• سؤالات مربوط به فصل بیستم

    «رفع توهمات»

    خلاصه‌ی سؤالات مبحث اول:

    ۱- معنی ظهور و بروز و پیدایش.

    ۲- جامه به جامه چگونه صورت می‌گیرد؟

    ۳- تعریف مجرد اعتباری.

    ۴- فرق بین روح و ملائكه.

    ۵- روح و جسد مثالی.

    ۶- روح بروزیه و روح تمثلیه.

    ۷- چگونگی اتصال روح حیوان به بشر.

    ۸- تماس با ارواح.

    ۹- آیا عود ارواح صحیح است؟

    ۱۰- عود ارواح، اتحاد، تناسخ، حلول.

    ۱۱- معنی كمال وصال در اوتاد.

    ۱۲- معنی رشحات فیض الهی، ستاره‌ی سهیل، چرم بلغار.

    ۱۳- چرا تناسخ مردود است؟

    ۱۴- وقت مرگ و فساد و اضمحلال جسد.

    ۱۵- علاقه‌ی لزومیت و رد ادعای تناسخیون.

    ۱۶- تعریف نفس حادثه و نفس منتقله.

    ۱۷- دلیلی دیگر درباره‌ی ‌ابطال تناسخ.

    ۱۸- گردش در قبرستان، سوزاندن اجساد مردگان.

  • برهان‌الحق
    ۶۱۲

    ۱۹- معاصر بودن عمرو بن عبدود و ابن ملجم و به یك روح نامیدن آن دو.

    ۲۰- چگونه هابیل مظهر امام حسین می‌تواند باشد؟

    ۲۱- چگونه هابیل اشتر می‌شود؟

    ۲۲- چگونه احمد مصطفی آزر می‌شود؟

    ۲۳- چگونه سگ اصحاب كهف در ردیف اصحاب كهف درآمد؟

    خلاصه‌ی ‌سؤالات مبحث دوم:

    ۱- فرق شاه‌مهمان و ذات‌مهمان چیست؟

    ۲- آیا خداوند در مردان حق حلول و ظهور می‌كند؟

    ۳- آیا ظهور روحانی در هیكل جسمانی میسر است؟

    ۴- آیا جهان موج حق و ظل وجود حق است؟

    خلاصه‌ی‌ سؤالات مبحث سوم و تبصره:

    ۱- اشكال در مورد علی‌اللهی نبودن اهل حق.

    ۲- به چه علت فرقه‌ی ‌آتش‌بگی می‌گویند علی خدای ما است؟

    ۳- چرا در بعضی سربندهای كلام می‌گویند علی یا نورعلی خدا است؟

    ۴- اهل حق و مظهریت علی.

    ۵- عدم تناقض بین برهان‌الحق و شاهنامه در مورد علی (ع).

    ۶- آیا مظهر اندر مظهر قائل شدن برای علی تقیه نیست؟

    ۷- چرا بعضی از اهل حق‌ها علی (ع) را خدا می‌دانند؟

    ۸- منظور از انعكاس تجلی خدا در جامه‌ی علی (ع) چیست؟

    ۹- عده‌ای كه علی (ع) را می‌پرستند آیا او را مخلوق می‌دانند یا بالاتر؟

    ۱۰- حضرت علی (ع) اهل شریعت بود یا اهل حقیقت؟

    ۱۱- اگر علی (ع) اهل حقیقت بود چرا تكالیف شرعی را انجام می‌داد؟

    ۱۲- سبب برتری علی (ع) بر دیگر بزرگان دین چیست؟

    ۱۳- آیا علی (ع) ازلی و ابدی و عین هر موجود است؟

  • ۶۱۳
    ملحقات

    ۱۴- اسماء جمالی و جلالی خدا و معنی كلمه‌ی ‌انتزاع.

    مشروح سؤالات و جواب‌های مبحث اول:

    سؤال ۱- برهان‌الحق در فصل بیستم صفحه‌ی‌ ۱۷۳ می‌نویسد: «مظهر یعنی محل بروز و ظهور و پیدایش». حال بفرمایید این كلمات با هم چه تفاوتی دارند و هر كدام در چه موردی استعمال می‌شوند؟

    جواب- بروز و ظهور و پیدایش: معانی مشترك آن‌‌ها به معنی آشكارا و نمایان شدن است. ولی معنی مخصوص به هر یك این است: (بروز)، مقام روحی است كه در نتیجه‌ی سیر تكامل صیقل یافته؛ (ظهور) مقام ‌ همان روح است كه پس از صیقل یافتن، محل انعكاس جلوه‌ی نور ذاتی از ذاتیات قرار گرفته؛ (پیدایش) آن هنگام است كه آن ذات بر او احاطه پیدا كرده ‌است.

    سؤال ۲- در برهان‌الحق صفحه‌ی ۱۷۳ راجع به معنی جامه می‌نویسد «روحی ‌است نمودار صفات ممتازه‌ی روح دیگر كه هر دو… مقام متساوی و نشئه واحد تحصیل كرده‌اند». لطفاً توضیح فرمایید جامه به جامه چگونه صورت می‌گیرد، ذاتی است یا عرضی؟ منحصر به حق است یا شامل افراد عادی و معمولی هم می‌شود؟

    جواب- ‌مسأله‌ی جامه به جامه از لحاظ سیر تكامل برای هر موجودی ذاتی است تا به كمال برسد. در بعضی موارد هم علاوه بر آن گردش ‌ذاتی سیر تكاملی، ممكن است در نتیجه‌ی‌ حساب یا حكمتی ارتباط یا اتصال یك روح بر روحی برای مدتی عارض گردد. ذات حق هم جامه‌ی

  • برهان‌الحق
    ۶۱۴

    بالخصوص ندارد، همیشه در مظهراتی نورش جلوه خواهد نمود. ضمناً یادآور می‌شود اگر توضیح بیش‌تری در این خصوص بخواهند، به فصل بیستم مبحث اول و دوم كتاب برهان‌الحق مراجعه فرمایند.

    سؤال ۳- در صفحه‌ی ۱۷۴ ‌فصل بیستم برهان‌الحق اشاره به مجردات شده ‌است. حال اگر ممكن است تعریف مجرد اعتباری را برای بنده مرقوم دارید؟

    جواب- ‌مجرد اعتباری نقطه‌ی مقابل مجرد مطلق است؛ زیرا مجرد مطلق فقط خداوند است. مجرد اعتباری مخلوقی هستند كه به چشم ظاهری دیده نمی‌شوند و قابل لمس كردن نیستند، یعنی جسمیت مادی ندارند. مانند ارواح و ملائكه و امثالهم.

    سؤال ۴- ضمن جواب قبل، فرمودید كه روح مجرد اعتباری است، پس فرق بین روح و ملائكه چیست؟

    جواب- ‌ملائكه خلقت خاصی است مانند سایر مقدسات عالم اعلی، ولی روح از مبدأ دمیدن نفخه‌ی خداوندی است كه بر آدم دمیده شد، چنان‌كه در قرآن مجید (سوره‌ی ۱۵ ‌- آیه‌ی ۲۸ و ۲۹) می‌فرماید «آفریدم بشر را از گل خشك و تیره رنگ و بدبو سپس آراستم او را و دمیدم از روح خود بر او، پس ملائكه بر او سجده نمودند»، همچنین در (سوره‌ی ۱۷‌- آیه‌ی ۸۵) می‌فرماید «قُلِ‌الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبِّی».‌

    سؤال ۵- – فرق روح و جسد مثالی چیست؟ آیا جسد مثالی با موضوع تناسخ ارتباطی دارد؟ و ارتباط روح با جسم از زمان انعقاد نطفه تا بعد از مرگ چگونه است؟

  • ۶۱۵
    ملحقات

    جواب- ‌ارواح به طور كلی از مجرداتند، یعنی مجرد در مقابل ماده و صورت، و الا مجرد مطلق فقط ذات باری‌تعالی می‌باشد و بس.

    جسد مثالی چنان كه در آیات قرآنی و اخبار متواتره بیان شده است؛ هر كس پس از مرگ، روحش از جسم ‌ خاكی فراغت جسته به عالم برزخ منتقل می‌گردد، و تا زمانی كه قیامت كبرا برپا شود آن روح با قالب مثالی در عالم برزخ متوقف است. البته قالب یا جسد مثالی ‌مانند ظل و ذی‌ظل، سایه‌ی‌ منعكسه‌ی روح است نه شیء جداگانه. بنا بر این هیچ‌گونه ارتباطی بین تناسخ و جسد مثالی وجود ندارد. ‌ بلكه ‌به دلایلی كه عموم علماء‌ و حكماء و عرفاء ذكر فرموده‌اند عقیده‌ی‌ تناسخیون من‌جمیع‌الجهات باطل و مردود است.

    اما موضوع ارتباط روح و جسم، چنان‌كه در كتاب معرفت‌ الروح هم اشاره دارد، سیر تكامل تا پایان دوره‌ی‌ جنینی به طریق امتزاجی اتصالی است. بعد از تولد، با اولین نفس روح ملكوتی ‌به طفل دمیده شده، به طریقه‌ی ‌اتحادی ادامه پیدا می‌كند. ولی بعد از مرگ ‌ارتباط روح و جسم سه نحوه دارد:

    نحوه‌ی اول: ‌بعد از مفارقت روح از بدن، جسم به حالت فساد و اضمحلال درآمده، هیچ‌گونه رابطه‌ای بین جسم فاسد شده و روح نیست. مانند اكثر مردمان عادی و معمولی.

    نحوه‌ی ‌دوم: بعد از مفارقت روح از بدن، ایضاً جسم به حالت فساد و اضمحلال در خواهد آمد، اما یك موكل مأمور در محل دفن او قرار می‌دهند كه رابط بین مردم و آن روح مقدس می‌شود. این ‌دسته شامل مقدسین است كه اغلب محل دفنشان زیارتگاه مردم می‌باشد.

  • برهان‌الحق
    ۶۱۶

    نحوه‌ی ‌سوم: ‌بعد از مفارقت روح از بدن، جسم پوسیده نشده و مؤبداً به همان حالت خود باقی می‌ماند. مانند اولیاء‌الله، خلقت‌های ‌خاص، اهل كمال و یا این‌كه از روی حساب خاصی جسم باید به همان حالت بماند.

    سؤال ۶- تعریف روح بروزیه و روح تمثلیه چیست؟ این‌كه روح‌الامین به صورت دحیه نزد پیغمبر ظاهر می‌گردید، آیا مفهومش این است كه روح جبرائیل با روح دحیه عوض شده بود؟

    جواب- ‌روح جبرائیل با دحیه عوض نشده، لیكن به شبیه دحیه در نزد پیغمبر ظاهر گردیده، كه شبیه بودنش «تمثل» و ظاهر شدنش «بروزیه» گویند، (جهت توضیح بیش‌تر به كتاب معرفت‌الروح صفحه ۱۰۳ مراجعه شود).

    سؤال ۷- در صفحه‌ی ۱۷۴‌ برهان‌الحق چنین آمده كه «انتقالات از عالم مادون به عالم مافوق است… الخ» پس اتصال روح حیوان به بشر چگونه است؟

    جواب- چون طبق آیات قرآنی و فرمایش ‌ بزرگان حقیقت برای حیوانات هم قبل از رسیدن به مرحله‌ی ‌بشریت از لحاظ سیر تكامل نیز حشر و نشر مخصوصی وجود دارد، از این‌رو ممكن است حیوانی كه مرده است استحقاق مقرراتی‌اش ایجاب نماید جهت تسریع مراحل تكاملی و یا جهت مأموریت خاصی به مدتی كه مقرر است، با روح یك بشر زنده اتصال یابد.

