنی شهرت این مشاهیر نسبت نسبی به سایر بزرگان این رشته دارد نه به طور مطلق و نه (لا اصل له)، به دلیل اینكه آثار غیر قابل انكار از آنان بسیار باقی است. بنا بر این اگر تا كنون نامشان (از لحاظ وارستگی و انزوا) ثبت تاریخ نشده، و یا موطن اصلی و تاریخ فوت و محل دفنشان محققاً معلوم نگردیده، نقص اساسی بر شهرت اصلی آنان نیست. زیرا چنانكه تاریخ نشان میدهد اغلب شخصیتهای برجسته و معروف دنیا اعم از انبیاء و اولیاء و عرفاء و حكماء و غیره، یا تا حدودی گمنام زندگی كردهاند، یا مسیر زندگی واقعیشان كلاً او بعضاً در نتیجهی موانعی به تحقیق معلوم
- برهانالحق۳۹۸
نبوده، و به همین سبب بسیاری از موارد حساس وقایع تاریخی بر نسلهای بعدی مجهول مانده، یا به روایات مختلفه در تاریخ مسطور گشته است. به هر تقدیر بنده هم اگر میخواستم به استناد مستندات ضعیفه یا روایات مختلفه قسمتهایی كه نوشتهام (محققاً معلوم نیست) معلوم نمایم امكان داشت، لیكن همانطوریكه در مقدمهی كتاب برهان- الحق صفحهی ۲ اشاره نمودهام «آنچه به احتمال قوی مقرون به حقیقت تشخیص داده شده» نگاشتهام، و كلمهی محققاً هم به همین منظور ذكر گردیده.
سؤال ۲- مشاهیر اهل حق كه در فصل هفتم برهانالحق از آنها نامبرده شده و همچنین داستانهایی كه در شاهنامهی حقیقت آمده است چون در كتابهای تاریخی از آنها اسمی نیست، برای بعضی مورد شبهه میباشد. در این صورت جواب و دلیل قانع كنندهی ما چیست؟
جواب- خیلی از وقایع و حوادث مهمهی تاریخی در ازمنه و امكنهی جهان رخ داده (حتی از بعضی هم آثار باقی است)، معذلك در هیچ كتاب و نشریاتی انعكاس ندارد، بلكه به اغلب آنها هم كسی آگاه نیست. و به عكس خیلی داستانها هم در كتب كثیرالانتشار درج است لیكن صحت ندارد. پس هر موضوعی اگر در كتب طبع و نشر نشده باشد، دلیل بر عدم صحت آن نیست یا بالعكس.
كما اینكه از اسامی بزرگان اهل حق و چگونگی مسلك و مرامشان هم تا زمان طبع و نشر كتاب برهانالحق و شاهنامهی حقیقت در هیچ كتابی اسمی از آنها نبود، با این وصف آیا میتوان به استناد اینكه چون مسلك اهل حق در كتب تاریخی درج نشده وجودش
- ۳۹۹ملحقات
را منكر شد.
بنا بر این، داستانهایی هم كه در شاهنامهی حقیقت ضبط است همگی اقتباس از روایات مشهوره و متواترهی كلامخوانهای اهل حق است كه سینه به سینه تا این زمان رسیده است و مؤلف شاهنامهی حقیقت آنها را جمعآوری نموده به رشته نظم درآورده تا از بین نرود.
سؤال ۳- آنجناب در فصل هفتم برهانالحق صفحهی ۳۲ مرقوم فرمودهاند: «شهرت دارد شاه خوشین و یارانش ذكر جلی را با صوت حسن و ادوات موسیقی اجراء میفرمودهاند»، ضمناً نگارندهای هم در اول كتاب برهانالحق (چاپ اول و دوم) مینویسد: «منزل حضرت الهی علاوه بر آنكه كعبهی اهل دل است، محفل عاشقان موسیقی اصیل ایرانی نیز میباشد، زیرا حضرت نورعلی الهی طنبور را در كمال استادی و خوبی مینوازند» شبهه: موسیقی با ایمان به حق در قلب واحد سازش ندارد و هرگز این دو با هم به یك جا نمیگنجند، و استدلالی كه در كتاب مستطاب برهانالحق آوردهاند كه «موسیقی به معنای اعم و به طور مطلق حرام نیست» مسترد است و برخلاف موازین احادیث و اخبار میباشد.
