سؤالات مربوط به فصل دوم
«مرام اهل حق چیست»
خلاصهی سؤالات:
۱- دستوری جهت روشنی قلب و دلیل راه سلوك.
۲- نوشتهای به رسم یادگار برای یك فرانسوی.
۳- تعمق روحی چیست؟
۴- سیر معنوی چگونه میسر میشود؟
۵- چرا در مراتب سلوك «معرفت» در مرتبهی سوم قرار گرفته؟
۶- معنی حق حقیقت.
۷- آیا وصل به حق ممكن است؟
۸- تعریف مسلمان و مؤمن.
۹- مذهب شیعهی اثنی عشری جعفری و انطباق آن با مسلك اهل حق.
۱۰- اهل حق و فرائض دینی شریعت اسلامی.
۱۱- مقایسهی مقام حضرتان علی (ع) و محمد (ص).
۱۲- مقایسهی مقام ولایت و مقام نبوت.
۱۳- از پیغمبران چرا فقط حضرت محمد را رسولالله خوانند؟
۱۴- معنی «مسیح» و «ولیالله» چیست؟
۱۵- درویشی و عدالت اجتماعی.
۱۶- معنی آیهی «السّن بالسّن…».
۱۷- در مورد رد امانات (پول).
۱۸- در مورد رد امانات (اشیاء).
۱۹- اولیاء و مرشدان و پیران.
۲۰- مرشدان و پیران و تأثیر نفس.
- ملحقات۲۶۷
۲۱- آیا پیران حقیقت واجبالاطاعه هستند؟
۲۲- امامت و مقام پیر و قطب.
۲۳- آیا از مرشد و اصل عبادت ساقط است؟
۲۴- مردان اهل حق و زوجات متعدد.
۲۵- گفت و شنود با شاگردان یك عارف اروپایی.
مشروح سؤالات و جوابها:
سؤال ۱- بنده كسی هستم كه برهانالحق را كاملاً مطالعه نموده و از این راه دور خیلی سعی و كوشش میكنم كه چیزی از معنا عایدم شود و راهی به جایی ببرم، قلبم روشن شود و آنطور كه در فصل دوم شرح دادهاید اهل حق واقعی شوم، ولی بدون دلیل راه نمیتوانم. استدعا دارم دست گدایی را، كه به سوی حق آمده است كوتاه نكنید. چیزی برای حقیر بفرستید و دستوری مرحمت فرمایید… الخ؟
جواب- دوست عزیز، اینكه دستوری جهت روشنی قلب و دلیل راه سلوك از حقیر خواسته بودند، البته حسن نظر خودتان است، و الا بنده كوچكتر از آنم دلیل راه كسی شوم. فقط میتوانم بر حسب وظیفهی دینی آنچه را در مدت عمرم از طی نشیب و فراز طریق سلوك برایم پیش آمده و از آن به اندازهی ظرفیت ناتوانم تجربه آموختهام، به چند جمله خلاصه كرده معروض دارم. بنا بر این اگر آن را بپذیرید و مورد عمل قرار دهید یا خیر، با خودتان است. لذا آن جملات این است:
۱- هر كس هر چه بخواهد و بجوید در درون خود او است، زیرا خداوند محیط بر وجود تمام موجودات است. چنانكه در قرآن مجید میفرماید: «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِالْوَریدِ». پس اول خودشناسی، سپس
- ۲۶۸برهانالحق
در خود فرو رفتن است، تا آن جایی كه جز خدا چیزی نبیند، همانا به حق رسیدن است و بس. به مصداق آنكه میفرماید: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».
۲- برای به خود فرو رفتن لازم است شخص در هر حالی هست (اعم از خلوت و جلوت و خواب و بیداری و حركات و سكنات و غیره) خود را تنها نبیند و چنان باشد كه در نزد خدا است و خدا همیشه و حاضر و ناظر بر افكار و اعمال او است.
۳- در راه خداپرستی به هیچوجه وسوسه و شك و تردید و كبر و غرور به خود راه ندهد، كه در عالم سیر و سلوك از آنها خطرناكتر چیزی نیست.
۴- جز رضای خدا از خدا چیزی خواسته نشود.
ضمناً عرایض خود را به این فرمایش خواجه حافظ خاتمه میدهم كه میفرماید: «سالها دل طلب جام جم از ما میكرد – آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میكرد – بیدلی در همه احوال خدا با او بود – او نمیدیدش و از دور خدایا میكرد». والسلام.
سؤال ۲- … تقاضا دارم نوشتهای به رسم یادگار برای بنده مرقوم فرمایید.
جواب – چنین نوشته میشود: به فرزندم مادام كارُن این سخن هدیه مینماید:
بسمالله الرحمن الرحیم – «در خود فرو رو تا خدا یابی – چون خدا یابی هر چه خواهی یابی».
- ملحقات۲۶۹
سؤال ۳- تعمق روحی چیست؟
جواب – تعمق روحی توجه دائمی به خدا میباشد.
سؤال ۴- سیر چگونه ممكن میشود؟
جواب- سیر معنوی و حقیقی، یا در نتیجهی وارستگی روح از قیود هوی و هوس نفسانی و توجه كامل به مبدأ، و یا به تأیید و مشیت الهی است.
سؤال ۵- در فصل دوم برهانالحق «معرفت» در مرتبهی سوم قرار داده شده، در صورتی كه معرفت باید قبل از هر چیز باشد تا درك مراحل بعدی ممكن شود.
جواب- كلمهی (معرفت) مراتبی دارد، از جمله مرتبهی عام و خاص میباشد. البته مرتبهی عام آن، به طور عموم شامل هر گونه تشخیص و تمیز بین نیك و بد، و منفعت و ضرر، و زمان و مكان، و امثالهم بنا به تفاوت شدت و ضعف استعداد ظاهری اشخاص خواهد بود. اما مرتبهی خاص آن، به مصداق «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» مربوط به قوهی دراكهی حس ششم و عوالم معنوی است، نه جسم و جان و احساسات عوالم مادّیات. یعنی آن چنان معرفتی است كه آن را معرفت به روح (نفس ناطقه) و خالق روح و شناسایی حق و حقیقت نامیدهاند. بنا بر این تا كسی مراحل شریعت و طریقت واقعی را طی ننماید به آن مرحله نمیتواند برسد. چنانكه در كلام سرانجام میفرماید: «شرط شریعت توفیق حقن
- ۲۷۰برهانالحق
– طریقت چاووش خلق خالقن – معرفت مُهرن چه پردهی سرّ پوش – بنائی یارن جامهی نو و نوش… الخ» (ل ص ۲۵).