  • ۶۱۷
    ملحقات

    سؤال ۸- آیا همه‌‌كس می‌تواند با ارواح تماس بگیرد یا شرایطی دارد؟

    جواب- تماس با ارواح برای همه‌‌كس ممكن است ‌ مشروط به این‌كه استعداد ذاتی و آمادگی و تمركز فكر داشته باشد، سپس با انجام تشریفات مقدماتی عمل نماید.

    سؤال ۹- جناب‌عالی در ابتدای فصل بیستم برهان‌الحق، تناسخ و حلول و اتحاد را بالكل باطل، و سیر كمال را صحیح دانسته‌اید، آیا عود ارواح هم صحیح است؟

    جواب- اشخاصی كه معتقد به عود ارواح ‌ هستند گرچه عقاید مختلفه‌ای دارند لیكنمن‌حیث‌المجموع آن را سیر تكامل برای نیل به كمال نهایی اخروی می‌دانند، كه آن عقاید مختلفه منقسم به اقسامی چند است، از جمله چهار قسم ذیل‌الذكر است:

    اول- سیر تكامل ادخالی از عالم مادی به عالم برزخ.

    دوم- سیر تكامل اتصالی از عالم برزخ به عالم مادی.

    سوم- سیر تكامل امتزاجی به طریق قوس صعودی.

    چهارم- سیر تكامل اتحادی به طریق قوس صعودی و نزولی.

    بدیهی است شرح تفصیلی هر یك از اقسام مزبور در این مختصر عریضه نمی‌گنجد. ولی كتابی به نام (معرفت‌الروح) (۱) نگاشته‌ام كه این قضیه در آن كتاب كاملاً توضیح داده شده ‌است.

    • ۱- كتاب معرفت‌الروح در سال ۱۳۴۸ به چاپ رسید.
  • برهان‌الحق
    ۶۱۸

    سؤال ۱۰- از مجموع مطالب مبحث اول فصل بیستم برهان‌الحق چنین استنباط می‌شود كه عود ارواح صحیح است، ولی حلول و اتحاد و تناسخ باطل است. با در نظر گرفتن ارتباط و بلكه مشابهتی كه بین عود ارواح از یك طرف و اتحاد و تناسخ و حلول از طرف دیگر وجود ‌ دارد، استدعا دارم در این مورد توضیحی مرقوم فرمایید؟

    جواب- راجع به عود ارواح، البته به آن كیفیتی كه تناسخی‌ها یا حلولی‌ها یا اتحادی‌ها فرض كرده‌اند نیست. ولی مطالبی در این خصوص هست كه ارتباط با ماوراءالطبیعه و علم‌النفس دارد، ‌ متأسفانه این مختصر نامه گنجایش بیان تفصیلی آن را ندارد. مضافاً برای فهم این موضوع، مقدمتاً باید به اصطلاحات فلسفی و رموز عرفانی و متون و بطون كتب آسمانی آشنا شد تا درك شود با بقای روح، سیر صعودی و نزولی و عود و اتصال آن چیست. ان‌شاء‌الله اگر عمری ماند در وقت مقتضی مشروحاً عرض می‌شود، چون محتاج به شرح و بسط زیادی است. فعلاً در این‌جا به طور خلاصه عرض می‌نمایم:

    هر وجودی پس از موجودیت، قهری است باید سیر تكامل نماید، ‌و به طور كلی سیر تكامل هم دو حالت دارد: حالت اول سیر تكامل ماده و صورت به اقتضای طبیعت مخصوص هر یك از موجودات؛ زیرا نمو و رشد هر فردی غیر از فرد دیگری است. حالت دوم سیر تكامل روح و شیئیت به اقتضای مفارقات عالم تجرد. و هر یك از این دو حالت نیز یك سیر انتقالی و یك سیر وضعی دارند. سیر انتقالی مثل تحولات موالید ثلاثه (جماد ‌و نبات و حیوان) به یكدیگر. سیر وضعی مثل، از ماده‌ی ‌نطفه‌ای حیوان

  • ۶۱۹
    ملحقات

    یا انسان شدن. بدیهی است سیر تكامل، اعم از دو حالت مذكوره‌ی ‌انتقالی و وضعی، هر یك مستلزم قوس صعود و نزول و عود و اتصال است تا به قوام و به كمال برسد. بنا بر این صعود و نزول ارواح تناسخ نیست، و عود و اتصال هم حلول و اتحاد نمی‌باشد.‌

    سؤال ۱۱- حضرت‌عالی در فصل بیستم برهان‌الحق صفحه‌ی ۱۷۴ مرقوم فرموده‌اید: «… تا سالك پس از طی هزار عالم در دنیای ماده و صورت، ‌جزء مجردات گردد، به عالم هزار و یكمی نائل شود، كه آن عالم نقطه‌ی‌ منتهی‌الیه ابعاد، و كمال وصال در اوتاد می‌باشد». معنی كمال وصال در ‌اوتاد چیست؟

    جواب- منظور از كمال وصال در اوتاد آن ‌ است؛ كه شخص در نتیجه‌ی كوشش و سیر تكامل به آخرین مقام وصال حق به وسیله‌ی دستگیرهای صلاحیت‌دار برسد. زیرا دستگیرها همانا رهبران طریق ارشاد هستند كه خلق را به سوی خالق هدایت و دستگیری می‌نمایند. ‌ و این‌كه دستگیرها به (اوتاد) تشبیه شده‌اند بدین مناسبت است؛ چون ‌اوتاد جمع وتد می‌باشد، كه وتد معانی مختلفه‌ای دارد از جمله آن‌كه (میخ، كوه، زمامدار… و غیره)، ولی در این‌جا به ‌معنی (محل دستگیری و نگهداری و اتكا) آمده ‌است.

    سؤال ۱۲- لطفاً معنی رشحات فیض‌ الهی و ستاره‌ی ‌سهیل و چرم بلغار را كه در صفحه‌ی ۱۷۵ ‌و ۱۷۷ برهان‌الحق مندرج‌اند برای بنده مرقوم فرمایید.

    جواب- رشحات فیض الهی یعنی ترشحات فیض رحمت حق

  • برهان‌الحق
    ۶۲۰

    برای مستفیض نمودن مخلوقش؛ مانند ترشح شبنم بر برگ‌های گل ‌و گیاه كه آن‌‌ها را شاداب و باطراوت می‌نماید.

    ستاره‌ی ‌سهیل یكی از ستارگان است كه هر ساله در زمان‌های ‌مختلف و مكان‌های مختلفه به اشیاء مختلفه از قبیل جمادات و نباتات و حیوانات می‌تابد و اثر خاصی می‌گذارد، یعنی هر یك از آن اشیاء را به كمال خاصیتش می‌رساند. مثلاً سیب یا میوه‌های دیگر وقتی سهیل‌- ‌زده می‌شوند طراوت و طعم مخصوصی پیدا می‌نمایند. بنا بر این چرم ‌بلغار هم یكی از آن اشیاء است. از این‌رو سیر تكامل و مقام كمال ‌هم به ستاره‌ی سهیل و چرم بلغار تشبیه شده ‌است.

    سؤال ۱۳- در ابتدای فصل بیستم چنین آمده: «…سیاق مجموع همان كلام‌ها دلالت بر رد و ابطال تناسخ و حلول و اتحاد دارد». ‌ ممكن است به طور اختصار بفرمایید چرا تناسخ مردود است؟‌

    جواب- ‌باید توجه فرمایند كه موضوع تناسخ از سیر تكامل جدا است، و عموم حكماء و علماء و عرفاء و اهل حق، تناسخ را به آن كیفیتی كه تناسخیون معتقدند باطل می‌دانند. پس ما معتقد به سیر تكامل ‌هستیم نه تناسخ، چنان‌كه در كلام بزرگان اهل حق صریحاً توضیح شده است از این‌كه، هر بشری باید در مراحل سیر تكامل، هزار عالم طی نماید تا به ‌مرحله‌ی هزار و یكمی كه آخرین مرحله است به كمال ابدی برسد. ولی تناسخیون معتقد به مبدأ و معاد و سیر تكامل نیستند، و ‌انتقال هر روحی را به اجسام مختلفه، مؤبداً و بدون نتیجه‌ی نهایی و هدف معین می‌دانند.

  • ۶۲۱
    ملحقات

    بنا به مراتب، برای هر موجودی انتقالات و تحولات سیر تكاملی ‌تا آخرین مرحله‌ی ‌كمال به وسیله‌ی ‌انتقالات جسمی و تحولات روحی از جسمی به جسمی‌، یكی بعد از دیگری امكان‌پذیر است. البته شرح تفصیلی این موضوع در كتاب برهان‌الحق فصل بیستم مبحث اول نوشته شده. همچنین در كتاب معرفت‌الروح كه بعد از برهان‌الحق تألیف و منتشر گشته، از فصل هفتم صفحه‌ی ۷۵ ‌تا آخر فصل راجع به سیر تكامل، و در فصل هشتم از صفحه‌ی ‌۱۱۱ تا آخر فصل راجع به عقیده‌ی ‌تناسخیون و ابطال آن بیان نموده ‌است. در صورت لزوم به آن‌‌ها ‌مراجعه فرمایید كاملاً موضوع روشن می‌گردد.

    سؤال ۱۴- مرگ و فساد و اضمحلال بدن، هر یك در چه وقت است؟ و تا زمانی كه این سه حالت پایان یابند از نظر تناسخیون روح چه حالتی دارد؟

    جواب- مرگ وقتی است جان از قالب بدن بیرون می‌رود. ‌ فساد وقتی است كه گوشت بدن مرده متعفن و پراكنده می‌گردد. اضمحلال، ‌پوسیدگی و نابودی استخوان مرده ‌است. روح هم به قول تناسخیون ‌همان هنگام مرگ شخص اولی، بدون تعطیل و فاصله باید به بدن دیگری كه غیر از بدن اولی است منتقل شود.

    سؤال ۱۵- علاقه‌ی لزومیت چیست؟ و این ادعای تناسخیون را چگونه رد می‌كنند؟

    جواب- اولاً – علاقه‌ی ‌لزومیت، به معنی نبودن جدایی بین دو چیز ‌

  • برهان‌الحق
    ۶۲۲

    است كه متلازم همدیگر باشند، یعنی هرگز از یكدیگر نتوانند منفك شوند، مانند ضوء و خورشید (آفتاب و روشنی آن) كه همیشه لازمه‌ی ‌یكدیگرند.

    ثانیاً – ماحصل و خلاصه‌ی دلیل مزبور آن‌كه: تناسخیون معتقدند هر موجودی در همان آنی كه می‌میرد باید بلافاصله روحش به بدن موجود ‌ دیگری منتقل شود (اعم از این‌كه انسانی به حیوانی یا بالعكس صورت گیرد). مخالفین این ادعا گویند: دلیلی بر ملازمه ‌بودن این دو امر ‌وجود ندارد، زیرا تا كنون به ثبوت نرسیده كه هر كس می‌میرد همان آن و بلافاصله به جسم دیگر منتقل گردد. این‌كه تناسخیون گویند «فرضاً دلیلی ظاهراً بر اثبات آن نباشد، ولی می‌توان احتمال نمود ‌ بر این‌كه شاید در عالم باطن چنین چیزی باشد» جوابش آن‌كه طبق ضرب‌المثل معروف، «فَعَلَی الَمُدَّعِیْ اِثْباتِهِ»، یعنی هر ادعایی را اثباتش با دلیل قاطع به عهده‌ی‌ مدعی كه ادعا كننده است می‌باشد، و الا ‌به حدس و گمان و احتمالات واهی هیچ ‌ادعایی قابل اثبات نیست. بنا بر این چنین فرضی بلادلیل و باطل است.