جواب- اولاً – مقدمهای كه آقای دكتر تفضلی در اول كتاب نوشته است بدون اطلاع قبلی بنده بوده پس از انتشارش از آن آگاهی یافتم. بنا بر این كمّاً و كیفاً از موضوع بحث این كتاب خارج است.
ثانیاً – اینكه بر جملهای از كتاب كه مینویسد: «موسیقی به معنای اعم و به طور مطلق حرام نیست» ایراد فرمودهاند و آن را برخلاف موازین قرآنی و احادیث و اخبار دانستهاند، و دیگر به جملهی بعدی عنایت نفرمودهاند كه مینویسد: «مگر برای لهو و لعب باشد و به صورت
- برهانالحق۴۰۰
غناء و صوت حرام درآید آنوقت حرام و مذموم خواهد بود». مضافاً شاید به دلایلی كه در این خصوص در آن كتاب ذكر شده توجه نفرمودهاند، یا اینكه كتاب چاپ اول را كه زیاد نواقص و اجمال دارد در نظر گرفتهاند. و الا اگر كتاب برهانالحق چاپ دوم را (از صفحهی ۲۹ لغایت صفحهی ۳۶) (۱) تحت مطالعه قرار داده و با آن فكر روشن و منطق عرفانی و نظر دقیق و قضاوت وجدانی كه دارند در آن دقت فرمایند، كاملاً رفع اشكال و ایراد خواهد شد. زیرا موسیقی فی نفسه علمی است مانند ریاضی و هندسه و نقاشی و غیره، اگر از راه فساد و باطل به قصد لهو و لعب استعمال نشود برخلاف موازین قرآنی نیست. به دلیل اینكه در قرآن مطلقاً اسمی از آن برده نشده تا مورد خدشه قرار گیرد، و از طرفی هم احادیث و اخبار كثیری بر تفكیك بین غنای حرام و غنای جایز و صوت حسن وارد است، كه مختصری از آن احادیث و اخبار نیز در كتاب مزبور چاپ دوم نوشته شده است، البته مطالعه خواهید فرمود. پس با این وضع تعمیم دادن حرمت كلمات «لهو، لعب، غنای حرام» از آیات قرآن بر مطلق كلمهی «موسیقی» تأویل بلادلیل است و نزد اشخاص بصیر و منصف چنین تعمیمی دور از انصاف میباشد.
سؤال ۴- در مورد آن قسمت از مطالب فصل هفتم برهانالحق كه میفرماید: «شاه خوشین و یارانش ذكر جلی را با صوت حسن و نواختن آلات موسیقی اجراء میفرمودهاند»، بنده دچار اشكالاتی شدهام به شرح زیر:
- ۱- چاپ سوم صفحهی ۳۲ لغایت ۳۹٫
- ۴۰۱ملحقات
در پاریس دو گروه هستند كه تقریباً با هم متضادند: گروه اول، مكتب یك استاد هندی است كه اساس كارشان بر سكوت كردن است. گروه دوم، مكتب «گ» است كه اجتماعشان توأم با رقص و موسیقی است. استاد گروه اولی به بنده ایراد میگرفت كه اگر به جای ذكر جلی و موسیقی، در جلسات سكوت بشود صحیحتر است. و بالعكس، یكی از افراد گروه دوم چنین ایراد میگرفت كه موسیقی به تنهایی كافی نیست و باید حتماً با رقص توأم شود. استدعا دارم در صورت اقتضا، جواب این دو ایراد را مرقوم فرمایید.
جواب- الف – راجع به موضوع سكوت كه درس مكتب بعضی از هندیها است: البته سكوت برای سالك در موقع توجه به مبدأ و از خود بیخود شدن است، ولی آن هم اختیاری نیست. وقتی به آن حالت رسید خود به خود سكوت حاصل میشود، زیرا خودیتی باقی نمیماند تا ترك حركات ضدّ سكون به خود تحمیل نماید. و از اینجا است باید متوجه شد كه مكتب هندی و سایر مرتاضین تا چه حد ناقص و دور از مرحله است. مثلاً فایدهی سكوت را فهمیدهاند ولی نمیدانند اصل حقیقت سكوت چیست و در چه مرحلهای از سلوك است. و الا سكوت تصنعی جز ظلمت اثری ندارد و سبب نكبت و شكستگی روح و جسم خواهد شد.
