شرح فصل یازدهم: تشکیل خاندانهای حقیقت
شرح فصل یازدهم: تشکیل خاندانهای حقیقت
در این فصل، استاد، شرحی از تاریخچه و شیوهی برقراری خاندانهای اهل حق و علت وجودی آنها میدهد. و نشان میدهد که کدام خاندانها، با چه نام و نشانی، و با چه پیشینهای ایجاد شدند. در این اثنا، استاد از پنج تن از شاهمهمانها که مورد احترام این آییناند نیز یاد میکند: باباجلیل، سیدفرضی، شاهویسقلی، شاهحیاس، و آتشبگ.
دستور سر سپردن از سوی سلطان اسحاق، و لزوم اجرای آن برای همهی پیروان، باعث شد تشکیلاتی به نام خاندانهای حقیقت برای پاسداری از این مهم به وجود بیاید. خاندانهای حقیقت، هر یک به عنوان جانشینان پیر و دلیلِ حقیقی، یعنی پیر بنیامین و پیر داود، به وکالت از آنان عهدهدار این وظیفه برای عدهای از پیروان شدند تا پیوند رشتهی اتصال آنان را به زنجیرهی هدایت الهی برقرار نگه دارند. منظور از جانشینی، نه به معنی جانشینی معنوی، بلکه به این معنی است که پیر و دلیل خاندانها از نظر تشریفاتی، به وکالت از پیر و دلیل حقیقی، تشریفات سر سپردن را انجام دهند و مواردی را که طالب ملزم به رعایت آنهاست به او یادآور شوند.
پیران واقعی کسانی هستند که از طرف حق مأمور ارشاد پیروان حق باشند و هر چه گویند از حق باشد» (بح، ص۲۸۳).
پیر و دلیل خاندانها تنها در صورتی میتوانند در رشد روحی و معنوی طالب نقش داشته باشند که علاوه بر داشتن مأموریتِ الهیِ هدایت، خود نیز به رشد روحی دست یافته باشند: «این پیرانِ ظاهریِ اهل حق که اکثرشان پرهیزی هم ندارند را نمیتوان وسیله رسیدن به آن مقام قرار داد» (آح۱، گ۱۲۱۳). «پیران واقعی کسانی هستند که از طرف حق مأمور ارشاد پیروان حق باشند و هر چه گویند از حق باشد» (بح، ص۲۸۳).
در کنار چنین تشکیلاتی، طبقات مختلف یاران با وظایف مشخص، به همراه آیینهایی با تشریفات خاص به وجود آمد که در زمان حاج نعمتالله، بخشی از آیینهایی که حقیقتی در خود داشتند، احیا شدند و هماکنون همچنان پابرجا هستند.
طبقهبندی یاران در فصلهای قبل صورت گرفت، در این فصل به تاریخچهی خاندانها پرداخته میشود، و در فصلهای آتی، آیینهای دیگر از قبیل جمعهای اهل حق، نذوراتی که در آن جمعها صرف میشود، نماز و روزهی اهل حق، و تشریفات و مراسم سر سپردن توضیح داده میشود.
سلطان اسحاق، خاندانها را به منظور تداوم این آیین و جلوگیری از سرگردانی معنوی نسلهای بعد برقرار کرد، چه آنهایی که از نسل اهلحقاند و چه کسانی که به این مرام میپیوندند. سر سپردن، بدون تلاش به منظور اتصال فکری به هدایت الهی، چه بسا تأثیر معکوس بگذارد، چرا که باعث میشود فرد تعهد سنگینتری بر دوش خود بنهد (آح۱، گ۱۲۱۴).
سلطان اسحاق، خاندانها را به منظور تداوم این آیین و جلوگیری از سرگردانی معنوی نسلهای بعد برقرار کرد، چه آنهایی که از نسل اهلحقاند و چه کسانی که به این مرام میپیوندند.
از یازده خاندان برقرار شده، هشت خاندان در زمان سلطان اسحاق و به دستور مستقیم او دایر شدند، و مشروعیت یافتند و مجاز شدند که سر طالبین را بسپارند. سه خاندان دیگر، دو قرنی بعد، با اجازهی باطنی او توسط یکی از شاهمهمانها برقرار شد. جز دو خاندان شاهحیاس و آتشبگ که در تشکیلات خود از صاحبمقامی با عنوان جانشین پادشاه برخوردارند، سایرین، تنها دو صاحبمقام با عنوان پیر و دلیل دارند که در حقیقت جانشینان تشریفاتی پیر و دلیل حقیقیاند و، به وکالت از آنان، تشریفات سر سپردن را انجام میدهند. بنابر این، سلطان اسحاق، سه مقام را برای ظهور ذات پادشاهِ حقیقت معرفی کرد: ۱) مقام خاندان، ۲) جمع اهل حق که به قصد عبادت و صرف نذورات باشد، و ۳) هر یک از مظاهر حق (بح، فصل۱۱).