    سؤال ۱۶- نفس حادثه و نفس منتقله چیست؟ و چگونه عقیده‌ی تناسخیون در این ‌مورد باطل است؟

    جواب- ‌قبلاً باید دانست، ارواحی از مردگان كه به قالب‌های دیگر انتقال می‌یابند، آن قبیل ارواح را نفس‌های منتقله گویند. و ارواحی كه سابقاً وجود نداشته‌اند و برای اولین بار موجود گشته در قالب جای می‌گیرند، آن قبیل ارواح را نفس‌های حادثه نامند. هر نَفْسی

  • ۶۲۳
    ملحقات

    هم (اعم از منتقله یا حادثه) می‌باید به تنهایی به یك قالب واحد تعلق ‌گیرد، نه چند روح به یك قالب و یا چند قالب به یك روح تعلق پذیرد.

    به عقیده‌ی ‌تناسخیون «تا كائنات باقی است هر موجود جان‌داری كه ‌بمیرد باید بلافاصله روحش به قالب دیگر درآید». به اضافه، ارواح ‌نفس‌های حادثه هم به حكم طبایع خلقتی همیشه در حال پیدایش هستند. با این وصف مسلم است تعداد حیوانات نسبت به بشر، همچنین تعداد بشرهای مرده با زنده، هیچ‌وقت مساوی نخواهند شد تا این‌كه هر نفس واحد اعم از منتقله یا حادثه در یك قالب واحد جای گیرد. در این صورت لازم می‌آید برای هر قالبی چند نفس منتقله ‌ و حادثه وجود داشته باشد، و یا چند قالب، خالی از نفس منتقله یا حادثه باشند كه غلط و باطل است.

    سؤال ۱۷- درباره‌ی‌ ابطال تناسخ مرقوم فرموده‌اید: «و اگر عدد موجودات ‌حیوانی زیاده بر عدد فساد ابدان انسانی باشد… پس هر حیوانی بعینه غیر از خودش خواهد بود». ممكن است در این مورد توضیح بیش‌تری ‌بفرمایید؟

    جواب- منظور این است چون تناسخیون معتقدند، ‌ هر موجودی كه موجود می‌شود باید در همان آن بدون فاصله و تعطیل، روح مرده‌ی دیگری كه آن هم همان آن مرده ‌است به قالبش انتقال یابد، و از طرفی هر روحی هم نمی‌‌تواند بیش از یك قالب داشته باشد، بنا بر این دلیل طرفداران رد تناسخ این است: چون همیشه تعداد بشر كم‌تر از تعداد مجموع حیوانات خواهد بود، بدیهی است آن عده از حیوانات كه

  • برهان‌الحق
    ۶۲۴

    زائد بر بشراند، از سه صورت خارج نیستند: اولاً – اگر روح جدید، خلقتی بدون روح انتقالی داشته باشد، كه خارج از قاعده‌ی‌ تناسخ می‌باشد. زیرا چنان‌كه فوقاً مذكور شد تناسخیون معتقدند هر قالبی ‌باید یك روح انتقالی از سابق در او باشد. ثانیاً – اگر برای هر روح ‌انتقالی چند جسم متعدد انتخاب شود، پس هر فرد حیوانی روحش غیر از روح اختصاصی خودش می‌شود و مقتضیات طبیعتش مختل و بی‌ اراده و بی‌ثمر می‌گردد. ثالثاً – اگر بی‌روح بماند زنده نخواهد ماند. ‌

    سؤال ۱۸- در این‌جا (فرانسه) عده‌ای هستند كه هر ماه اقلاً یك بار به قبرستان‌های عمومی می‌روند و معتقدند كه این كار از نظر روحی بسیار مفید است. و نیز اعتقاد دارند كه باید جسد اموات را سوزاند. ‌ نظر جناب‌عالی چیست؟

    جواب- ‌۱- گردش در قبرستان یكی از عادات انبیاء و اولیاء بوده و هست، به سبب دو خاصیت: اول – طلب مغفرت جهت تسلیت و ‌خشنودی ارواح گذشتگان است كه آن هم یك نوع خدمت به نوع محسوب می‌شود. دوم – توجه دادن نفس به فنای این سرا و بقای آن ‌سرا، و قطع علایق به این‌جا و میل نیل به آنجا است.

    ۲- سوزاندن یا دفن كردن اموات، فرقی به عالم ارواح و معنویات ندارد. ‌ لیكن بنا به مقتضیات زمان و مكان، هر آداب و رسومی ‌دور از هتك حرمت میت باشد مؤثر خواهد بود. مخصوصاً احترام ‌به اجساد و مرقد مقدسین تأثیر بسزایی دارد.

  • ۶۲۵
    ملحقات

    سؤال ۱۹- تعاریفی كه در ابتدای فصل بیستم برهان‌الحق درباره‌ی‌ مظهر و جامه و دون آمده با بیت شماره‌ی ۴۰۱۹‌ شاهنامه‌ی‌ حقیقت كه عبدالرحمن بن ملجم و عمرو بن عبدود را یك روح می‌داند مغایر است، چون این دو با هم معاصر ‌بوده‌اند؟

    جواب- ‌موضوع معاصر بودن عمرو بن عبدود و عبدالرحمن بن ملجم و به یك روح نامیدن آنان؛ البته با توجه به مفاد فصل ۱۵ از باب اول حاشیه بر حق‌الحقایق (صفحه‌ی ۵۰ ‌الی آخر) رفع اشكال می‌شود. زیرا به موجب فصل مزبور در چنین موارد به هیچ‌وجه جنبه‌ی ‌تاریخی از لحاظ معاصر نبودن یا بودن اشخاص مطرح نیست، و منظور مؤلف شاهنامه‌ی‌ حقیقت تماس روحی یا اتحاد مقام روحی آنان با یكدیگر می‌باشد، كه تماس روحی همانا در فصل مذكور به آن اشاره شده ‌است. و اتحاد مقام روحی هم آن است كه: ‌ ارواحی از حیث مقتضیات طبایع ذاتی و عوارض صفاتی (اعم از نیك یا بد) اگر بر تمام جهات وجه مشترك داشته باشند، آنان را به منزله‌ی یك روح در دو جسم به شمار آورده، مظهر یكدیگر نامیده می‌شوند. فلذا عمرو بن عبدود و عبدالرحمن بن ملجم هم ‌از این قبیل‌اند.

    سؤال ۲۰- در صفحه‌ی ۱۷۳‌ برهان‌الحق از مطالعه‌ی‌ تعریف جامه چنین نتیجه می‌شود كه روح بعدی باید جامه‌ی روح قبلی باشد، ولی در بیت ۲۰۲۶ شاهنامه‌ی‌ حقیقت می‌نویسد: ‌«دگر بود هابیل حسین شهید – كه مقتول گشتی به دست یزید» چگونه هابیل امام حسین می‌شود؟

    جواب- موضوع بیت ۲۰۲۶ اقتباس از كلام‌های سرانجام اهل حق

  • برهان‌الحق
    ۶۲۶

    است كه در آن كلام‌ها راجع به مظهرات پیران حقیقت از آدم تا خاتم ‌بیاناتی دارد. از جمله موضوع گواهی مظهرات شاه ابراهیم و بابا- یادگار است.‌

    حضرت بابا یادگار می‌فرماید: ‌«او كوی سراندیل – یادگارنان او كوی سراندیل – ذاتم یادگار بشرم هابیل – كشته بیم و ضرب بازوی قابیل» ایضاً می‌فرماید: «لوام و یا نه – یادگارنان لوام و یا نه – اصلم گوهرن دانه‌ی كارخانه – تا چیم و حضور ذات یگانه – خورشید شوقم بی و جهانگیر – امام حسینم فرزند امیر – كاكام ابراهیم امام حسن بی – سلسله‌ی ‌سپاه قریش شكن بی – دون و دون ‌آمایم ورق و ورق – تازه پا نیایم و سلسله‌ی‌ حق» (م ص ۱۶۲ و ۱۶۵).

    مفاداً آن‌كه: «من یادگاری حق هستم – و در كوه سراندیل (سراندیب) ‌بوده‌ام – ذات من یادگار و بشرم هابیل است – كه به ضرب بازوی قابیل كشته شدم» ایضاً می‌فرماید: «من یادگار هستم كه به خانه‌ی ‌مقصود رفتم – اصل من گوهری است ‌از دانه‌ی‌ كارخانه‌ی ازلی – تا این‌كه رفتم به حضور ذات یگانه كه خدای بی‌همتا باشد – خورشید پرتو نورم جهانگیر شد – امام حسین بودم فرزند امیرالمؤمنین علی (ع) – برادرم شاه ابراهیم است – امام حسن بود كه سلسله‌ی‌ سپاه قریش را شكست داد – مظهر به مظهر و دوران به دوران آمدیم – تازه پای به سلسله‌ی حق حقیقت گذاشتیم».

    پس با توجه به دلیل قاطع مفاد كلام مزبور و كلام‌های نظیر آن، ‌ارتباط روحی بین آنان مراد است. حتی به طریق علمی و به نقل قول از علمای اعلم نیز توضیح شده ‌است، گویند: ‌ «چون ائمه‌ی ‌اطهار (ع) ‌قبل از این‌كه به عالم مادی و جسمیت در دودمان بنی‌هاشم ظهور فرمایند بلكه قبل از خلقت عالم و آدم، نورشان در عالم ذرّ موجود و ساطع بوده و به اذن خدا با هر موجودی به هر زمانی و به هر مدتی كه مصلحت و حكمت الهی ایجاب می‌نموده، توسط پرتو آن نور ذرّاتی تماس

  • ۶۲۷
    ملحقات

    گرفته، ارتباط روحی حاصل می‌فرمودند». در این‌جا هم استبعادی ندارد ‌كه پرتو نور روح مقدس حضرت امام حسین (ع) در عالم ذرّ با هابیل تماس حاصل كرده باشد. چه آن‌كه هابیل بشخصه پیغمبرزاده و دارای ‌صفات نیكو بوده و آن چنان كسی است كه در قرآن (به مصداق آیات ۲۷ تا ۳۱ سوره‌ی ‌المائده) خداوند توصیفش فرموده، نه این‌كه توهم شود طبق طریقه‌ی ‌تناسخیون روحشان یكی شده ‌است، زیرا ارتباط و تماس معنوی ارواح غیر از حلول یا تناسخ یك روح به اجسام مختلفه می‌باشد. مضافاً اگر عقیده‌ی‌ مؤلف شاهنامه تناسخ بود می‌بایستی حسین را هابیل بخواند نه هابیل را حسین، چون كه طبق مرام‌ تناسخیون همیشه روح موجود قبلی به موجود بعدی منتقل می‌شود نه بالعكس:

    لهذا باید توجه داشت مرام مسلك اهل حق به گردش سیر تكامل ‌ارواح است نه تناسخ و حلول و اتحاد. كما این‌كه در كتاب برهان‌الحق ‌فصل بیستم و كتاب حاشیه بر حق‌الحقایق (۱) فصل چهارم و پانزدهم از باب اول در این خصوص متذكر شده ‌است.