ب- راجع به دسته «گ» و رقص آنان: اما رقص آنان: اما رقص به طور كلی در عالم عرفان كه معروف به سماع عرفانی است بیمورد نیست. چنانكه مولوی هم در حال جذبه، با دف و نی مشغول رقص میشده. ولی همانطوریكه در بند الف این نامه راجع به سكوت مكتب هندیها شمهای بیان شد، رقص جماعت (گ) هم شبیه
- برهانالحق۴۰۲
به همان سكوت هندیها است، زیرا چیزی شنیدهاند و به حقیقت آن نرسیدهاند. و الا سماع عرفانی در وقتی حاصل میشود، از اشراق نور وحدت الهی وجود سالك روشن گردیده و در پرتو جلوهی شمع حقیقت، پروانهوار به پرواز میآید. آنوقت است، خودش به آب و آتش میزند، رقصكنان و حق حق گویان سر از پا نمیشناسد، دنیا و مافیها زیر پای خود میبیند، مجذوب لقای حق و فنای بقای عشق میشود. طیران است ولی به بال عشق – سیران است ولی به عرش برین – و…، كه وصف آن به زبان نیاید. به قول معروف «حلوای تن تنانی است»، باید چشید تا فهمید. اگر شنیده باشید اهل حق در موقع ذكر مخصوص با آتش تماس میگیرند و نمیسوزند، پردهای از این راز است.
بنا بر این، امثال «گ»ها و هندیها متأسفانه «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». و الا اگر آن رقص حقیقی را با ذكر مخصوص هر حركتی در هر عضوی از اعضاء به قصد لله و دستور صحیح انجام شود بیاثر نیست.
سؤال ۵- حضرت شاه خوشین كه نامش در فصل هفتم برهانالحق ذكر شده است، مانند سایر بزرگان اهل حق دارای كشف و كرامات فراوان بوده منجمله در كلام سرانجام روایت دارد كه آن حضرت در مراجعت از مكهی معظمه حین عبور از كنار قبرستانی یك مردهی ۳۶۶ ساله را زنده نمود. به مطلبی نظیر این موضوع در آیهی ۲۵۹ از سورهی بقره برخورد كردم كه روایت از زنده شدن مردهی صد ساله دارد. سؤال بنده این است: آن
- ۴۰۳ملحقات
مردهی صد ساله چه كسی و در كجا بود و با كی مكالمه كرد و اسم آن قریه چیست؟
جواب- این آیه ۲۵۹ عطف است بر آیهی ماقبل خود یعنی آیهی ۲۵۸ كه میفرماید: «اَلَمْ تَرَ اِلَی الَّذی حاجَّ اِبْراهیمَ… الخ» و هر دو آیه هم از جهتی ارتباط به آیهی ۲۴۳ سورهی بقره دارند كه میفرماید «اَلَمْ تَرَ اِلَی الَّذینَ خَرَجوُا مِنْ دِیارِهِمْ… الخ» و چون تفسیر هر یك از آنها طولانی است در این مختصر نامه نگنجد انشاءالله به وقت فرصت حضوراً یادآور شوید تا توجیه شود.
در اینجا كافی میداند فقط جملات سؤالیه را اختصاراً جواب عرض نماید و آن این است: آن مردهی صد ساله به روایتی عزیر بن شرحیا و به روایتی ارمیا بن حلیقا میباشد (البته اكثریت بر عُزیر است). آن قریه هم به راویتی سلماباد و به روایتی ده انگور و به روایتی دیرسایر – آباد و به روایتی دیر هرقل نام دارد، به هر تقدیر در دو فرسنگی بیت- المقدس واقع است و به روایتی هم به موجب تفسیر آیه ۲۴۴ سورهی بقره، موسوم به قریه داوردان نزدیك شهر باسط یا خود شهر باسط است. و طرف مكالمه هم به روایتی ندای آسمانی و به روایتی جبرائیل و به روایتی یكی از فرشتگان و به روایتی یكی از معمرین محل بوده.