سؤال ۶- برهانالحق فصل دوم صفحهی ۸ سطر ۱ مرقوم فرموده: «در مرحلهی چهارم حق و حقیقت را دریابد… الخ»، لطفاً معنی حق و حقیقت را به طور ساده برای بنده بنویسید.
جواب- چون میدانید حقیقت در هر موضوعی یعنی آن باشد كه واقع شده و غیر از آن نباشد. ولی ممكن است بعضی اوقات در یك موضوعی شخصی به فكر خودش یقین حاصل كند كه عین واقع است ولی اشتباه كرده باشد. روی این اصل وقتی گفته شد حق واقع یا حقیقت، مقصود آن است كه دیگر شك و شبهه و تردیدی در آن نیست و عین واقع میباشد.
سؤال ۷- در فصل دوم صفحه ۸ برهانالحق آمده: «قطرهی نم وجودش را به یم لایتناهی الهی معدوم و محو سازد»، حال بفرمایید وصل به حق چگونه ممكن میشود؟
جواب- اتصال به حق وقتی است كه شخص به مرتبهی كمال برسد. فلذا هر كسی به طریق حقشناسی برآید و به دستور اركان حق و حقیقت رفتار نماید بدیهی است به سر حد كمال خواهد رسید و به حق وصل میشود.
سؤال ۸- در برهانالحق فصل دوم صفحهی ۱۰ و ۱۱ مسلمان و مؤمن را تعریف میكند. خواهشمندم فرق بین مسلمانی و ایمان را به طور ساده برای بنده مرقوم فرمایید.
- ملحقات۲۷۱
جواب – فرق بین مسلمانی و ایمان، به طور كلی آن است: مسلمان در ظاهر و از روی تقلید رفتار به دین اسلام نماید ولی باطناً هنوز تردید داشته باشد، و مؤمن آن است با عقیدهی پاك و صدق كامل ایمان آورده باشد. و چون به عقیدهی علیپرستان كسی به خانواده ائمهی اطهار مؤمن نباشد، گویند ایمانش كامل نیست و الا مربوط به شریعت نیست.
سؤال ۹- در فصل دوم صفحهی ۹ و ۱۰ برهانالحق مرقوم داشتهاید، اهل حق پیرو ائمهی هدی و دارای مذهب شیعهی اثنی عشری جعفری هستند، و به موجب فصل هیجدهم برهانالحق بایستی جماعت اهل حق شریعت را و تمام امامان را قبول بداریم. البته ما شاید بهتر از پیروان شریعت، امامت تشیع را از نظر باطن بشناسیم، ولی ما تابع دستور حقیقت هستیم، زیرا هر راهی به راهداری سپردهاند و با یك دست دو هندوانه نمیشود برداشت؟
جواب- ماحصل سؤال آنكه، راجع به مذهب شیعهی اثنی عشری جعفری و انطباق آن با دستورات مسلك اهل حق اشكال فرمودهاند.
عزیزم، شما كه خودتان را اهل حق میدانید، شأن و مقام اهل حق این است: از مراحل شریعت و طریقت و معرفت گذشته به مرحلهی حقیقت رسیده باشد. بعبارةٍ اُخری از ملت ابراهیم خلیلالله و امّت محمد رسولالله (ص) و مذهب شیعهی اثنی عشری جعفری، برای اهل حق طی طریق شده باشد تا در مسلك اهل حق مستقر گردد، آنگاه به حق حقیقت برسد.
البته اگر چكیده باشد، یعنی از نسل اهل حق به وجود آمده باشد، پس از سر سپردن دیگر احتیاجی به طی مراحل ظاهری سایر مراتب ندارد. و اگر چسبیده باشد، با طی مراحل باید به این مقام برسد، مگر
- ۲۷۲برهانالحق
تأییداً لله باشد كه آن از بحث ما خارج است، چنانكه در فصل نهم صفحهی ۵۷ سطر ۱۳ كتاب برهانالحق هم به آن اشاره شده است. در واقع شخص اهل حق مانند شخصی است از یك عمارت چهار طبقه به طبقهی آخر كه فوق سایر طبقات است مسكن گزیده، ولی اگر هر یك از طبقات خراب شود طبقهی بالا هم پایدار نمیماند.
پس شریعت برای اهل حق پایهی عمارت است، كما اینكه در كلام سرانجام میفرماید: «شرط شریعت توفیق حقن – طریقت چاووش خلق خالقن – معرفت مُهرن چه پردهی سرّ پوش – بنائی یارن جامهی نو و نوش – حقیقت برپا شریعت لنگن – جهان سقام در بندهی یكرنگن». و حضرت شاه خوشین هم میفرماید: «سید سرور – خوشین بچهنا سید سرور – دین پاك ما نهادیم مذهب جعفر – ازلیم علیّن نامیمن حیدر».
پس با توجه به كلام مزبور اهل حق تا آن جایی كه دستور مستقل طبق بطون معنوی قرآن و بیاوبس پردی وری از حضرت سلطان اسحق دارد باید مستقلاً به آن عمل كند، و در سایر موارد كه حكم بواطن قرآن و دستور صریح حضرت سلطان ناظر به آن نیست باید رعایت ظواهر قرآن و احكام شریعت محمدی بنماید. مثل عقد و نكاح و معاملات و عبادات و سایر حلال و حرام و غیره.
و به طور كلی باید دانسته شود، جماعت اهل حق دین علیحدهای مانند مسیحی و غیره ندارند تا از شریعت جدا، و عدم امكان یك دست و دو هندوانه به آن صدق نماید، یا عمل به دستور هر دو مانعةالجمع باشد. چه، مسلك اهل حق مغز و جوهركشی همان شریعت است، زیرا شریعت برای اهل حق دبستان و طریقت دبیرستان و معرفت دانشگاه
- ملحقات۲۷۳
و حقیقت فارغالتحصیل شدن به درجهی دكترا میباشد. بقیهی مطالب با آن ذكاوت سرشار خودتان البته درك خواهید فرمود.