    سؤال ۲۱- در دنباله‌ی ‌سؤال فوق مجدداً مصدع می‌شود كه در بیت‌های ۲۵۶۸ و ۲۵۷۰ شاهنامه‌ی حقیقت چنین آمده: «كه اشتر در آن عهد هابیل بود – ‌گرفتار آن قوم قابیل بود – ز حق خواست خود تا كه حیوان شود – كه وارسته از ظلم دونان شود»، چگونه هابیل اشتر می‌شود؟

    جواب- ‌اشتر كه همان ناقه‌ی حضرت صالح پیغمبر است، به ‌مصداق آیات قرآنی ذیل‌الذكر:

    • ۱- كتاب حاشیه بر حق‌الحقایق در سال ۱۳۴۶ به چاپ رسید.
  • برهان‌الحق
    ۶۲۸

    (سوره ۷ – آیه ۷۳) – (سوره ۷ – آیه ۷۷) – (سوره ۱۱ – آیه ۶۴) – (سوره ‌۱۷ – آیه ۵۹) – (سوره ۲۶ – آیه ۱۵۵) (سوره ۵۴ – آیه ۲۷) – (سوره ۹۱ – آیه ۱۳)، و به موجب تفسیر مفسرین از آیات مزبور:

    اولاً – ناقه‌ی‌ معمولی و عادی نبوده، زیرا خداوند آن را به دعای ‌حضرت صالح پیغمبر (ص) از بطن سنگ بدون پدر و مادر موجود فرموده، روی همین اصل امتیاز خاصی با هم‌جنسان خود بلكه با سایر حیوانات عادی داشته ‌است.

    ثانیاً – هر موجودی كه به وجود آید، بنا بر عقیده‌ی عموم عرفاء و اغلب حكماء باید دوره‌ی‌ تكامل خود را از جماد و نبات و حیوان و بشریت و از آن بالاتر طی نماید تا به كمال نهایی برسد. چنان كه مولانا جلال‌الدین محمد رومی می‌فرماید: ‌ «از جمادی مردم و نامی ‌شدم – وز نما مردم به حیوان سر زدم – مردم از حیوانی و آدم شدم – پس چه ترسم كی ز مردن كم شدم – جمله‌ی‌ دیگر بمیرم از بشر – تا بر آرم از ملائك بال و پر… الخ». (۱)

    همچنین كمیل از حضرت علی (ع) نقل می‌نماید: «قال كُمَیْل – ‌سئَلْتُ مَوْلایَ، هَلْ هِیَ‌ اِلّا نَفْس واحِده – قال (ع) یا كُمیل اِنَّها هِیَ اَرْبَعَة: اَلنّامِیَّةالنَّباتِیَّة – وَالحِسِیَّةالْحَیْوانِیَّة – وَالنّاطِقَةالْقُدْسِیَّة – وَالْكُلِّیَّةالْاِلهِیَّة.» و فی حدیث اخر: «سَئَلَهُ‌الاَعرابی عَن‌النَّفْس – ‌فقال (ع) عَنْ اَیُّ‌الْاَنْفُس تَسْئَل – فقال یا مولایَ هَلِ‌النَّفْس اَنْفُسٌ عدیده – فقال (ع) نعم – نَفْسٌ نامیَّة نباتِیَّة و نَفْسٌ حَیْوانِیَّة

    • ۱- كتاب مثنوی چاپ میرزا طاهر مستوفی (ص ۲۹۵ س ۲۷).
  • ۶۲۹
    ملحقات

    حِسیَّة و نَفْسٌ ناطِقَة قُدْسِیَّة و نَفْسٌ اِلهِیَّة مَلَكوتِیَّة…الخ» (۲) یعنی كمیل گفت، سؤال كردم از آقایم بر این‌كه آیا نفس یكی است؟ فرمود ای كمیل نفس چهار است: نامی نباتیه، و حسیه‌ی ‌حیوانیه، و ناطقه‌ی ‌قدسیه، و كلیه‌ی ‌الهیه.‌ و در خبر دیگر می‌گوید: اعرابی از نفس سؤال كرد، پس حضرت علی (ع) ‌فرمود از كدام نفس سؤال می‌كنید، اعرابی عرض كرد ای آقای من مگر نفس، نفس‌های متعدد هستند، فرمود بلی، آن‌گاه نفس‌های اربعه‌ی‌ فوق را به شمار آوردند.

    بنا به مراتب چه مانعی دارد، روح آن ناقه هم با امتیازی كه داشته جهت سیر تكامل متعلق به روح هابیل شده باشد، تا بر اثر آن تعلق، زودتر از حیوانیت به مرحله‌ی ‌بالاتر برسد. و الا هابیل بشخصه اشتر ‌نشده ‌است كه حمل بر تناسخ شود. دلیلش هم ‌آن‌كه (ناقه) در عربی ‌به ‌معنی شتر ماده است كما این‌كه (جمل) به معنی اشتر نر است. و عقیده‌ی ‌‌اكثر تناسخیون هم آن است، روح موجودات ‌ مذكر به جسم موجودات مؤنث انتقال نمی‌یابد، پس هابیل كه از جنس مذكر است چگونه روحش به قالب ناقه‌ی‌ صالح كه از جنس مؤنث است منتقل می‌گردد. بدین لحاظ گفته ‌می‌شود منظور مؤلف همانا ارتباط تعلقی بوده نه ارتباط ‌تناسخی.

    ثالثاً – به طور مطلق نمی‌توان هر بشری را بالاتر از مادون خود از جماد و نبات و حیوان دانست. ‌ چه آن‌كه بسا از طبقه‌ی ‌مادون به سبب ‌خواست خداوندی، یا به علت تعلق داشتن به یكی از مقدسات مقام اعلی، موقعیت و تقدسی حاصل كرده‌اند كه ابنای بشر در مقابل آن‌‌ها سر تعظیم فرود آورده‌اند.

    • ۲- كفایةالموحدین جلد سوم (ص ۶۷ س ۱۷).
  • برهان‌الحق
    ۶۳۰

    مثلاً از جماد: حجرالاسود و خانه‌ی ‌كعبه متعلق به خدا، و كوه شندر كوه متعلق به حضرت سلطان اسحق، و كوه شاهو متعلق به پیربنیامین، و كوه دالاهو متعلق به حضرت بابا یادگار، و سایر مكان‌های متبركه و مقدسه‌ی‌ دیگر كه در كلام (بارگاه بارگاه) سرانجام اسم برده شده‌اند، یعنی هر یك به واسطه‌ی تعلق به یكی از ذوات مقدسه تقدیس می‌شوند.

    و از نبات مثلاً: درخت وادی ایمن كه حضرت موسی (ع) ‌ندای انا‌الحق از آن شنید، و با این‌كه حضرت موسی (ع) مقام نبوت داشت در مقابل آن درخت به امر خدا پا را برهنه كرده سر تعظیم فرود آورد چنان‌كه در سوره‌ی ‌۲۰ – آیه‌ی ۱۲ قرآن مجید می‌فرماید: «اِنِّی اَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْكَ اِنَّكَ بِالْوادِالْمُقَدَّسِ طُویً»، ‌ و جوز بویای متعلق به ‌حضرت پیربنیامین، و تول سبز متعلق به حضرت داود، و انار قربانی متعلق به حضرت بابا یادگار و غیره.

    و از حیوان: قوچ قربانی حضرت ابراهیم، ناقه‌ی‌ حضرت صالح ‌(ع)، دلدل حضرت علی (ع)، بره‌ی شاه فضل ولی، بُز حضرت بابا ناووس، كله زرده و گاو قربانی زمان حضرت سلطان اسحق و امثالهم، كه همگی در كلام سرانجام اسمشان برده شده، از جمله میر اسكندر می‌فرماید: «محرم رازی – میر اسكندرنان محرم رازی – بره‌ی ‌شاه فضلنان صاحب ‌‌اعجازی – پیاله‌ی ‌ازلم وردن چه دست شهبازی» (ل ص ۱۱۷).

    البته اگر بخواهم تمام كلام‌های سرانجام مورد استناد را در این‌جا بنویسم خودش كتاب مفصلی خواهد شد، ولی برای اهل خرد تصور می‌رود به همین اندازه كافی باشد.

  • ۶۳۱
    ملحقات

    سؤال ۲۲- ایضاً: شاهنامه‌ی ‌حقیقت در بیت‌های ۲۶۹۰ و ۲۶۹۱ می‌نویسد: «ورا بود زان شهر آزر به نام – همی بت تراشیدی از صبح و شام – بدی آزر ‌ آن احمد مصطفی – كه دایم بدی محرم كبریا»، چگونه احمد مصطفی آزر می‌شود؟

    جواب- ‌منظور از حضرت احمد مصطفی (ص) آزر بودن، نه آن است كه آن حضرت بشخصه آزر باشد. زیرا به مصداق (آیه‌ی ۷۴ از سوره‌ی ۶ و آیه‌ی ۱۱۴ از سوره‌ی ۹ قرآن مجید) آزر از مشركین است. بلكه قصد ‌مؤلف شاهنامه‌ی‌ حقیقت آن است، چون به موجب مفاد احادیث و اخبار ائمه‌ی اطهار (ع) و روایات تاریخی، نور وجود حضرت محمد (ص) به طور ودیعه از صلب حضرت آدم (ع) تا حضرت ابراهیم خلیل (ع) پدر اجدادی حضرت رسول (ص)، و از ابراهیم (ع) نیز تا عبدالله بن عبدالمطلب كه پدر بلافصل آن حضرت نسلاً بعد نسل می‌باشد، انتقال یافته؛ كما این‌كه منقول است قبل از انعقاد آن نور از صلب عبدالله به بطن آمنه دخترانی از بزرگان آن عصر طالب مزاوجت با عبدالله جهت اخذ آن نور بوده‌اند. از این‌رو آزر حامل آن نور وجود محمدی ‌بوده كه به حضرت ابراهیم (ع) منتقل گردید، نه این‌كه آزر خود حضرت محمد (ص) باشد.

    سؤال ۲۳- ایضاً: شاهنامه‌ی حقیقت می‌نویسد «همان شش نفر گفتم از هفتوان – به اصحاب كهف بازگشتی عیان… دگر گویم از كلب اصحاب كهف – كه ‌شد داخل مردمی زان شرف»، چگونه سگ اصحاب كهف در ردیف اصحاب كهف آمده ‌است؟

  • برهان‌الحق
    ۶۳۲

    جواب- ‌سگ اصحاب كهف در قرآن مجید (سوره‌ی ۱۸ الكهف آیه‌ی ‌۱۸ و ۲۲) صریحاً هم‌ردیف آن اصحاب به شمار آمده، یعنی از بشرهای عادی هم مقامش عالی‌تر شده ‌است. زیرا هر مقامی اصحاب كهف ‌داشته‌ا‌ند، خداوند حسب‌المشیّت و اراده‌ی‌ خود به آن كلب هم اعطاء فرموده ‌است، بنا بر این تصور نمی‌رود برای اشخاصی كه معتقد به خدا و قرآن باشند جای تردیدی باقی بماند. مخصوصاً باید توجه داشت همان‌طوری‌كه خداوند به قدرت كامله‌ی ‌خود تمام موجودات كائنات را از كتم عدم به وجود آورده، آیا امكان ندارد حیوانی را انسان نماید. مضافاً چنان‌كه راجع به بیت‌های (۲۵۶۸ و ۲۵۷۰) جواب عرض شد، ‌بنا به عقیده‌ی ‌عرفای اهل حق و حكمای حق‌بین، برای هر موجودی سیر تكامل از جماد تا به مراحل ملكوت و جبروت و لاهوت و هاهوت، و از آن به بعد هم تا آخرین مرحله‌ی ‌كمال مقرر است. با این وصف اگر سگ اصحاب كهف هم‌ردیف یاران خاص اصحاب كهف قرار گیرد استبعادی ندارد. روی همین اصل هم ‌ضرب‌المثل شده ‌است كه می‌گویند: ‌«سگ اصحاب كهف روزی چند – پی نیكان گرفت و مردم شد – پسر نوح با بدان بنشست – خاندان نبوتش گُم شد»، والسلام.