سؤال ۶- آیا حضرت سلطان اسحق كه در فصل هفتم برهانالحق به عنوان مؤسس مسلك اهل حق معرفی شده است، مانند حضرت علی (ع) ذات كل بوده؟ و اگر چنین است آیا مقامی بالاتر از سلطان وجود دارد یا خیر؟ معجز كردن ذاتهای كل به چه نحوی است و آیا در كروات دیگر همردیف سلطان وجود دارد یا خیر؟
- برهانالحق۴۰۴
جواب – بلی حضرت علی (ع) و حضرت سلطان اسحق از لحاظ مظهریت جلوهی نور حق، ذات كل بودهاند؛ یعنی آینه صفت، مظهر جلوهی نور ذات خدا هستند.
راجع به پیمودن مقامی بالاتر از مقام سلطان، گمان میرود در این موضوع احتیاج به بحث نباشد، چون وقتی ما سلطان یا علی را مظهر جلوهی ذات حق دانستیم اگر كسی به مقام سلطان برسد، حق رسیده، زیرا مقصود ما ذات است نه بشر.
مظهرات كل در هر جامهای باشند قدرت معجز كردن دارند؛ اگر بخواهند خودشان را به مردم آشكار كنند و مردم آنها را بشناسند معجز میكنند و الا خیر. و كسی هم ذات سلطان به او مهمان میشود تا زمانی كه آن ذات مهمان او است همان معجز سلطان سهاكی را میكند، تفاوت ندارد چون قدرت با ذات است كاری به بشر ندارد. سایر باطن دارها هم به امر هر كسی كه مأمور شدهاند، برای معجز به او مراجعه میكنند. مثلاً آنهایی كه مانند هفتن مستقیماً از طرف سلطان مأموریت دارند به سلطان، و آنهایی كه مثلاً از طرف یكی از هفتن مأموریت دارند باید با واسطهی آن هفتن به سلطان مراجعه كنند.
به عقیدهی بنده همردیف سلطان به طور تحقیق در سایر كروات هم هست.
سؤال ۷- حضرت سلطان در كلام سرانجام ضمن وعدهی ظهور میفرماید «یاری پی یاران تمام بكری». آن حضرت كه مظهر جلوهی كامل حق بود چرا در همان زمان یاری را تكمیل ننمود؟
- ۴۰۵ملحقات
جواب – مرام حقیقت قائم بر پایهی شریعت محمدی است و همانطور كه حضرت محمد (ص) خاتمالنبیین شد شریعت آن هم خاتمالشریعه گردید. از درخت نبوت میوهی ولایت بار آمد، و مراد از ولایت، حضرت علی و سایر ائمه است با آنچه از اولیاءالله كه بعد از آنها پیدا شد. دورهی طریقت و معرفت در ولایت علی طی شد. بدو ظهور حضرت سلطان، اول پیدایش حقیقت شد. حقیقت هم از آن جایی كه جوهر تمام ادیان است، ختم بر شریعت و طریقت و معرفت میباشد، یعنی آخر مقام و آخر مرتبهی مراحل معنوی است، به این لحاظ ابتداء و انتهایی ندارد، و الا اگر انتها داشت لازمهاش آن بود نسخ بشود، هر چیزی هم نسخ شدنی باشد مقام آخر و حقیقت خوانده نمیشود. به همین علت است كه میفرماید: «اگر بیو بیون هزار خدائی… او ناچه موچه گر گمه چه پردیور نیائی» كه مقصود از ناچه موچه همان شرط و اقرار و اركان بیابست پردی وری است كه نقض نمیشود. و مقصود از این كلام كه میفرماید: «یاری پی یاران مكروم تمام » این است: آدابی كه امروز در دست مردم است با اختلافاتی كه در میان اهل حق به وجود آمده به هیچیك از این آداب امروزی نمیتوان اطمینان كرد كه مطابق بیابست پردی وری است. لذا حضرت سلطان فرموده در وقت ظهور، بیابست پردی وری تكمیل میشود. یعنی «ناچه موچه» كه همان شرط و اقرار حقیقت است به جای خودش محفوظ، و طبق «یاری پی یاران تمام بكری» آن را تكمیل مینماید و اختلافاتی كه دور از اركان بیابست پردی وری است از بین میرود.