سؤال ۱۰- خلاصه بیان فرمایید اهل حق با عمل كردن به فروع چند كه در كتاب مستطاب برهانالحق ذكر گردیده مستغنی از انجام فریضههای قرآنی از قبیل روزه و حج و نماز و زكوة و غیره هستند یا در درجهی اول باید فرائض قرآنی را عمل كنند و اگر مستغنی هستند به چه دلیل؟ و اگر باید كلیهی فرائض دینی را انجام دهند چرا آنجناب به صراحت دستور نمی- فرمایند در ماه رمضان اهل حق روزه بگیرند و ایام مراسم حج مستطعین طبق آیه قرآن: «و اَذنْ فیالنّاسِ بِالْحَجِّ یأتُوكَ رِجالاً وَ عَلی كُلِّ ضامِرٍ یَأتینَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عمیقٍ» (سوره ۲۲ – آیه ۲۷) به حج روند و نمازهای پنجگانه را اداء نمایند و كسانی را نیز برای تحصیل در علوم دینی اعزام فرمایند و علم را كه عبارت آخری معرفت است دریابند و قوم را از جهالت و ظلمت و تبعیت كوركورانه آبا و اجداد برهانند.
جواب- برای جواب این سؤال كافی است به كتاب برهانالحق منجمله این جملات مراجعه فرمایند:
۱- صفحهی ۱۰ سطر ۸: «اهل حق ائمه هدی را علی (ع) و یازده فرزندش از امام حسن (ع) تا محمد مهدی میدانند و دارای مذهب اثنی عشری جعفری هستند… الخ».
۲- صفحهی ۱۵ سطر ۲۲: «آنچه را در شریعت اوامر و نواهی است برای اهل شریعت به یك مرتبه و اهل طریقت به دو مرتبه و عرفان یافتگان به سه مرتبه و اهل حقیقت كه مقام آن شأن اهل حق است به چهار مرتبه شدیدتر باید رعایت شود… الخ».
- ۲۷۴برهانالحق
۳- صفحهی ۱۳۸ سطر ۷: «بعبارةٍ اُخری تمام تكالیف شرعی خود را اعم از اصول و فروع و حلال و حرام و اوامر و نواهی و وجوب و مستحب و مكروه و مباح طابقالنعل بالنعل دستورات شارع مقدس مرعی میدارند… الخ».
۴- صفحهی ۱۴۳ سطر ۱۸: «پس با توجه به مراتب دو مبحث فوق نتیجه این شد، نماز و روزه هر یك مراحلی دارند. مرحلهی اول كه مقام شریعت است نماز و روزهی مرسومی بینالمسلمین به موجب حكم آیات قرآن مبین كه امری است وجوبی و تكلیفی است شرعی عمل به آنها بر مكلّفین واجب و به جای خود صحیح و مطاع خواهد بود… الخ».
بنا به مراتب آیا صریحتر و واضحتر از این میشود كه در كتاب مزبور نوشته شده است؟ حال اگر كسی از راه جهالت به آن عمل ننماید نگارنده تقصیری ندارد. كما اینكه اغلب پیشوایان ادیان به همین محذورات گرفتار بوده و هستند، یعنی با هر شدتی خواسته شود وظیفهی امر به معروف و نهی از منكر انجام گردد معذلك بر جهّال اثری ندارد.
سؤال ۱۱- با تعریفی كه از نبوت و ولایت در فصل دوم آمده بفرمایید علی (ع) ارشد است یا محمد (ص)؟
جواب- حضرت علی (ع) و حضرت محمد (ص) هر یك دارای دو جنبه میباشند: جنبهی اول (مقام)، جنبهی دوم (ذات). اما از حیث مقام هر دو لازم و ملزوم هستند به دلیل اینكه حضرت محمد (ص) مقام نبوّت
- ملحقات۲۷۵
و حضرت علی (ع) مقام ولایت را داشته و دارند، و ولایت هم از بطن نبوت باید به وجود آید. بعبارةٍ اُخری میوهی ولایت ثمرهی درخت نبوت است؛ پس لازمهی درخت ثمر دادن و لازمهی ثمر هم از درخت به وجود آمدن است. اما از حیث ذات گر چه پیشوایان عالم علم و عرفان توصیف و تعریف فراوان در خور شأن هر یك از آن دو نور تابان عنوان نمودهاند، خاصه در كلام سرانجام اهل حق هم آنچه را شایان به عیان بوده بیان داشتهاند؛ معهذا چون ما اسم خود را اهل حق نهادهایم، یعنی اهل تحقیق برای كشف حقیقت، از اینرو شأن اهل حق نیست در هر امری مخصوصاً امور معنویات اكتفاء به نقل قول بنماید. باید به فحوای «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» اول معرفت به نفس خود پیدا كند، سپس با مشاهدات عینالیقین، حق و حقیقت را دریابد. فلذا امیدوارم دوستان عزیز اهل حق با كوشش به شناسایی خود، واقعیت موضوع را درك نمایند.
سؤال ۱۲- چرا بعضی مقام ولایت را از مقام نبوت پایینتر میدانند؟
جواب- راجع به این موضوع قبلاً هم در جواب سائلی بیان مطلب شده است، ماحصل آنكه بین مقام نبوّت و ولایت به حكم اصول اركان پایهی شریعت ادیان تفاوتی نیست. زیرا نبوّت مانند درخت و ولایت ثمرهی او است كه هر دو لازم و ملزوم یكدیگرند. و اینكه نبوّت را بر ولایت مقدم میشمارند، از لحاظ این است، اول باید درخت به وجود آید آنگاه ثمر بدهد.
- ۲۷۶برهانالحق
سؤال ۱۳- مگر حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی مانند حضرت محمد پیغمبر مرسل نبودهاند، پس چرا آنان را (رسولالله) نمیگویند؟
جواب- البته (رسولالله) به معنای اعم، شامل عموم پیغمبران مرسل خواهد بود. چون كه معنی لغوی (رسولالله) یعنی (فرستادهی خدا). ولی به معنای اخص نیز هر پیغمبری لقب مخصوصی به مناسبت موقعیت شأن و مقام مأموریتش دارا بوده. مثلاً نوح به سبب نجات یافتن خود و متابعانش از طوفان، به (نجیالله) و ابراهیم به واسطهی آماده كردن پسرش جهت قربانی به امر خدا، به (خلیلالله) و موسی جهت تكلم نمودن با خدا، به (كلیمالله) و عیسی به علت بیپدر موجود شدنش، به (روحالله) موسوم گشتهاند. و قس علیهذا القاب سایر پیغمبران.