    مشروح سؤالات و جواب‌های مبحث دوم:

    سؤال ۱- برهان‌الحق در صفحه‌ی ‌۱۷۷ می‌نویسد: «ذات‌مهمان به معنی مظهریت است نه حلول، ذات‌بشر به معنی جامه و دون است نه اتحاد و تناسخ»، ‌پس لطفاً بفرمایید فرق بین شاه‌مهمان و ذات‌مهمان چیست؟

    جواب- مقدمتاً باید دانست، لفظ شاه یا پادشاه به اصطلاح اهل

  • ۶۳۳
    ملحقات

    حق، اطلاق بر ذات حق است. چنان‌كه قرآن مجید هم می‌فرماید ‌«مالك یوم‌الدین» یعنی پادشاه روز جزا.

    بنا بر این اگر ذات حق در مظهری مخصوص به خود ظهور فرماید، آن را (ذات‌بشر) خوانند، مانند حضرت علی (ع) و حضرت سلطان ‌ سهاك و غیره. و اگر به اشخاصی كه ذات و مظهر علیحده‌ای مادون مقام ‌حق دارند به طور موقت تجلی فرماید، آنان را (شاه‌مهمان) دانند، مانند این‌كه ذات سلطان سهاك بر یكی از هفتنان مهمان گردد.

    اما، كلمه‌ی (ذات‌مهمان) اعم است از این‌كه ذات حق، چنان‌كه گفته شد موقتاً بر سایر ذات‌داران روی زمین جلوه‌گر شود، و یا سایر ‌ ذوات مادون حق كه در عالم باطن هستند، به امر حق جهت مأموریتی به مدتی كه مقرر است به اشخاص مساوی و یا مادون خود اتصال یابند.

    سؤال ۲- آیا ممكن است خداوند در مردان حق ظهور و حلول كند؟

    جواب- خداوند در مردان حق یعنی آنان كه به مقام مظهریت رسیده ‌ باشند ظهور می‌نماید، ولی حلول نمی‌نماید. زیرا برای مخلوق امكان حلول ذات حق نیست، كما این‌كه حلول كره‌ی خورشید با آن بزرگی در وجود یك مورچه از محالات است. به علاوه خداوند محل ندارد تا از محلی به محلی حلول نماید، و ذات او در همه‌‌جا هست و در ‌ هیچ‌جایی نیست. یعنی جلوه‌ی نورش در تمام موجودات ساطع و لامع است، لیكن مقام او از تمام موجودات سوا است.

  • برهان‌الحق
    ۶۳۴

    سؤال ۳- آیا ظهور روحانی در هیكل جسمانی میسر است؟

    جواب- ‌البته میسر است، بلكه حتمی است. و الا چگونه ارواح مقدسه‌ی‌ بزرگان دین برای هدایت خلق به قالب جسمانی ظاهر می‌شدند.

    سؤال ۴- آیا جهان موج حق و ظل وجود حق است؟

    جواب- جهان و جهانیان آثار صنع حق‌اند نه ظل حق. ‌ ظل حق عبارت است از جلوه‌ی تجلی نور حق در مظهرات قابل تجلی آن نور. كه آن مظهرات در منزله‌ی ‌(ظل) و آن جلوه‌ی تجلی نور ذات حق، در منزله‌ی‌ (ذی‌ظل) به شمار می‌آید.‌

    مشروح سؤالات و جواب‌های مبحث سوم و تبصره:

    سؤال ۱- در برهان‌الحق فصل بیستم مبحث سوم صفحه‌ی ۱۷۷ ذكر شده: «در افواه عموم شهرت دارد، گروه اهل حق علی‌اللهی هستند، حاشا و كلا، ‌ چنین تصوری از اصل باطل است»، ولی اصل همان فرمایش شعرای عصر حاضر و فرمایش بیاوبس و سرانجام می‌باشد كه هر كدام به طریقی و زبانی خدایی علی (ع) را توصیف و تشریح نموده‌اند… الخ.

    جواب- ‌این‌كه راجع به علی‌اللهی نبودن اهل حق اشكال فرموده‌اند، در این‌جا دو بحث پیش می‌آید؛ یكی موضوع فرقه‌ی ‌علی‌اللهی، یكی صفات و مقام شخص حضرت علی (ع). حال اگر منظور فرقه‌ی ‌‌علی‌اللهی است، به طوری كه تحقیق شده ‌است وجه مغایرت بین فرقه‌ی‌ علی‌اللهی و اهل حق زیاد است، از جمله آن‌كه:

    اولاً – فرقه‌ی‌ علی‌اللهی، در زمان حضرت علی (ع) توسط

  • ۶۳۵
    ملحقات

    عبداله بن سبا، و فرقه‌ی ‌اهل حق ششصد سال و اندی بعد از آن (در قرن ‌هفتم هجری) توسط حضرت سلطان اسحق به وجود آمده.

    ثانیاً – فرقه‌ی‌ علی‌اللهی فقط علی را می‌پرستند، و آنچه قبل از او ‌و بعد از او از كتاب و پیغمبر و امام و اولیاء بوده و باشند، هیچ‌یك را قبول ندارند. حتی از اسم سلطان اسحق و یارانش، همچنین اركان مسلك اهل حق كوچك‌ترین اطلاعی ندارند.‌

    ثالثاً – اركان و آدابشان غیر از اهل حق است؛ من‌جمله فرقه‌ی ‌‌علی‌اللهی جوز سر سپردن، و پیر و دلیل، و نذورات و جم و جم‌خانه مانند اهل حق، ندارند. حتی اسم پیران و بزرگان و خاندان‌های اهل ‌حق هم نمی‌دانند، و معتقد به مظهرات و سایر اركان اهل حق هم نیستند. مضافاً فرقه‌ی‌ علی‌اللهی علی بن ابیطالب را اسماً و رسماً، كماً و كیفاً، ذاتاً و جسماً، به طور مطلق خدا می‌دانند، یعنی خدایی غیر از علی تصور نمی‌نمایند.

    خلاصه هیچ‌گونه وجه تشابهی بین فرقه‌ی ‌علی‌اللهی و فرقه‌ی ‌اهل حق وجود ندارد، جز این‌كه هر دو فرقه علی (ع) ‌ را دوست دارند، البته آن هم به تنهایی دلیل یكی بودن هر دو فرقه نمی‌شود. كما این‌كه فرقه‌ی‌ ‌نصیری و بعضی فرقه‌های دیگر هم علی را دوست دارند، مع‌هذا هیچ‌كدام علی‌اللهی یا اهل حق نیستند. بنا به مراتب، فرقه‌ی اهل حق از فرقه‌ی‌ علی‌اللهی جدا است، و هر كس این دو فرقه را یكی بداند اشتباه ‌ محض است.

    اما اگر منظور از اشكال، راجع به صفات و مقام خدایی شخص ‌علی است، كه برای ثبوت خدا بودن علی (ع) چند بیتی از اشعار شاعر شهید خراسانی «روز ازل كه آدم و عالم نبود… الخ» و صغیر

  • برهان‌الحق
    ۶۳۶

    اصفهانی «در مسلك عارفان آگاه… الخ»‌ و كلام شیخ امیر «مردان بطیون بزانان تاقی… الخ» را به شهادت آورده‌اید، بنده عرض می‌كنم: بالاتر از مفاد این چند بیت استشهادیه‌ی جناب‌عالی، آنچه اشعار شعراء و عرفاء و كلام اهل حق و احادیث و اخبار در شأن علی (ع) ذكر شده و بشود، باز حاق مطلب شایسته‌ی شأن آن حضرت، ادا نشده ‌است. لیكن آنچه در فهم ما آید، جوهركشی‌اش همان دو كلام است كه در برهان‌الحق فصل بیستم (صفحه‌ی ۱۷۷ ‌سطر ۲۰) نوشته شده ‌است، و آن دو كلام این است:

    اول می‌گوید: «اس اساس این مسلك روی پایه‌ی‌ توحید قرار ‌گرفته ‌است»، با این وصف آیا مگر اهل حق خدا را واحد نمی‌دانند، و خدای نخواسته مگر مانند عصر فراعنه‌ی مصر و یا بت‌پرستان و غیره خدایان متعدد دارند؟ البته خیر.

    دوم می‌گوید: ‌«فقط، حضرت علی (ع) را به مقام مظهریت و مشیت‌الله می‌شناسند»، آیا مگر اهل حق علی (ع) را مظهر خدا نمی‌دانند؟ و آنچه مشیت خدا است یعنی اراده و قدرت خدایی است در او نمی‌بینند؟ پس چه اختلاف نظری فی‌مابِین هست. اگر تصور شود جسم و هیكل مادی ظاهری علی خدا است، ‌ تالی فاسد زیادی پیش می‌آید، زیرا هیچ‌كس نمی‌تواند منكر شود كه جسم حضرت علی (ع) و شاه فضل و شاه خوشین و بابا نااوس و حضرت سلطان اسحق و امثالهم، هر یك از یكدیگر جدا است. فلذا اگر، جسم و ذات را ‌یكی بدانیم، باید مجبور شویم یا هر یك را خدای علیحده بدانیم و مشرك شویم، یا یكی از آنان را قبول كرده بقیه را رد كنیم كه

  • ۶۳۷
    ملحقات

    كافر گردیم.

    بنا بر این همان‌طوری‌كه در فصل بیستم مبحث اول برهان‌الحق ‌(از صفحه‌ی ۱۷۲ تا صفحه‌ی ۱۷۸) راجع به مظهر و جامه و دون توضیح شده ‌است مقصود از مظهر آن است، جلوه ذات حق طوری جسم علی (ع) را در بر گرفته و بر آن احاطه نموده، در جسم و هیكل علی جز خدا چیزی مشاهده نمی‌شود. و بعبارةٍ اُخری چنان‌كه حضرت شاه خوشین می‌فرماید: ‌ «فقیه ما خدا نیستیم با خداییم – ما آینه‌ی‌ خدا نماییم آمدیم خود را به خلق بنماییم – خلقان كورند ما چون آفتاب پیداییم». ‌ روی این اصل ما در آینه‌ی ‌جسم علی، جز نور خورشید ذات حق چیزی منعكس نمی‌بینیم. و ما با ذات كار داریم نه با جسم. خوشبختانه ‌در برهان‌الحق از چاپ دوم به بعد، در دنباله‌ی همین مبحث یك تبصره اضافه شده ‌است. و در آن تبصره این اشكالات بالكل مرتفع گردیده، ‌كه خلاصه‌اش این است:

    اسم علی به موجب آیات قرآنی، كه در ۹ آیه آمده ‌است، یكی از اسماالله می‌باشد، و مسمای آن اسم هم ذات خداوندی است. پس هر كس ‌اسم را بدون مسمی تصور كند كافر است، و اگر هر یك را جداگانه به نظر آورد مشرك است، و اگر اسم را آینه‌ی‌ مسمی قرار دهد و در آینه‌ی اسم علی جز مسمای حق نبیند موحد و خداپرست است. بنا بر این چون حضرت علی (ع) اسمش آینه‌ی آن مسمی می‌باشد، اشخاص خداپرست در آینه‌ی صفت علی جز جلوه‌ی ذ‌ات خدا نمی‌توانند ببینند، و الا كافر یا مشرك محسوب خواهند شد. العاقل یكفیه‌الاشاره.