مرام حقیقت وقتی تمام میشود كه دورهی ظلمانی و نفسانی اتمام،
- برهانالحق۴۰۶
و تمام ارواح به مقام روحانیت خود مرجوع شوند، و به اصطلاح تمام اشخاص صاحبدون هزار و یك دون را تمام كرده باشند، چنانچه شیخ امیر میفرماید «دایم نه حساب هزار و یك كو – وقتی ستارهی سهیل مدو سو». در این صورت مسلم است آنوقت حقیقت به انتها رسیده، یعنی قطره داخل دریا شده و اشخاص حقیقتجو خودشان نفس حقیقت شدهاند كه دیگر اسم حقیقت همان حقیقت میشود و صورت خارجی پیدا نخواهد كرد.
سؤال ۸- مستدعی است اسامی چهلتن دورهی سلطان كه در صفحه ۴۶ برهان- الحق به آن اشاره شده مرقوم فرمایید. ضمناً آیا این چهلتن خاكی بودهاند یا نوری؟ و منظور از جملهی «پادشاه حقیقت یعنی ذات حق» چیست؟ عزازیل كه نامش در ردیف اسامی چهلتن آمده، چه ارتباطی با عزازیل معروف دارد؟
جواب- اولاً – راجع به اسامی چهلتن (۱) كه خواسته بودید؛ چنانكه در برهانالحق (صفحه ۵۱) متذكر است، چون نامنویسی آنان در نسخههای كلام، مختلف است از مجموع آن نسخهها این اسامی كه تا حد بیشتری مقرون به صحت تشخیص میشد نگاشته گردید:
۱- چراغ ۲- مزین ۳- عزیز ۴- نیشان ۵- پیشان ۶- زوهین (زوحین) ۷- اثر (اسیر) ۸- عطاب (عطو) ۹- خسرو (غضو) ۱۰- سرحد ۱۱- مصری ۱۲- هاوار ۱۳- شانی ۱۴- شجاع (سجاء) ۱۵- ستار ۱۶- جنین (چین)
- ۱- دفتر كلام (م ص ۹۱) – (ن ص ۴۶).
- ۴۰۷ملحقات
۱۷- لامه ۱۸- سوما (سوماه) ۱۹- انور ۲۰- میطون ۲۱- یافته ۲۲- بریق ۲۳- صبر (صور) ۲۴- جخت ۲۵- الماس ۲۶- عزازیل ۲۷- هویل (حویل) ۲۸- نصاء (نساء) ۲۹- جولان ۳۰- سخری جن ۳۱- بسوز ۳۲- حواله ۳۳- ویشومه (ویشوم) ۳۴- سفین ۳۵- شفا ۳۶- نیلماه (نیماه) ۳۷- هویط (هیوط) ۳۸- قشق ۳۹- توفیق ۴۰- پادشاه یعنی ذات حق.
ثانیاً – چهلتن مورد بحث مانند هفتاد و دو پیر و سایر یاران دورهی حضرت سلطان اسحق، از جنس بشر در عالم مادی بودهاند نه نوری.
ثالثاً – اینكه ضمن اسامی چهلتن نوشته است «پادشاه یعنی ذات حق»، منظور این است كه جلوهی نور ذات حق در آن حلقهی جمع چهلتنان حاضر بوده، چنانكه در جمع معمولی اهل حق هم همیشه ذات حق را حاضر میدانیم. و در وقت قسمت كردن نذر، قسمت اول را به نام (قسمت سرجم) میگیرند، حال آنكه ذات حق در آن جمع جسمیتی ندارد.
رابعاً – عزازیل نامبرده در ردیف چهلتن، هیچگونه ارتباطی با عزازیل معروف ندارد.
سؤال ۹- آیا هفتاد و دو پیر دورهی سلطان كه در فصل هفتم نامشان ذكر شده مظهر هفتاد و دو نفر شهدای كربلا هستند؟
جواب- یاران دورهی حضرت سلطان سهاك چندین طبقه بودهاند، از جمله هفتاد و دو پیر مندرجه در فصل هفتم صفحهی ۴۶ كتاب برهان-
- برهانالحق۴۰۸
الحق میباشند. ولی هفتاد و دو نفر شهدای كربلا، گر چه همگی به مظهر یاران دوران حضرت سلطان سهاك ظاهر گردیدند، اما بعضی از آنان جزء هفتاد و دو پیر و بعضی جزء یاران سایر طبقات به شمار آمدند.