بنا بر این حضرت محمد (ص) هم از لحاظ اینكه بدواً بر قوم بتپرست ابلاغ رسالت خود نمود، ملقب به رسولالله گردید.
سؤال ۱۴- معنی (مسیح) كه به حضرت عیسی گویند و (ولیالله) كه به حضرت علی (ع) گویند چیست؟
جواب- معنی (۱) خود (عیسی) كه معرب (یشوع) است، (یشوع) در لغت عبری یعنی (فرج و گشایش).
مسیح و مسیحا هم معرب (ماشیح) میباشد، كه لفظ (ماشیح) به لغت عبری به معنی (مسح كرده شده) است. زیرا اكثر انبیاء را در
- ۱- جلد دوم ناسخالتواریخ (ص ۶ س ۲۰) چاپ اول – تهران.
- ملحقات۲۷۷
بنیاسرائیل مسیح میگفتند. به سبب اینكه پیغمبر ماقبل، پیغمبر بعدی جانشین خود را با روغن زیت مسح میكرد. حضرت عیسی هم كه حضرت یحیی آن را غسل تعمید داد و مسح نمود، از اینرو موسوم به مسیح گشت.
ولیالله: (ولی) هم معانی متعدده در لغت دارد. از جمله (دوست) و (نماینده) و (جانشین) است، كه در اینجا ولیالله یعنی دوست و نماینده خدا. به اضافه، معنی لغوی ابراهیم (۱) یعنی پدر مهربان. موسی (۲) یعنی بیرون كشیده، زیرا وقتیكه در كودكی آن را از آب دریا بیرون كشیدند مسمی به (موسی) شد.
سؤال ۱۵- در فصل دوم صفحهی ۱۳ برهانالحق بحث از عدالت است، آیا مراد از درویش و فقیر درگاه حق بودن در موارد عمل فقط به ذكر است، و سخن از پاكی و صداقت و چه و چه… است؟ یا واقعاً مساوات در مقام عمل است؟ كه هیچ درویش بر دیگری مزیت مالی و اعتبار معیشت نداشته باشد، یكی در آپارتمان و در بهترین مكانها با چراغهای روشن با بخاریهای گرمكن مد روز و فرشهای گران قیمت و با عناوین دكوراسیون شده یا علی گوید، و دیگری در دهكدهای دور افتاده در كنار تنور سرد و زیر پلاس پوسیده با عائلهی زیاد و با معیشتی تنگ و زمستانی سرد و شكمی گرسنه و اطفالی بیلباس… یا علی گوید و سعی كند با این تفاصیل نذری برای پیر و غیره تهیه نماید. واقعاً این موضوعات از نظر مصداق قابل انكار است؟ و آیا با كلمهی حق تطابق دارد؟ و آیا شیوهی علی (ع) چنین بوده است؟
جواب- این سؤال یا شبههی جنابعالی دو جنبه دارد: یكی جنبهی
- ۲۷۸برهانالحق
سیاسی و یكی جنبهی عدالتپروری. اما از لحاظ جنبهی سیاسی باید بنده را معذور فرمایند، چرا نه وارد هستم و نه میخواهم وارد شوم. و اما از لحاظ جنبهی عدالتپروری، چنانكه تاریخ نشان میدهد جامعهی بشر از اول خلقت تا كنون همیشه با یكدیگر برای اجرای عدالت دو قسمت رابطه داشتهاند. یكی رابطهی حقوقی و یكی رابطهی طبقاتی.
اول رابطهی حقوقی آن است: هر فردی از افراد بشر در هر اوضاع و احوال باشد (اعم از عالی و دانی) بدون تبعیض، حق حیات و تنازع بقاء و دفع ضرر و جلب منفعت و آسایش و امنیت و امثالهم دارد. مثلاً اجرای قانون دیّات، قانون مدنی، قانون مجازات، قانون انتظامات برای عموم یكسان خواهد بود. البته اجرای عدالت در این قسمت به حكم مساوات است.
دوم رابطهی طبقاتی آن است: هر كسی برای تأمین معیشت یا به میل و رغبت یا حفظ حیثیت یا بنا به پیشامدی حرفهای را اختیار مینماید. مثلاً بعضی عمله، بعضی كشاورز، بعضی بازاری، بعضی صنعتگر، بعضی دكتر، بعضی مهندس، بعضی اهل سلاح، بعضی اهل قلم، بعضی پیشوای مذهب و غیره میشوند. البته اجرای عدالت در این قسمت به حكم استحقاق ارزش عمل است، نه مساوات. چون كه عمل هر یك با دیگری یكسان نیست تا نتیجهی عمل یكسان باشد. و برای توضیح بیشتری تكرار مینماید، حكم مساوات به معنی واقعی همانا در حقوق بشری است، و الا حكم مساوات در روابط طبقاتی كماً و كیفاً امكان پذیر نیست. به دلیل اینكه:
اولاً از نظر كمیت: فرضاً یك فردی سالها زحمت تحصیل
- ملحقات۲۷۹
كشیده تا در یك رشتهای عالم شده است. و یك فردی هم حتی زحمت یك روز تحصیل متحمل نگردیده و در حال جاهلیت باقی مانده، آیا ارزش مرور زمان هر دو یكی است.
ثانیاً از نظر كیفیت: آن عالم نفعش به جامعه رسیده (مانند كاشفین و مبتكرین عصر اتم) و آن جاهل كل بر جامعه گشته. آیا مزایای هر دو میتوان مساوی گرفت؟ البته جواب منفی است. حتی در صدر اسلام، همچنین زمان خلافت حضرت علی (ع) كه حكم مساوات و بسط عدالت به نحو اكمل و اتم اجرا میشد، معذلك هیچوقت تساوی رابطهی طبقاتی بین مردم میسر نشد. چنانكه در قرآن مجید آیاتی راجع به این موضوع هست از جمله آنكه میفرماید:
۱- «لا یَسْتَوِیالْقاعِدُونَ مِنَالْمُؤمِنینَ غَیْرُ اُولِیالضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فی سَبیلاللهِ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ فَضَّلَاللهُالْمُجاهِدینَ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَیالْقاعِدینَ الایه» (سوره ۴ – آیه ۹۵).