  • برهان‌الحق
    ۶۳۸

    سؤال ۲- ضمن جوابیه‌ی قبل، جناب‌عالی به اثبات رساندید كه فرقه‌ی ‌اهل حق علی ‌اللهی نیستند، پس چرا فرقه‌ای به نام آتش‌بگی آشكارا می‌گویند علی خدای ما است؟‌

    جواب- ‌جواب تفصیلی این موضوع فوقاً نوشتم، در این‌جا به طور خلاصه عرض می‌نماید: كه فرقه‌ی علی‌اللهی، علی (ع) را به طور مطلق خدا می‌دانند یعنی خدایی غیر از علی تصور نمی‌نمایند.‌ اما جماعت اهل ‌حق به دو اعتبار علی را می‌شناسند:

    اول به اعتبار اسم و مسمای علی است كه طبق آیات ‌قرآنی (مندرجه در تبصره‌ی مربوط به فصل بیستم)، آن را از اسماالله می‌خوانند.

    دوم به اعتبار ماده و صورت است كه علی بن ابیطالب را از لحاظ دارا بودن صفات ممتازه (قطع نظر از اسم و مسمی) آینه صفت، مظهر جلوه‌ی‌ نور ذات خدایی می‌دانند.

    لذا هر كس فرقه‌ی علی‌اللهی و اهل حق را یكی بداند اشتباه محض است

    سؤال ۳- حضرت‌عالی راجع به سؤال اینجانب درباره‌ی اعتراف فرقه‌ی ‌آتش‌بگی ‌به ربوبیت علی (ع) مرقوم فرموده‌اید: «فرقه‌ی ‌اهل حق علی‌اللهی نیست» و حال آن‌كه خود حضرت‌عالی در جم‌خانه ‌ موقع ذكر و خواندن كلام، جملات زیر را فرموده‌اید: «جم جم شایه برزه‌مل – علی خدایه برزه ‌‌مل» یا «خوشین خدایه برزه‌مل» و یا «نعمت خدایه برزه‌مل». البته قسمت ‌اخیر (نعمت خدایه) مخصوص پیروان مرحوم پدرتان است كه اكثر آن‌‌ها مرید شما هستند، و اكنون پا را فراتر گذاشته می‌گویند «نورعلی خدایه برزه‌مل».

  • ۶۳۹
    ملحقات

    جواب- راجع به این‌كه فرقه‌ی علی‌اللهی با فرقه‌ی ‌اهل حق جدا است، در جواب سؤال قبل به طور تفصیل معروض داشته‌ام و محتاج به تكرار نیست. فقط در این‌جا به عبارت ساده‌تر عرض می‌نمایم اگر فرقه‌ی ‌آتش ‌‌بگی یا سایر اهل حق، علی را خدا می‌دانند، منظور از آن ذات یكتایی خدایی است كه در بشر حضرت علی (ع) جلوه‌گر بوده، و به همین لحاظ هم آن را مظهر خدا می‌دانند، یعنی محل ظهور و بروز ذات خدا. بنا بر این مفهوم (علی خدا است) با مفهوم (علی مظهر خدا است) معناً منافاتی با یكدیگر ندارند و هدف ‌ یكی است، النهایه نكته‌ی ‌قابل بحث این است:

    اولاً – اگر فرقه‌ی ‌اهل حق خود را با فرقه‌ی‌ علی‌اللهی یكی بدانند، نظر به این‌كه اركان و دستورات و آداب و رسوم، همچنین زمان تأسیس هر یك با یكدیگر مغایر است، سبب اختلاط و اختلال بلكه اضمحلال بعضی اركان مهمه‌ی اهل حق گشته، و از هر دو راه بی‌بهره می‌گردند.

    ثانیاً – اگر ذات و بشر هر دو خدا دانسته شود و قائل به مظهریت ‌نباشند، پس طبق روایت مشهوره، چندین هزار سال قبل از ولادت حضرت علی (ع) چه كسی شست عفریت را بست؟ و حال این‌كه هیكلی كه شست عفریت را بست غیر از جسمیت ظاهری علی بود. به دلیل این‌كه قدر مسلم آن است زمان شست عفریت بستن قبل از زمان ظهور علی است. بدیهی است زمان هم طبق قواعد علمی هیچ‌‌وقت ‌به عقب برنمی‌گردد تا تصور شود زمان چند هزار سال بعد سیر قهقرایی كرده، به زمان چند هزار سال قبل برگشته ‌است. اگر گفته شود فاعل ذات علی است كه در هر زمان بوده و هست، فنعم‌المطلوب.‌ پس

  • برهان‌الحق
    ۶۴۰

    تصدیق خواهند فرمود ذات غیر از بشر است. یا این‌كه حضرت سلطان ‌اسحق چندین قرن بعد از رحلت حضرت علی (ع) ظهور فرموده و گواهی ذات علی را هم به خود داده، و حال آن‌كه بشر هر یك غیر از دیگری است. آیا اگر ذات غیر از بشر نباشد، چگونه تعبیر می‌توان ‌كرد؟

    روی این اصل اگر بنده و سایر اهل حق هنگام ذكر گفته و می‌گوییم‌ «جم جم شایه برزه‌مل – علی خدایه یا شاه خوشین خدایه برزه‌مل» بی‌ربط نیست، چون مقصود همگی ما از ذكر (علی خدا است) همانا آن ذات خدای بی‌همتا می‌باشد كه در جامه‌ی‌ علی و سایر مظهرات جلوه‌گر است. حتی علی‌رغم قشریون و آن كسانی كه دیده‌ی‌ حق‌بین ندارند، قدمی فراتر گذاشته خواهیم گفت ‌ «روا باشد انا‌الحق از درختی ‌- چرا نبود روا از نیك بختی» چه، جای انكار نیست به حكایت قرآن مجید (سوره‌ی‌ ۲۰ – آیه ۹ تا ۱۴ و سوره‌ی ۲۸ ‌- آیه‌ی‌۳۰) ذات خداوند از درختی در وادی مقدس، به صورت آتش بر حضرت موسی (ع) جلوه‌گر شد، و با تكرار و تأكید ندای: «اِنّی اَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْكَ – ‌اِنَّنی اَناَاللهُ لا اِلهَ اَنَا – اِنّی اَنَااللهُ رَبُّ‌الْعالَمینَ» امر به رسالت فرمود.

    همچنین از حلقوم منصور صدای (انا‌الحق) درآورد، و مولوی جان بیز را با نشئه شورانگیز و غوغای عشق‌خیز و ناله‌ی‌ سوزآمیز، فدای شمس تبریز نمود. و به عبارت واضح‌تر چه بسا اهل حق مجذوب، هنگام ذكر و مستی در آتش گداخته، جلوه‌ی ذات حق را دیده، پروانه‌‌ وار خود را به قلب آن زده، و آن آتش مانند نار نمرودی بر وی گلستان می‌گردد. پس به طور كلی شخص حق‌بین در آن حالت موحدی، به هر

  • ۶۴۱
    ملحقات

    چیزی بنگرد جز حق نمی‌بیند. به هر تقدیر اگر با دقت بیش‌تری تبصره‌ی‌ مندرجه در صفحه‌ی ۱۷۹ كتاب برهان‌الحق را مطالعه فرمایید، این مشكلات مرتفع خواهد شد و حل معما به دست خواهد آمد.

    در خاتمه راجع به این‌كه فرموده‌اند: پیروان مرحوم حضرت حاج ‌نعمت‌الله، (نعمت خدایه) گفته و می‌گویند، جواباً عرض می‌نماید: ممكن است بعضی از فرط مستی یا غلو چنین گفته باشند، ولی ایشان مطلقاً از كبر و غرور و خودپرستی مبرا بودند.‌ و دلیل بر صدق عرضم ‌نیز همین بس در تمام تألیفات و آثارش تخلص (مجرم) جهت خود انتخاب فرموده‌اند. این بنده عاصی هم به حدی پست و ناچیز هستم ‌كه اهل حق بودن را بر خود اسم بی‌مسمی می‌دانم.

    سؤال ۴- در جواب سؤال قبل مرقوم فرمودید «علی مظهر خدا است با مفهوم علی خدا است معناً منافاتی ندارند». اگر چنین باشد پس فرقه‌ی علی- ‌‌اللهی با فرقه‌ی ‌اهل حق تفاوتی ندارند، و حال این‌كه همیشه حضرت‌عالی ‌ كوشش كرده‌اید این دو فرقه را از هم تفكیك نمایید، مستدعی است مراتب را مشروحاً تشریح نمایید.

    جواب- ‌این‌كه گفته شده (علی خدا است) با مفهوم (علی مظهر خدا است) منافاتی ندارد، از باب تغلیب است، یعنی غلبه‌ی معنی بر لفظ. چون به قاعده‌ی‌ علم اصول و معانی و بیان یكی از دلالت‌ها، دلالت اقتضایی می‌باشد و آن چنین است، اگر منطوق كلامی را به قرینه‌ی دلالت اقتضایی از مفهوم آن مستفاد شود، به همان مفهوم جهت اختصار اكتفاء می‌شود. مثلاً در بسیاری از آیات قرآن راجع به مسائلی اشاره به ‌كلمه‌ی‌

  • برهان‌الحق
    ۶۴۲

    (قریه) شده ‌است، من‌جمله این آیه است ‌«وَسْئَل‌القَرْیَةَ» (۱) كه منطوقش سؤال از قریه است. ولی مفهومش سؤال از اهل قریه است. چون بر هر شنونده واضح است (قریه) كه جماد است بنفسه قابل خطاب نیست، پس اهل قریه كه ذی‌روح هستند صلاحیت مخاطب شدن را دارند، و امثالهم. علی‌هذا در موضوع مورد بحث هم البته وقتی گفته می‌شود (علی خدا است) هر شنونده‌ای درك خواهد ‌كرد كه ‌ حضرت علی (ع) از آن جایی كه ظاهراً جسمیت داشته و قابل رؤیت و لمس بوده، بدیهی است جسمش خدا نمی‌شود، زیرا خدا جسم ندارد تا قابل رؤیت و لمس باشد، پس ذات خدا در مظهر علی جلوه‌گر گشته. از این‌رو منطوق (علی خدا است) مفهومش آن است ‌(علی مظهر خدا است).

    بنا بر این چنان‌كه در همان نامه‌ی‌ جوابیه معروض گشته، فرقه‌ی‌ ‌علی‌اللهی غیر از اهل حق است. مضافاً با فرض این‌كه راجع به مقام ‌حضرت علی (ع) وجه مشترك بین فرقه‌ی ‌اهل حق و فرقه‌ی‌ علی‌اللهی باشد، مع‌ذلك دو فرقه‌ی ‌مفترق و مغایر همدیگر هستند.