سؤال ۱۰- در فصل هفتم كتاب برهانالحق به دورهی شاه خوشین اشاره شده، شیخ امیر هم در كلام (یاران شهنشاه الی آخر) توضیح داده، دوران بابا ناووس و بابا سرهنگ و سلطان با یاران آنها در كلام هست. (توضیح آنكه سائل اسم بعضی از یاران آنها هم نوشته). اما چهلتن و نود و نُه پیر كه در صفحهی ۴۶ برهانالحق اشاره شده چنین اسمی در بیابس و كلام نیست فقط هفتاد و دو پیر هست.
جواب- اینكه دورهی شاه خوشین و بابا ناووس و بابا سرهنگ و دورهی سلطان با ذكر بعضی از یارانشان بیان فرمودهاند، مقصودتان نفهمیدم، زیرا اگر مقصود گفتن نام و دوران آنان است كه در برهان- الحق مذكور گردیده احتیاج به تذكر نبود. و اگر مقصود اسامی تمام یارانشان میباشد آن هم جز تطویل كلام ضرورتی ندارد. و اگر مقصود ذكر بعضی از یارانی است كه نزد بعضی اشخاص معروفیت دارند، و در برهانالحق اسمشان نیست (مانند كسانی كه به نام یاران بابا سرهنگ مرقوم داشتهاید) تأثیر موضوعی ندارد، چون كه در این كتاب از نظر عموم در هر دورانی به ذكر یارانی قناعت شده است كه مؤثر در مقام بودهاند، چنانكه راجع به هر عصری مینویسد «چند تن از یاران». اما راجع به اسم چهلتن و چهل چهل تنان و نود و نُه پیر كه فرمودهاید در كلام بیابس نیست، شاید به نظر جنابعالی نرسیده است و الا در
- ۴۰۹ملحقات
اغلب دفاتر كلام سرانجام اسمای چهلتن و هفتاد و دو پیر و بعضی از نود و نُه پیر و سایر غلامان (با مختصر تفاوتی در بعضی اسمها) ثبت شده است. مخصوصاً در دفتر دیوان گورهی گوران كه نسخهی آن نزد بنده موجود است اسامی چهلتن را به نظم كردی نوشته شده است. و اینكه اسامی افراد هر یك در برهانالحق ذكر نگردیده به همان دو علت است كه در صفحهی ۵۱ سطر ۸ كتاب مزبور متذكر شدهام.
سؤال ۱۱- در فصل هفتم و مستند ردیف ۱۹ كتاب برهانالحق مینویسد: «آفریدیم آدمی را از گل خشك تیره…». روایت دارد كه خاك خلقت بابا آدم از كوه سراندیب برداشته شده. سراندیب در كجا است و مشخصاتش چیست؟
جواب- (سراندیب)، كوهی و جزیرهای مستدیرالشكل است، به مساحت نود فرسخ در جنوب شرقی هندوستان. قریب خط استوا واقع گشته كه آن را سرندیب و سراندیل و سِیلان و سَیلان نیز گویند. مضافاً هندیان آن را سنگلدیب و هنود آن را لنگا مینامند.