۲- «هَلْ یَسْتَوِیالْاَعْمی وَالْبَصیرُ اَفَلا تَتَفَكَّرُونَ» (سوره ۶ – آیه ۵۰).
۳- «هَلْ یَسْتَوِیالْاَعْمی وَالْبَصیرُ اَمْ هَلْ تَسْتَوِیالظُّلُماتُ وَالنّوُرُ» (س ۱۳ – آیه ۱۶).
۴- «وَ ضَرَبَاللهُ مَثَلاً رَجُلَینِ اَحَدُهُما اَبْكَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلی مَوْلیهُ اَیْنَما یُوَجَّهْهُ لایَأتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» (سوره ۱۶ – آیه ۷۶).
۵- «وَ ما یَسْتَوِیالْاَعْمی وَالْبَصیرُ» (سوره ۳۵ – آیه ۱۹).
۶- «وَ ما یَسْتَوِیالْاَعْمی وَالْبَصیرُ الایه» (سوره ۴۰ – آیه ۵۸).
- ۲۸۰برهانالحق
۷- «وَ لا تَسْتَوِیالْحَسَنَةُ وَلاَالسَّیِّئَةُ الایه» (سوره ۴۱ – آیه ۳۴).
مضافاً اگر فرض شود باید تمام طبقات مردم به یك طبقه تبدیل گردد، یعنی همگی عالی باشند، در این صورت آیا رفع مایحتاج زندگانی روزمرهی همان عالی مقامان چگونه میسر است (مثلاً مانند احتیاج به نانوایی و قصابی و بقالی و خیاطی و بنا و غیره) و اگر فرض شود حرفهها مختلف باشد ولی مقام و مزایا برای عموم یكسان شود، آیا كسی دیگر رغبت میكند زحمات تحصیل به خود دهد، خواه در امور دینی باشد یا دنیوی؟ مخصوصاً آیا مخالف آیات فوقالذكر نیست؟
پس بنا به مراتب اجرای عدالت به حكم مساوات، همانا هر كس به فراخور استحقاقش بهرهمند گردد و بس. ضمناً خاطر مبارك را مستحضر میدارد، اگر كسی زندگانی مرفه دارد یا ندارد به حساب امور دینی نباید گذاشت، زیرا زمان خود حضرت رسول (ص) هم بعضی از صحابه غنی و بعضی فقیر بودند. فقط شرط حقپرستی آن است در هر حال، ریا و تزویر نداشته باشند. اینكه مرقوم شده بود: «با این تفصیل نذری برای پیر و غیره تهیه نماید» بنده از خودم عرض میكنم اولاً دعوی پیری ندارم، ثانیاً تا كنون از كسی هم چیزی نگرفتهام و نخواهم گرفت و مسئول دیگران هم نیستم.
سؤال ۱۶- لطفاً معنی «السّن بالسّن و الجروح قصاص» را مرقوم فرمایید؟
جواب- این كلام از آیهی ۴۵ – سورهی ۵ قرآن است كه معنی تحتاللفظیاش این است:
«وَالسِّنَّ بالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصاصٌ» (و دندان برابر دندان و زخمها برابر
- ملحقات۲۸۱
است). و ماقبل این هم راجع به جان و چشم و بینی و گوش اشعار دارد؛ منظور این است خداوند هر كسی را به جزای اعمالش میرساند، و در ظاهر هم هر كسی مرتكب قتل یا نقص عضو كسی شد باید كفاره و دیه آن را بدهد یا مجازات شود.
سؤال ۱۷- در فصل دوم برهانالحق، در تفسیر آیهی ۵۸ از سورهی ۴ تأكید شدید راجع به رد امانات فرمودهاید. ولی موردی پیش آمده كه انجام این دستور مقدور نیست، زیرا یك شخص خارجی مبلغی جزئی طلب داشته و ناگهان به مسافرت رفته و دیگر دسترسی به او نیست. لطفاً مرقوم فرمایید در این گونه موارد تكلیف چیست؟
جواب- تا زمانی كه احتمال دسترسی به او هست سعی كنید به خودش برسانید، و در غیر این صورت آن را به مصرف خیریه رسانده ثوابش تعلق به او بدهید. هر گاه بعد از صرف آن خیریه نیز به او دسترس حاصل شد، مخیرش نمایید بین گرفتن پولش، كه ثواب خیریه به خودت تعلق گیرد، و یا قبول ثوابی كه به او تعلق گرفته. اما اگر قبل از صرف خیریه فوت كند یا غایب مفقودالاثر گردد به ورثهاش باید رجوع كرد. مگر اینكه دسترس به وراث پیدا نشود و یا وارثی نداشته باشد، آنوقت عمل به صرف خیریه فرمایید.
سؤال ۱۸- با تأكیدی كه در فصل دوم در مورد رد امانات شده، درخواست بنده این است دستور فرمایید با اشیائی كه در جمخانه جا میماند، و یا شیئی از كسی با شیئی از شخص دیگر بدون عمد عوض میشود، چه باید كرد؟
- ۲۸۲برهانالحق
جواب- تا آن جایی كه ممكن است جستجو نموده به صاحبش برسانید. و اگر به هیچوجه دسترس به صاحبش پیدا نشد، تا یك سال هم آن را نگه دارید، سپس خود آن جنس یا قیمتش به مستحق بدهید، به قصد اینكه ثوابش مال صاحبش باشد.
اگر آن مال جا مانده، فاسد شدنی و یا حیوان زنده باشد كه احتمال تلف شدن و یا مستلزم مخارج نگهداری است، در این صورت مسئولیتی ندارد، عین مال یا قیمتش، در اولین فرصت چنانكه فوقاً گفته شد، به مصرف مستحق برسد و یا نذر شود.
اگر شیئی از كسی با شیئی از شخص دیگر بدون عمد عوض بشود تكلیفش این است: در صورت عدم دسترس، اگر قیمت آن دو شئ در زمان تعویض از هر جهت مساوی باشد، تصاحبش اشكال ندارد. لیكن اگر تفاوت قیمت داشته باشند، باید طرف ذینفع مابهالتفاوت قیمت را به نظر اهل خبره حساب نموده و به نیت صاحب اصلیش نذر كند و یا به مستحق بدهد.