    سؤال ۵- در شاهنامه‌ی حقیقت می‌نویسد: «كه سلطان صحاك بود صاحب‌زمان- ‌خدای حقیقت بدی در جهان – بدی حیدر و مظهر ذات حق – كه حق گشت روشن ز وی زان ورق»، همچنین دیده شده در وقت ذكر و كلام خودتان هم می‌گفتید: «ای به قربان بام علی شای اورامانم – خدای ‌حقیقت علی دین و ایمانم». ولی در برهان‌الحق اظهار عقیده شده «ما علی‌اللهی نیستیم»، آیا این تناقض فكر از كجا حاصل شده كه پدر آن‌طور ‌

    • ۱- سوره‌ی ۱۲ ‌- آیه‌ی ۸۲٫
  • ۶۴۳
    ملحقات

    تشخیص دهد و پسر این‌طور؟

    جواب- ‌اگر دقیقاً توجه شود شاهنامه‌ی‌ حقیقت با برهان‌الحق اختلافی ندارند. زیرا همان‌طوری‌كه در شاهنامه‌ی حقیقت، حضرت سلطان اسحق را مظهر علی و علی را مظهر خدا دانسته است، برهان-‌ ‌الحق هم در فصل بیستم مبحث سوم، آن‌جا كه می‌نویسد «گروه اهل حق علی‌اللهی نیستند» چند سطر بعد از آن می‌نویسد «فقط حضرت علی را به ‌مقام مظهریت و مشیت‌الله می‌شناسند» یعنی مظهرالله و مشیت‌الله. پس با توجه به جمله‌ی ‌مزبوره تصور نمی‌رود جای ابهامی برای اثبات مقام حضرت علی (ع) باقی مانده باشد. ‌ این‌كه در برهان- ‌‌الحق، اهل حق را علی‌اللهی ندانسته بدین منظور است كه بین علی‌‌اللهی بودن به معنای علی را مظهر خدا شناختن، تا به فرقه‌ی ‌علی‌اللهی پیوستن فرق بسیار است. چون فرقه‌ی‌ علی‌اللهی توسط عبداله بن سبا در زمان حضرت علی (ع) به وجود آمده كه با فرقه‌ی اهل حق ‌ فواصل و اختلافات زیادی دارند از جمله آن‌كه:

    ۱- تأسیس مسلك اهل حق از حضرت سلطان اسحاق در قرن هفتم هجری بوده، و حال این‌كه تأسیس فرقه‌ی ‌علی‌اللهی در قرن اول هجری می‌باشد.

    ۲- فرقه‌ی‌ علی‌اللهی غیر از شخص علی به سایر یازده امام دیگر كه از نسل علی می‌باشند معتقد نیستند، و حال این‌كه فرقه‌ی ‌اهل حق پیران ‌ حقیقت خود را مظهر آنان می‌دانند. مثلاً شاه ابراهیم را به مظهر امام ‌حسن، و بابا یادگار را امام حسین، و پیربنیامین را امام جعفر صادق و صاحب‌الزمان، و داود را امام رضا می‌شناسند… الخ.

  • برهان‌الحق
    ۶۴۴

    ۳- فرقه‌ی علی‌اللهی معتقد به سیر تكامل گردش مظهرات نیستند، و سر سپردن و پیر و دلیل داشتن هم مانند اهل ‌ حق بین آن‌‌ها مرسوم نیست.

    ۴- فرقه‌ی علی‌اللهی راجع به احكام دینی هم آداب و رسوم ‌مخصوصی دارند كه هیچ‌یك از آن‌‌ها با آداب و رسوم احكام دینی اهل حق تطبیق نمی‌نماید، بلكه مخالف یكدیگر است. مخصوصاً فرقه‌ی‌ علی‌اللهی به هیچ‌وجه اطلاعی از اسامی بزرگان و پیران و خاندانان و سایر رسوم اهل حق ندارند، و به طور كلی هیچ‌گونه وجه تشابهی بین فرقه‌ی‌ علی‌اللهی و اهل حق وجود ندارد، جز یك وجه مشترك كه مربوط به پرستش علی است، آن هم دلیل بر متحد بودن آنان نمی‌شود. زیرا علاوه بر فرقه‌ی ‌علی‌اللهی مورد بحث، فرقه‌های عرفانی دیگر هم در اسلام هستند كه علی را مظهرالله می‌شناسند، لیكن اسم علی‌اللهی هم بر خود نگذاشته‌اند. بنا به مراتب، فرقه‌ی اهل حق غیر از فرقه‌ی‌ علی‌اللهی ‌است؛ یعنی اهل حق از حیث عقیده و ایمان علی‌اللهی است چون كه علی را به مظهرالله می‌شناسد، ولی از لحاظ مسلك و مرام و اسم و رسم علی‌اللهی نیست، به جهت این‌كه مشتبه به فرقه‌ی‌ علی‌اللهی نشود.

    ضمناً جماعت اهل حق باید به این نكته توجه داشته باشند؛ راجع به گردش مظهرات كه یكی از اركان اساسی اصول عقاید مسلك اهل حق است، در كلام‌های سرانجام حقیقت، ذات را غیر از مظهر دانسته و همیشه (مظهر) مضاف و (ذات) مضاف‌الیه واقع شده ‌است، یعنی تجلی نور خورشید ذات خدا بر آینه‌ی مظهریت جلوه‌گر گشته است. چنان‌كه حضرت شاه خوشین در كلام سرانجام می‌فرماید: «ما آینه خدا

  • ۶۴۵
    ملحقات

    نماییم» و شاهد مثال هم در همان فرمایش خودتان است كه مرقوم ‌فرموده‌اید: «حضرت مولی فرموده ‌هر كس مرا به نورانیت شناخت خدا را شناخته است» فلذا اگر فرقی بین مظهر و ‌ ذات نباشد، با این‌كه ذات خدا یكتا و واحد است، لازم می‌آید هر یك از مظهرات متعدد، خدایان متعدد به شمار آیند كه تالی فاسدش معلوم است.

    توضیح آن‌كه جامه و دون مندرجه‌ی‌ در كلام‌های سرانجام، گر چه ‌هر یك معانی متعدده دارند، ولی در این‌جا مشمول معنی مظهر نیز می‌شوند.

    در خاتمه یادآور می‌شود اگر برهان‌الحق را مطالعه فرموده ‌باشند از صفحه‌ی ‌۱۷۹ به بعد راجع به حضرت علی تبصره‌ای نوشته ‌شده ‌است كه بهترین دلیل برای اثبات مقام مظهراللهی ایشان می‌باشد. و نیز ‌شرحی هم به نام «حاشیه بر حق‌الحقایق» راجع به بعضی مشكلات شاهنامه‌ی حقیقت نوشته‌ام اگر مطالعه فرمایند بیش‌تر مفید خواهد بود.

    سؤال ۶- این‌كه مرقوم فرموده‌اند در برهان‌الحق آنچه گفته شده با شاهنامه‌ی حقیقت فرقی ندارد، چندان صحیح به نظر نمی‌رسد، چون در ابیات (۶۵۰ تا ۶۵۹ و ۶۶۲ و ۸۸۱ تا ۸۸۳ و ۸۸۶ و ۸۸۷) شاهنامه‌ی‌ حقیقت، علی را خدا می‌داند. مثل این‌كه جناب‌عالی از این بیان شیوای آن مرحوم ‌جز خدایی علی چیز دیگر استنباط فرموده‌اید، در صورتی كه در بیان ایشان هیچ ‌ابهامی باقی نمانده است. حال معلوم می‌شود جناب‌عالی به ملاحظه‌ی ‌‌این‌كه خدای نكرده تكفیر نشوید، مظهر اندر مظهر در برهان‌الحق قائل ‌شده‌اید. به عقیده‌ی‌ بنده شاه خوشین و حضرت سلطان مظهر علی (ع) بوده‌اند، ‌و علی نیز عین ذات بوده ‌است.

  • برهان‌الحق
    ۶۴۶

    جواب- ‌اما راجع بهمقام حضرت علی كه تصور فرموده‌اند عقیده‌ی‌ بنده با مفاد شاهنامه‌ی حقیقت مغایرت دارد، یا به ملاحظه‌ی ‌تقیه، در برهان- ‌الحق اشاره به مظهریت شده، اشتباه است. زیرا كلام‌های سرانجام مسلك اهل حق همچنین شاهنامه‌ی حقیقت كه اقتباسش از همان كلام‌ها ‌ است، در چنین موارد ذكر از مظهر می‌نمایند. و اگر گاهی از لحاظ قافیه‌ی ‌شعری یا به لحاظ اختصار، كلمه‌ی ‌(مظهر) از ‌ كلام حذف شده باشد من باب تغلیب است (یعنی غلبه‌ی‌ مفهوم معنی بر منطوق لفظی)، و الا جایی كه اسم ذات هست معنی (مظهر) در او مستتر خواهد بود. كما این‌كه جایی اسم (جان) باشد، مسمّای (جسم) در او مستور می‌باشد. به عبارت دیگر، مظهر و ذات مثل ظل و ذی‌ظل لازم و ملزوم یكدیگرند. یعنی همان‌طوری‌كه سایه از صاحب سایه منفك نیست، مظهر هم از ذات ‌جدایی ندارد. به دلیل این‌كه اگر ذات وجود نداشته باشد، مظهر موجود ‌نمی‌شود، و تا مظهر هم نباشد ذات جلوه‌گر نمی‌گردد. به علاوه در مرقومه‌ی خودتان هم آن‌جا كه می‌فرمایید «شاه خوشین با حضرت سلطان مظهر علی بوده‌‌اند و علی نیز عین ذات بوده ‌است» تصدیق ضمنی مظهرات است. و به دلیل واضح‌تر آن‌كه: آنچه قدر متیقن است، همانا ‌ذات یا روح شبیه به هوا هستند و قابل رؤیت و لمس نمی‌باشند. حضرت علی هم كه می‌فرمایید «عین ذات بوده»، جای انكار نیست كه ‌در عصر خود به هیكل بشری با مردم در تماس بوده ‌است، فلذا اگر مظهری نداشت چگونه دیده می‌شد؟ پس در اصل موضوع اختلافی نیست، و اختلافات مفهوم لفظی هم (اگر باشد) مؤثر نخواهد بود. مانند حكایت خواستن (عنب و ازم و انگور) آن سه نفر عرب

  • ۶۴۷
    ملحقات

    و ترك و فارس است كه معناً خواسته‌ی هر سه نفر واحد، و لفظاً مختلف ‌می‌باشد.

    بنا بر این شاهنامه‌ی حقیقت و برهان‌الحق در قضیه‌ی‌ مورد بحث ‌اختلافی ندارند، النهایه شاهنامه‌ی حقیقت با ندای عشق و عاشقی و برهان‌الحق با موازین علمی و فلسفی بیان مطلب نموده‌اند، وگرنه معناً مقصود هر دو یكی است. مضافاً مطمئن باشید حقیر ‌برهان‌الحق را از روی ایمان و تحقیقات عمیق نوشته‌ام نه از باب تقیه و خوف از تكفیر چرا، كسی كه پای به دایره‌ی‌ حق‌جویی و حق‌گویی و حق‌پرستی گذارد باید از جان گذرد، و به شتم و لطم و طعنه و ملامت اشخاص ترس و هراس نداشته باشد. در خاتمه معروض می‌دارد:

    اولاً – راجع به مرحوم آقای حاج نعمت‌الله‌، قطع نظر از این‌كه ‌پدرم هستند، استاد و مرشدم نیز می‌باشند، و هر چه دارم از او دارم، با این وصف چگونه ممكن است در اصول اركان مذهبی بین ما اختلاف عقیده وجود داشته باشد، معاذالله. و اگر فرضاً در بعضی موارد، اختلاف روایاتی یا عباراتی یا فروعاتی بین آثار ما دیده شود، اختلاف اساسی نیست، فقط بدین لحاظ است: چون شخص معظم‌له از فرط علاقه‌ای كه به مسلك اهل حق داشت تمام دوران زندگی خود را صرف ‌ تحقیقات و جمع‌آوری كلام‌های بزرگان اهل حق نمود، و بالاخره كتاب شاهنامه‌ی حقیقت با چند آثار دیگر (كه هنوز به چاپ نرسیده‌اند) عصاره‌ی‌ آن همه تحقیقات است. لاجرم تحقیقات ایشان به پایان نرسید كه به سرای جاودانی شتافتند. آن‌گاه به هنگام رحلت از آن جایی كه بنده شاگرد مكتبشان بودم اجازه فرمودند به تبعیّت از راه و روش محققانه‌اش، ‌

  • برهان‌الحق
    ۶۴۸

    رشته‌ی ‌تحقیقاتش را ادامه دهم. حقیر هم اطاعةً للامر به اندازه‌ی‌ فهم ضعیف ‌خود مشغول تحقیقات گشته‌ام. روی این اصل هر گاه اختلافات ظاهری ‌یا فروعاتی در آثار ما مشاهده گردد، نتیجه‌ی‌ تحقیقاتی است كه به مرور زمان به ‌عمل آمده‌ ‌است نه اختلاف عقیده‌ی ‌اساسی. آن هم البته به نظر ‌روشن‌بین محققین و مدققین اهل دانش و بینش پوشیده نیست، كه هر شخص محققی در نتیجه‌ی‌ مطالعات و تجربیات كثیره تجدید نظرهایی در آثار خود یا دیگران برایش پیش می‌آید، كه علمای اهل فن آن را حمل بر دقت و صحت عمل و ارزندگی معلومات آن شخص می‌نمایند، نه عیب و نقص و مذبذبی. و اگر در شاهنامه‌ی‌ حقیقت صفحه‌ی چهلم به ‌مقدمه‌ی فارسی آقای دكتر مكری نیز توجه شود، تذكاری از حقیر راجع به این موضوع جلب نظر خواهد نمود.