گویند طول سیلان ۲۶۰ میل و عرضش به ۱۳۰ میل میرسد. از مشخصاتش آنكه: هوایش معتدل و شب و روزش مساوی است، چهار فصلش در سال هر یك دو بار تجدید میشود، محلش در نهایت آبادی و خرمی میباشد، معادن الماس و سنگهای قیمتی از جمله یاقوت رمانی (به رنگ سرخ و كبود) دارد، دارای اشجار و نباتات گوناگون است مخصوصاً درختهای قاقُله، قَرنَفُل، جَوز، كافور، فلفل، عَنبراشْهب، مِشك اذفَر، بسیار دارد – از هر طایفهای در آنجا با
- برهانالحق۴۱۰
كمال آرامش سكونت دارند. پایتختش شهر كولومبو (COLOMBO) است. تعداد نفوس جمعیتش در حدود ده میلیون میباشد. زیرا آمار چندی قبلش (۹٫۶۱۲٫۰۰۰) بوده. كوهی بلند در وسط ملك آنجا هست، چنین شهرت دارد كه اثر قدم آدم (ع) در آن ظاهر است، و هر روز به وقت چاشت به وسیله باران شست و شو میشود. همچنین معروف است هبوط آدم (ع) در سراندیب است، در پایان كوه سراندیب دریای كم عمقی بوده، سنگهای بزرگی از آن سر به بیرون داشته، آدم (ع) در وقت خروج از جزیرهی سیلان به قصد هندوستان پای بر آن سنگها گذاشته به ساحل عبور نموده، از اینرو آثار آن سنگها را «پل آدم» نامیدهاند. و نیز به روایتی سراندیب را باغ مشرق و (گلستان ارم) و (فردوس) نامیده شده، كه (فردوس) معرب (پردیس) از لغت رومی دانند. و به روایت دیگر گویند آدم (ع) و حوا در مكانی بودهاند موسوم به (پردوس) و آن مكان از عدن است تا سراندیب. العلم عندالله.
ضمناً توضیح میدهد، اینكه در قرآن مجید (سوره ۶ آیه ۲ و سوره ۷ آیه ۱۲ و سوره ۱۷ آیه ۶۱ و سوره ۳۲ آیه ۷ و سوره ۳۷ آیه ۱۱ و سوره ۳۸ آیه ۷۱ و ۷۶) صراحت به پیدایش خلقت آدم (ع) از گل دارد، گویند آن گل از خاك سراندیب بوده. بعضی هم آن آیات را كلام رمز و تعبیری دانند – والله اعلم بالصواب.
سؤال ۱۲- راجع به ظهور حضرت سلطان اسحق در كلام سرانجام بند (یاران رو و رو) میفرماید: «شاره ذویل خراب بدنام بو شاهو – گردش دونم
- ۴۱۱ملحقات
گاو میرد مبو – چهار دون بیام جم یار موو… چهار میرد تاجدار قلندر موو» منظور از (شاره ذویل و شاهو و گردش دونم گاو میرد موو) چیست و (چهار دون بیام، و چهار میرد قلندر) چه كسانی هستند؟
جواب- كلام (یاران رو و رو) منحیثالمجموع اخبار از ما قبل و مابعد حوادثی است كه از حیث جنبهی دینداری برای گروه اهل حق پیش آمده و میآید. ماحصلش آنكه گواهی دارد، قبلاً شرط و بیعت حقیقت چنین بوده و بعد چنان خواهد شد از جمله: منظور از شاره ذویل، محل ظهور حضرت سلطان است. و از شاهو (۱) ، مكان انجام تشریفات مقدماتی ظاهر شدن آن حضرت است. و از گاو میرد، پایدار ماندن بر اقرار بیابست است. و چهار دون بیام، همانا بیابست- های مؤثره (دورهی خاوندگاری، و مرتضی علی، و ساج ناری، و پرد- یوری) میباشد. و چهار میرد قلندر، مأمورینی از هفتن هستند كه در زمانهای سردی بعدی یكی بعد از دیگری متدرجاً برای اتمام حجت و رهنمایی خلق ظاهر میشوند، و چون مردم از فرط گمراهی پیروی آنان را نمینمایند، از اینرو به حال قلندری یعنی گوشهگیری به سر خواهند برد. و به عبارت ساده در كلام مزبور چنین پیشبینی شده كه روزگاری میآید، وقایع انجام تشریفات مقدمات ظهور حضرت سلطان از شاهو، و ظاهر شدنش در شاره ذویل (برزنجه)، همچنین بیابست- های چهارگانه مهمه، تماماً از نظر اهل آن زمان سردی، افسانه بلكه مسخره میآید. و مأمورینی هم برای اتمام حجت ظاهر میشوند ناگزیر
- ۱- به اعتبار دیگر مقام شرط بنیامین را شاهو، مقام نذر و نیاز را شاره ذویل و مقام حقیقت یادگار را شام میتوان در نظر گرفت.