سؤال ۱۹- در فصل دوم برهانالحق صفحه ۱۵ اشاره به اولیالامر و باطندار دارد، آیا اولیاء و مرشدان و پیران ولی امرند؟
جواب- اولیاء و مرشدان و پیران هم مراتبی دارند. البته كسی كه به مقام اولیالامری برسد در عصر خود ولی امر به شمار میآید (نه همگی). رجوع شود به كتاب برهانالحق چاپ دوم صفحهی ۱۵ سطر ۱۰٫
سؤال ۲۰- آیا تأثیر نفس مدرك خوبی مرشدان و پیران است؟
جواب- كسی كه پیر و مرشد واقعی از طرف خدا باشد لازمهاش
- ملحقات۲۸۳
آن است، تأثیر نفس هم دارد، لیكن بدون اذن خدا تأثیر نفس خود را ظاهر نمیسازد. چنانكه اغلب بزرگان و پیران و مرشدان حقیقت جان تسلیم نمودند و سرّ حق را افشاء نكردند.
سؤال ۲۱- در برهانالحق صفحه ۱۵ مینویسد: «دیدهدار و باطندار هر چه بیند از حق است و هر چه گوید از باطن امر است…»، آیا پیران حقیقت (اقطاب) واجبالاطاعه میباشند؟
جواب- البته پیران واقعی حقیقت واجبالاطاعه هستند. اینكه گفته شد (پیران واقعی حقیقت) بدین منظور است: پیران واقعی كسانی هستند كه از طرف حق مأمور ارشاد پیروان حق باشند و هر چه گویند از حق باشد.
سؤال ۲۲- آیا امامت امر نوعی است و هر پیر یا قطب این مقام را دارد؟
جواب- كلمهی امام كه در لغت به معنی پیشوایی است به اصطلاح عرف در دو مورد استعمال میشود:
اول – به اشخاصی اطلاق میگردد كه ثمرهی شجرهی نبوت باشند. مانند ائمهی اطهار در شریعت دین اسلام.
دوم – علمای مذاهب هستند، كه برای حفظ و ترویج احكام دین نسبت به هر مذهبی هادیان طریق هستند.
بنا بر این در قسمت اول انحصاری و در قسمت دوم نوعی است. اما پیران و اقطاب به قسمی كه ضمن جوابیه فوقالذكر اشاره شد، اولیاءالله به شمار میآیند.
- ۲۸۴برهانالحق
سؤال ۲۳- آیا از مرشد واصل (اهل حق واقعی) عبادت ساقط است؟
جواب- از مرشد واصل اهل حق واقعی هم عبادت ساقط نیست. چنانكه خود حضرت مولای متقیان با آن مقام و منزلت كه داشتند معهذا برای سرمشق پیروانش همیشه در حال عبادت بودند. النهایه عبادت مراحلی دارد، و آن مراحل به تناسب قرب و بعد به مبدأ و درجات و مقام اشخاص است.
فرضاً یك شخص عادی كه در مرحلهی اولیه است عبادتش همانا جنبهی تعبدی و اطاعت امر دارد كه در احكام دینش به او دستور داده شده است. ولی یك شخص وارسته عبادتش جنبهی از خود گذشتگی و فنا فیاللهی دارد. مثلاً مرحلهی عبادت پیران حقیقت بالاتر از مرحلهی عبادت پیروان حقیقت خواهد بود، و برای توضیح بیشتری ممكن است به كتاب برهانالحق فصل هیجدهم از صفحهی ۱۳۷ راجع به عبادت خصوصی اهل حق مراجعه فرمایند.
سؤال ۲۴- با توجه به مطالبی كه در فصل دوم برهانالحق راجع به عدالت مرقوم فرمودهاید، آیا مردان اهل حق مجاز هستند بیش از یك زن بگیرند یا خیر؟
جواب- در دستور اهل حق راجع به زوجهی واحد یا متعدد تصریحی ندارد، بنا بر این رعایت قانون شرع را طبق احكام قرآن باید نمود.
سؤال ۲۵- آنجناب در فصل دوم برهانالحق مطالبی راجع به باطندار و اقطاب مرقوم فرمودهاید بنده با شاگردان یك عارف اروپایی به نام
- ملحقات۲۸۵
«استاد… ف» كه در اوایل قرن بیستم میزیسته، مباحثهای داشتم. آنها جملاتی از استاد خود نقل كردند كه ذیلاً (طی ۱۶ سؤال) به عرض میرسد تا تطبیق آنها را با برهانالحق مرقوم فرمایید كه جوابشان داده شود.
۱- مسیح فرموده مانند یك بچه پاك باشید. «من میگویم كه بچه پاك نیست بلكه در نتیجهی زندگیهای گذشته مقدار زیادی گناه بر ذمه دارد كه با تحمل رنجهای زیاد باید تصفیه نماید. وقتی بزرگ شد، هنگام مرگ بهتر و پاكتر از زمان بچگی است و منظور مسیح از پاك بودن بچه، مثالی است».
جواب- بلی، از یك لحاظ تردیدی نیست، مقصود مسیح تشبیه و مثال بوده. كما اینكه در قرآن هم نظیر آن زیاد است. لیكن از لحاظ دیگر جای تأمل است زیرا استاد «ف» قضیهی سیر تكامل را به قاعدهی تناسخ تعبیر فرمودهاند و حال اینكه تناسخ، قطع نظر از اشكالات عدیده كه دارد، از سیر قهقراییاش دَور، و از گردش مالانهایهاش تسلسل لازم میآید كه بطلان هر دو به ثبوت رسیده است و برای توضیح بیشتری به فصل بیستم، مبحث اول كتاب برهانالحق رجوع شود.
۲- «در موقع ایجاد كائنات وجود داشتم و هنگام پایان آن هم وجود خواهم داشت».
جواب- بلی، وجود هر موجودی اول و آخرش منتهی به مبدأ واجبالوجودی است، البته همیشه موجود خواهد بود و پایان هم ندارد. كُلُّ شَیْءٍ یَرْجِعُ اِلی اَصْلِهِ – اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُون.
- ۲۸۶برهانالحق
۳- «من قدرت فرمان دادن را بدست آوردهام».
جواب- بلی، هر كسی بر نفس خود فرمانروا شد قدرت فرمانفرمایی (مساوی رتبهاش) نیز بر غیر خود دارد.
۴- «حق دارم گناهان را ببخشم و در بارگاه عدل الهی شفیع شما باشم».