    ثانیاً – این‌كه اشاره به عقیده‌ی‌ خودتان فرموده بودید، بدیهی است ‌عقیده در هر موردی آزاد است. و در امور دینی هم هر كس به هر مذهبی معتقد باشد، مشروط به این‌كه احكام آن مذهب را طابق‌النعل بالنعل عمل نماید، بنده آن چنان عقیده‌ای را (بنا به دستور مسلكم كه اهل حق است) مقدس دانسته و محترم می‌شمارم. چه آن‌كه «مقصود من ‌ از كعبه و بتخانه توئی تو – مقصود توئی كعبه و بتخانه بهانه». بیش از این تصدیع نمی‌دهد، امید است عرایض ارادتمند بر جناب‌عالی كه شخص تحصیل كرده و روشن‌بین و روشن فكری هستید مؤثر واقع شود.

    سؤال ۷- چرا بعضی از اهل حق‌ها علی را خدا می‌دانند و حال آن‌كه جناب‌عالی در اواخر فصل بیستم برهان‌الحق و تبصره‌ی ‌مربوط به آن این

  • ۶۴۹
    ملحقات

    موضوع را كاملاً روشن نموده‌اید؟

    جواب- اولاً – اهل حق غیر از جماعت علی‌اللهی است. ‌ بلكه ‌دو فرقه‌ی متضاد هستند. زیرا اهل حق پیغمبران و دوازده امام را ‌قبول دارد، ولی علی‌اللهی جز علی هیچ‌كس را قبول ندارد. حال اگر بعضی از اهل حق خودشان را علی‌اللهی بدانند از راه بی‌اطلاعی ‌ و بی‌سوادی و جهالت است.

    ثانیاً – اهل حق علی را خدا نمی‌دانند و مظهر خدا می‌دانند؛ بهترین دلیل هم فرمایشات حضرت سلطان اسحق و ‌ سایر بزرگان اهل حق است (به نام كلام سرانجام)؛ و در آن كلام علی را مظهر خدا خوانده‌اند، و مظهر عبارت است از محل ظهور ذات حق. بعبارةٍ اُخری مظهر مانند آینه در مقابل نور آفتاب است، همان‌طور كه جلوه‌ی ‌آفتاب وقتی در آینه منعكس گردد عین آفتاب دیده ‌می‌شود، مظهرات كامل هم مانند آینه محل جلوه‌ی‌ ذات خدا هستند، یعنی آینه‌ی‌ خدانما می‌شوند. چنان‌كه حضرت شاه خوشین یكی از بزرگان اهل حق می‌فرماید: ‌«فقیه ما خدا نیستیم ما با خدائیم – یعنی آینه‌ی خدا نمائیم… الخ» مضافاً اگر علی را مانند علی‌اللهی‌ها، خود خدا بدانیم و خدا هم كه یكی است، پس مظهرات پیش از علی و بعد از علی مانند سلطان و غیره خدایان متعدد می‌شوند، آن‌وقت به جای یك خدا (العیاذ بالله) باید گفته شود هزاران خدا داریم و این كفر و شرك است.

    سؤال ۸- اگر خدا را به منزله‌ی خورشید و حضرت علی (ع) را به منزله‌ی ‌آینه فرض كنیم، فقط ظاهر خورشید در آینه منعكس می‌گردد نه اثر خورشید؟

  • برهان‌الحق
    ۶۵۰

    جواب- ‌منظور از انعكاس خورشید در آینه یك نوع تشبیه تمثیلی است، و الا مقصود از انعكاس تجلی نور خدا در جامه و مظهر حضرت علی (ع) همان قدرت و مشیت خدا است، نه چیز دیگر.

    سؤال ۹- عده‌ای به امام اول حضرت علی (ع) اعتقاد كامل دارند، آیا او را مخلوق خدا می‌دانند یا بالاتر؟

    جواب- ‌كسانی كه حضرت علی (ع) را مخلوق ندانند و العیاذ بالله آن را خالق دانند، غالی و مشرك خواهند بود. بنا به مراتب آنان كه عارف بالله و مسلمان خالص هستند، حضرت علی (ع) را ‌ انسان كامل و وصی حضرت رسول (ص) می‌دانند. و به اصطلاح عرفاء نیز آن را به مقام مظهریت می‌شناسند. یعنی وجود آن حضرت را آینه صفت، مظهر ‌انعكاس جلوه‌ی نور ذات حق می‌دانند. مانند آینه اگر در مقابل خورشید قرار داده شود نور آن را منعكس می‌نماید، درحالتی‌كه آینه غیر از خورشید است.

    سؤال ۱۰- حضرت علی اهل شریعت بود یا اهل حقیقت؟

    جواب- ‌گر چه مفاد جواب این سؤال ضمن جوابیه‌های قبلی تلویحاً به عرض رسیده، مع‌هذا معروض می‌دارد:

    اولاً – فرقه‌ی ‌اهل حق از شریعت محمدی (ص) جدا نیست، زیرا ‌شریعتی باید باشد تا در بطن او طریقت و معرفت و حقیقت به وجود آید.

    ثانیاً – حضرت علی (ع) مروج شریعت و آینه‌ی طلعت حقیقت

  • ۶۵۱
    ملحقات

    بود. چون كه پس از ختم نبوت، بارقه‌ی نور ولایت از اثر طلوع خورشید حقیقت توسط مبدأ احدیت در وجود ایشان درخشان گردیده، بعبارةٍ اُخری شریعت و حقیقت به او منتهی می‌گردد.

    سؤال ۱۱- – اگر علی (ع) اهل حق بود چرا در ماه رمضان روزه می‌گرفت و با مردم نماز جماعت ادا می‌كرد؟

    جواب- ‌اولاً – نماز حضرت علی (ع) همان است كه در صفحه‌ی ۱۴۱ ‌سطر ۱۵ كتاب برهان‌الحق به آن اشاره شده ‌است. ثانیاً – چنان‌كه ‌قبلاً عرض شد ایشان مروج شریعت و هادی طریقت و مربی معرفت و آینه‌ی حقیقت بودند، بدین لحاظ اعمال او سرمشق است برای هر كس در هر مرحله باشد. بنا بر این می‌توان قیاس گرفت اهل حق در مكتب ‌حضرت علی (ع) چه وظایفی باید انجام دهد تا به نتیجه‌ی غایی برسد.

    سؤال ۱۲- دین ما چیست آیا ما علی را خدا می‌دانیم؟ و اصولاً چرا حضرت علی را برتر از سایر بزرگان مذهب می‌دانیم، مگر نه این‌كه حضرت علی خود پیرو حضرت محمد (ص) بود؟

    جواب- ‌۱- ما علی را خدا نمی‌دانیم، لیكن آن حضرت را مظهر خدا می‌دانیم. مثلاً اگر آینه‌ای در مقابل خورشید قرار داده شود عیناً عكس خورشید در آن منعكس می‌شود، ‌ و حال آن‌كه آن آینه غیر از خورشید است؛ علی هم به سبب صفات ممتازه‌اش مانند آینه‌، صاف و صیقلی گشته، از این‌رو مظهر خدا خوانده ‌شده ‌است.

    یعنی محل ظاهر شدن جلوه‌ی نور ذات خدا قرار گرفته ‌است نه خود ‌خدا.

  • برهان‌الحق
    ۶۵۲

    ۲- برتری علی از سایر بزرگان دین، چنان‌كه در جواب از ‌سؤال فوق گفته شد، به سبب آن صفات ممتازه است كه از صفات خدا در او می‌باشد. مثلاً نور برق در هر لامپی روشنایی می‌دهد، ولی ظرفیت نور برق لامپ ۵۰۰ شمعی با ظرفیت لامپ شمع‌های پایین‌تر متفاوت است.

    ۳- حضرت علی (ع) از لحاظ مقام شریعت پیرو حضرت محمد (ص) بوده، اما نظر به این‌كه حضرت محمد (ص) صاحب ‌ نبوت و حضرت علی (ع) صاحب ولایت است، و ولایت هم ثمره و مغز نبوت است، از این جهت نبوت بدون ولایت مانند درخت بی‌ثمر و پوست بی‌مغز خواهد ‌بود. روی این اصل اهل حق كسی است پیرو هر دو ‌باشد.

    سؤال ۱۳- آیا علی ازلی و ابدی و عین هر موجود است؟

    جواب- ‌حضرت علی (ع) دو جنبه دارد. جنبه‌ی ‌اول آن‌كه، به دیده‌ی حق‌بینان مظهرالله است، یعنی آینه‌ی وجودش محل ظهور جلوه‌ی ‌نور ذات حق می‌باشد. جنبه‌ی ‌دوم آن‌كه، ظاهراً بشر است. ‌پس به اعتبار این‌كه (مظهرالله) است ذات او ازلی و ابدی خواهد بود، و به اعتبار این‌كه بشر است چنان‌كه دیده شد قالب تهی نمود.

    سؤال ۱۴- برهان‌الحق در تبصره‌ی ‌مربوط به فصل بیستم می‌نویسد: «فقط از ‌مرآت اسم جمالی علی اعلی، انتزاع مسمای جلالی باری‌تعالی نموده… الخ»، منظور از اسماء جمالی و جلالی خدا و معنی كلمه‌ی انتزاع چیست؟

  • ۶۵۳
    ملحقات

    جواب- ‌اسماء جمالی از اسمائی است بر خدا و بر اشخاص دیگر هم می‌توان خطاب نمود، مانند (علی – رحمن – رحیم) و امثالهم.

    اسماء جلالی از اسمائی است فقط مختص خدا می‌باشد، مانند ‌الله و امثال ذلك. یعنی نمی‌توان اسم كسی را به تنهایی الله گذاشت مگر به طریق اضافه كه مضاف‌الیه داشته باشد، مثل ‌ (الله داد – الله كرم الله وردی و غیره). زیرا خداوند هزار اسم جلالی و هزار اسم جمالی ‌دارد، به علاوه‌ی ‌آن یك اسم اعظم.

    كلمه‌ی ‌انتزاع یعنی چیزی كه از چیز دیگر بیرون كشیده و گرفته شده ‌باشد، مثلاً اسم جمالی علی از اسم جلالی الله بیرون كشیده و گرفته شده ‌است.