- برهانالحق۴۱۲
به گوشهگیری میگردند و شرط و بیابست پیربنیامینی و جوز و سكه به حدی نزد مردم خار و بیاعتنا میشود كه اهل حق اعتنایی به آداب و رسوم آن ندارند. البته بقیهی مفاد كلام نامبرده هم از سیاق آن معلوم است احتیاج به توضیح ندارد.
سؤال ۱۳- در تعقیب سؤال قبل لطفاً تفسیر این كلامها را مرقوم بفرمایید: در كلام حكایت (پیره و پیرالی) میفرماید: «نامتن عالی – دیوان خاصی كرد نامتن عالی – یورتت محمد باوات باوالی – شیره سیاوه مگنی چه غیب منالی – لشكری ماری شاره ذویل مالی»، منظور از (شیره سیاوه) كه لشكری میآورد شاره ذویل را غارت میكند كیست؟
جواب- (شیره سیاوه) همان ظلمت بیایمانی است كه چنان بر مردم اهل زمان سردی، تأثیر میگذارد كه موضوع «لشكری ماری شاره ذویل مالی» پیش میآید. البته منظور از شاره ذویل هم قبلاً در جواب سؤال قبل توضیح شد.
سؤال ۱۴- در برهانالحق صفحه ۴۰ سطر ۷ مرقوم شده: «كوبیده و پرتاب شده و شاخزده و آنچه ددان و درندگان خورند»، آیا منظور این است حیواناتی كه به این اوصاف مضرت میبینند اگر در اثر این مضرات نمرده باشند و سرشان ببرند یعنی (آنها را حلال كنند) خوردن از گوشتشان حلال است یا حرام؟ و ضمناً منظور از جملهی «نام غیر از خدا» كه در همین صفحه سطر ۶ آمده است چیست؟
جواب- دربارهی حیوانات شاخزده و آنچه ددان و درندگان خورند، اگر وقتی تیغ به گردنشان آوردند آنقدر جان داشتند كه خون
- ۴۱۳ملحقات
از جای بریدگی تیغ جهید یا جاری شد حلال است، و در غیر این صورت حرام است. یعنی اگر قبل از آنكه سرش ببرند جان داده باشد و یا آنقدر بیجان شده باشد كه وقتی سرش بریدند خون از جای تیغ جاری نشد، حرام است. به طور كلی هر حیوان حلال گوشت كه دارای خون جهنده است تا وقتی با تیغ سرش نبرند حلال نیست و باید در موقع سر بریدن نام خدا را ببرند.
و منظور از جملهی نام غیر از خدا این است كه در قدیم (و یا حالا) در بین بتپرستان مرسوم بود كه وقتی سر حیوانی را میبریدند، نام بتان را به روی تیغ میآوردند.
سؤال ۱۵- در دنبالهی سؤال قبل، لطفاً بفرمایید شكار تیر خوردهای كه در اثر تیرخوردگی بمیرد چه حكمی دارد؟ زیرا شكارچیهای این منطقه خون- ریزی در اثر تیرخوردگی را به جای تیغ به حساب آورده چنین شكاری را حلال میدانند.
جواب- شكار هم همان حكم حیوانات اهلی را دارد، چه تیر خورده باشد یا خیر، تا وقتی با تیغ سرش نبرند و نام خدا را بر آن تیغ نیاورند حلال نیست، و آن هم با این شرط كه آنقدر جان داشته باشد كه وقتی سرش بریدند از جای تیغ خون جاری شود. پس شكاری كه در اثر تیرخوردگی جان داده باشد حرام است.
سؤال ۱۶- با توجه به مطالب فوق، آیا اصولاً شكار حیوانات و صید ماهی برای سالك جایز است یا خیر؟
- برهانالحق۴۱۴
جواب- شكار حیوانات و صید ماهی نهی دینی ندارد. چون خداوند گوشت بعضی حیوانات را حلال كرده، اگر شكار آنها برای رفع احتیاج و هنگام ضرورت باشد اشكال ندارد. ولی اگر برای تفریح و تفنن باشد خوب كاری نیست. مخصوصاً برای شخص سالك مسئولیت بیشتر دارد، بهتر است اجتناب شود.