جواب- بلی، مبرای از گناه، بازدارندهی اشخاص از عصیان و سوق دهندهی آنان به عدل الهی است كه عدالت موجب بخشش گناه و شفاعت به اذن الله خواهد شد.
۵- «من تنها كسی هستم كه فرشتهی نگهبان ندارم. فرشته و نگهبان من خدا است».
جواب- بلی، كسی از مرتبهی عالم سفلی ناسوتی به مراتب عالی عوالم ملكوتی و جبروتی و لاهوتی تا هاهوتی ارتقاء یافت یعنی ذاتاً از معاصی متنفر شد و فینفسه معصوم و منزه گردید احتیاجی به فرشتهی نگهبان ندارد، بلكه نگهبان بر فرشتگان خواهد بود. بدیهی است چنین كسی نگهبانش جز خدا كسی نیست.
۶- «بعضی تصور نمودهاند كه من یكی از حواریون مسیح بودهام. من یك گنهكار حقیر عهد مسیح بودهام. من همراه با حواریون بودهام».
جواب- بلی، هر كسی تا در قید مادیات عالم ناسوتی است جایز– الخطا و حقیر میباشد. اما اگر پیروی از روحالقدس مسیحا نفسی
- ملحقات۲۸۷
نمود و در مسير حواريون الهي قدم برداشت و به همراهي آنان به منزل قُدس اعلي رسيد، همان قرب و منزلت را خواهد داشت كه حواريون دارند.
۷- «مسيح به اين دنيا آمد تا اصول نوع دوستي را برقرار كند و من آمدهام تا قوانين آن را استحكام بخشم».
جواب- بلي، هر كسي از خود گذشت، به مقامي ميرسد اصول نوع دوستي حضرت مسيح را استحكام بخشد (رنج خود و راحت ياران طلب).
۸- «من از همهي شماها پيرترم. وقتي شما هم به اندازهي من پير شديد ميتوانيد همان كارهايي را كه من انجام ميدهم انجام دهيد».
جواب- بلي، (پير گردون نه، ولي پير رشاد). البته همين طوري كه نطفه جنين ميشود و جنين طفل ميگردد و طفل پس از طي مراحل صغارت و رسيدن به رشد و بلوغ و جواني، عاقبت به مرحلهي پيري گردون ميرسد، سالك هم به همان كيفيت، در نتيجهي قطع مسافت مراتب سير و سلوك، به مقام پيري رشاد ميرسد. آنوقت است كه ميتواند ديگران را نيز ارشاد و به مقام پيري برساند.
۹- «از اينكه مرا از دست بدهيد نهراسيد زيرا يك پاي من بر ته دريا است و يك پاي ديگر بر روي زمين. يك دست من به طرف شما است و دست ديگر به طرف آسمان». بنا براين هميشه مرا خواهيد يافت .
- ۲۸۸برهانالحق
جواب- بلی، كسی حائز صفات زیر گردید، وارسته شد از قیود مزخرفات دنیای فانی، و بر خود رفع نمود حجاب ظلمانی، و زدود آئینهی قلب از غبار هوای نفسانی، و پرداخت به صیقل روح رحمانی، و اتصال داد روح را به مقام سبحانی، البته هراس و یأس و وحشت و غربت بر او باقی نمیماند، زیرا به محل امن و توفیق و انس و قربت واصل است. چه، با گام اول از كام گذشته و با گام دوم بر طارم اعلی نشسته. از قعر دریای حیرت به صدر عرش درك حقیقت صعود فرموده، چنان كمالی یافته است كه قوس نزول و قوس صعود كائنات را (به قیاس آفاق انفس) مانند خط منقطعی بین دو پای خود قرار داده و احاطه بر آن دارد. از اینرو در یك دست عالم علوی و در دست دیگر عالم سفلی قبضه نموده است. بنا بر این با اشخاص مستعد و لایق همیشه در تماس خواهد بود و آن را خواهند یافت (خوشا به سعادت فیضیافتگان و فیضجویان هر دو).
۱۰- «همهكس باید برای ورود به آسمان از مقابل من بگذرد، زیرا همهكس مجبور است راهی كه من تعقیب میكنم طی كند».
جواب- بلی، هر كس هفت شهر عالم عرفانی را با مركب عشق طی نمود، به علو مرتبت آسمان وصال واصل میشود. اثراتی كه از او باقی است الزاماً رهنمای رهروان خواهد بود. اگر تعقیب كنند به منزل رسند و الا فلا (رجوع شود به فصل هیجدهم مرحله چهارم كتاب برهانالحق).
- ملحقات۲۸۹
۱۱- «من به منزلهی دروازهام و هیچكس بدون نظر من نمیتواند بمیرد».
جواب- بلی، چنانكه در حدیث است حضرت رسول (ص) فرموده «اَنَا مَدینَةُالْعِلْم وَ علی بابها»، پس هر كس مقام مظهریت و اولوالامری را داشت به منزلهی دروازه جهت ورود حقجویان در خانهی حقیقت میباشد. هیچكس بدون نظر آنان نمیتواند نفس اماره را كشته، نیل به عالم «موتوا قبل ان تموتوا» حاصل نماید.
۱۲- «من شما را ترك خواهم كرد ولی به زودی به این دنیا بر خواهم گشت».
جواب- بلی، رجعت دو قسم است: یك قسم به علت تحولات قوس نزول و قوس صعود سیر تكامل پیش میآید و آن تا حدودی است كه به كمال برسد، و الا معقول نیست پس از منتهای سیر قوس صعود و نیل به مرتبهی كمال، مجدداً به ابتدای سیر قوس نزول و تكاپوی تكامل برگشت نماید. قسم دیگر به سبب جذب قوّهی الكتریسیتهی قوای مجردات به محل عالم مادیات در نتیجهی مقتضیاتی واقع میشود، نه به قاعدهی تناسخ، چرا، نمیگنجد شیئی كه از قوّه به فعل رسیده است مجدداً برگشت به قوّه نماید، یعنی دو شیء متناقض متّحد شوند. و یا شیئی كه از قوّه به فعل رسیده است به قوّهی دیگر كه هنوز به فعل نرسیده است حلول نماید، یعنی دو شیء متضاد مجتمع گردند. بعبارةٍ اُخری، جمع بین متناقضین و یا ضدّین به عمل آید كه هر دو به قاعدهی منطق باطل است. مضافاً اشكالات دیگر هم (چنانكه فوقاً اشاره شد) بر تناسخ و اتحاد و حلول وارد است. لیكن فعلاً از بحث آن میگذریم، چه
- ۲۹۰برهانالحق
«این رشته سر دراز دارد».
باری قصد حقیر از توجیه فرمایشات جناب آقای استاد «ف» رحمةالله علیه انتقاد نیست، فقط ارشاد است. چون از مفاد كلام معظمله چنین مستفاد میشود كه پردههای اسرار را كاملاً برنداشته یا بر او برداشته نشده است. به هر حال مكتب ایشان همان اندازه قابل استفاده است، مبتدیان را از هفت فقره گناه منقولهی در انجیل مسیح بپرهیزاند، و الا برای كسب موفقیت مقام بالاتر كافی نیست. زیرا در دستور اهل حق، تكالیف سالك را منحیثالمجموع به چهار جمله (= كلمه) خاتمه داده: «پاكی» و «راستی» و «نیستی» و «ردآ»، كه پرهیز از هفت فقرهی گناهان مزبور، میتوان یك جزء از كلیّات ركن اول یعنی «پاكی» فرض كرد. بنا بر این قیاس سایر مراتب با مرتبهی اول معلوم است. (رجوع شود به فصل پنجم كتاب برهانالحق).
۱۳- «خداوند هیچیك از بندگانش را مورد قضاوت قرار نمیدهد. پس ما هم حق نداریم كسی را مورد قضاوت قرار دهیم».
جواب- اما راجع به منع قضاوت، در این بحث باید قائل به تفكیك شد، بدین توضیح:
۱- چون اصل قضاوت دربارهی كشف مجهولات است، بر خدا چیزی مجهول نیست تا محتاج به قضاوت باشد. ولی اگر مخلوق هم مستغنی از قضاوت باشند امتیازی با خالق نخواهند داشت. بنا بر این، عقیده بر عدم امتیاز بین خالق و مخلوق یك نوع شرك جلی است.
۲- به طور كلی قضاوت بر دو نهج است:
- ملحقات۲۹۱
اول آنكه قضاوت فردی مربوط به موضوع معین درباره متداعیین مخصوص، جهت احقاق حق بر حسب صلاحیت انجام گیرد. در این صورت اگر به قصد لله و جلوگیری از تباهكاری باشد عین نوع دوستی و خدمت به خلق است، مستحسن خواهد بود. و اگر روی نظر خاصی اقدام شود، به هر تقدیر مذموم و ممنوع میباشد.
دوم آنكه قضاوت مطلق دربارهی اوضاع و احوال كائنات و آنچه در او است بدون ارتباط مستقیم و حصول یقین علمی و عینی، از روی حدس و گمان به عمل آید، البته صحیح نیست. (شاید منظور آقای «ف» هم از منع قضاوت تا حدی مربوط به قسمت اخیر باشد). در این خصوص نیز رجوع به فراز دوم و سوم از فصل چهارم كتاب برهان الحق شود كه مفاداً بیارتباط با یكدیگر نیستند.
۱۴- یكی از شاگردان آقای «ف» (به نام…ك) وقتی فهمید جنابعالی شغل قضاوت داشتهاید تعجب كرد. در این مورد جواب ایشان چیست؟
جواب – اینكه آقای «ك» راجع به شغل قضاوت بنده دچار حیرت شدهاند حق دارند. لیكن اگر من هم اختیاری بودم هیچوقت به امر قضاوت وارد نمیشدم. چرا، به طوری كه فوقاً عرض شد، مشكلات قضاوت بسیار است. اما از آن جایی كه به حكم (المأمور معذور)، چون صریحاً امر شده بود، لذا مجبور به اطاعت امر بودم. به همین دلیل هم پس از اعلام معافیت از طرف معبود حقیقت، دیگر صبر نكردم تا مدت سی سال خدمتم تمام شود و با اصرار زیاد خود را بازنشسته كردم.
- ۲۹۲برهانالحق
۱۵- آقای «ف» معتقد است كه منظور از هفت آسمان همان هفت عالم معنوی و یا به عبارت بهتر، هفت پرده اسرار است. و نیز معتقد است فقط نوع دوستی واقعی میتواند این هفت پرده را از میان بردارد و حقیقت را نمایان سازد.
جواب – اینكه آقای «ف» معتقد است هفت عالم معنوی و یا هفت پرده به تشبیه هفت آسمان وجود دارد، این موضوع هم در فصل هیجدهم برهانالحق تشریح گردیده، مخصوصاً آنجا كه اشاره به هفت شهر عشق دارد.
و اینكه نوع دوستی واقعی را موجب بالا رفتن تمام هفت پردهی مورد بحث دانسته، در این خصوص نیز توجه به معنی كلمهی (ردآ) در فصل پنجم برهانالحق و تلفیق آن با فصل چهارم مخصوصاً فراز چهارم (صفحهی ۲۱) شود مطلب كاملاً روشن خواهد شد.
۱۶- آقای «ف» برای خود آرزوی رنج میكند و معتقد است كه رنجهای این دنیا موجب تصفیهی روح آدمی میشود. میگوید «اگر مردم میدانستند چقدر رنجهای این دنیا خوب و مفید است، جز رنج چیز دیگری از خدا نمیخواستند».
جواب – اینكه راجع به روح آدمی و تصفیهی آن مطالبی فرمودهاند، همان قضیهی سیر كمال است كه قبلاً توضیح شد. رنجی هم كه تعریف فرموده و جهت خود نیز خواهان بوده نظیر دستوری است كه در كلام بزرگان اهل حق كراراً ذكر شده است، منجمله به نظم كردی میفرماید: «تا مِیردْ نَكیشوُ یا ساخ سنگین – وَ دُكان یارْ نِمَبُو رنگین» یعنی
- ملحقات۲۹۳
مردی كه مجاهد راه دین است تا تحمل رنجهای بسیار ننماید و تا قدغنهای اكید امر و نهی را رعایت نكند، و تكالیف شاقه را با جانبازی انجام ندهد، جزء متاع با ارزش دكان حق و حقیقت به شمار نمیآید.
در هر صورت تردیدی نیست آقای «ف» دارای صفای باطن و مقامی ارجمند بوده است. النّهایه جای این داشته كه خود را كاملتر نماید چون اگر به كمال نهایی رسیده بود وعدهی برگشت مجدد نمیداد.