خاندان دوازدهم نیز به نام خاندان صاحب زمانی، حدود هفتصد سال پس از سلطان اسحاق به دست حاج نعمتالله دایر شد. اما از آنجا که حاج نعمتالله از اساس با مریدداری مخالف بود و مرید را مانع انجام مأموریت خود، که احیای آیین حقیقت بود میدانست، احدی را برای آن خاندان سر نسپرد، و مأموریت خود را با انتشار کتاب و اشاعهی حقیقتِ آیین ادامه داد (آح۲، ص۲۴۸).
اگر چه سلطان اسحاق، و پیر بنیامین و داود، خود، مرجع سر سپردن هستند، و اهل حق همگی به این سه تن سر میسپارند، اما به منظور حفظ اصول و احترام به شعایر و تشریفات ظاهری، هر سه سر سپردند تا اهمیت نمادین احترام به شعایر را به پیروان بیاموزند. از اینجا میتوان دریافت که نَسب ظاهری، یا حائز بودن مقام معنوی، مجوز رعایت نکردن تشریفات و قراردادهای آیینی نیست. در این کار، سلطان اسحاق، تفاوتی بین خود و پیروان قایل نشد.
در این فصل، در پاسخ به پرسندهای، استاد از معجزات تنی چند از شاهمهمانها ذکری به میان میآورد. همچنین برخی از معجزات یاد شده در قرآن را نیز یادآور میشود. بنابر این، بیمناسبت نیست که معجزات و کرامات از منظر استاد، و از دیدگاه دیدِ طب جدید روح مورد بررسی دقیقتری قرار بگیرد.
معجزه
از منظر استاد «معجزه برای این بود که مردم را مطمئن کنند که عالم دیگری غیر از این عالم هست، و الاّ مرده زندهکردن برای ما چه فایدهای دارد. وقتی اطمینان حاصل کردیم که دنیای دیگری هست، آنوقت باید کوشش کنیم راه کمال را طی کنیم و خدا را بشناسیم» (آح۱، گ۱۱). همچنین تأکید دارد: «کتاب تذکرةالاولیا چون از کشف و کرامات زیاد نوشته است به نظر مردم افسانه جلوه میکند، برای همین است که در برهانالحق از کشف و کرامات چیزی ننوشتهام. برای رستگار شدن، ما باید از آثار و دستورات بزرگان دین پیروی کنیم وگرنه کشف و کرامات آنها به چه درد ما میخورد. آن بزرگان، هر کدام در زمان خودشان فلانکرامات را برای مریدانشان کردند و رفتند. اما آنچه از آثارشان که ما را به راه راست هدایت بکند همان به دردمان میخورد و هیچوقت هم کهنه نمیشود» (بگ، گ۳۰۰).
«معجزه چیزی است که مطابق مقتضیات زمان و مکان، مردم از انجام آن عاجز باشند» (آح۱، گ۳۴۳)
معجزات به کارها یا قدرتنماییهایی گفته میشود که انجامش بدون ابزار و یا اسباب فیزیکی موجب حیرت دیگران شود، و چه بسا انجام آنها را غیر ممکن بدانند: «معجزه چیزی است که مطابق مقتضیات زمان و مکان، مردم از انجام آن عاجز باشند» (آح۱، گ۳۴۳). و باید به دستور خدا باشد: «معجزات باید از طرف خدا امر بشود برای ثبوت صدق یک پیغمبر. … پیغمبر باید معجز داشته باشد» (آح۲، ص۲۸۸). هر دین در هنگام پیدایش، برای اثبات حقانیت خود، لازم بود با قدرتنمایی نمایشی جلب نظر مردم زمان خود را بکند و آنها را به فکر بیندازد: «هر دین برحقی باید با معجزه همراه باشد» (رک، فصل۲۶).
اما همان معجزات، در زمانهای بعد، میتوانستند کارهای عادی، و نه فراطبیعی، تلقی شوند: «کسی در زمان خودش، بدون توسل به وسایل معمولی، به اذن خدا کاری انجام دهد که دیگران نتوانند. اما ممکن است در زمان دیگر همان کار عادی شده باشد» (آح۲، ص۲۰۹).
با اینکه معجزات یا کرامات، کارهای فراطبیعی به نظر میآیند و باعث میشوند فکر کنیم قوانین علیت را نادیده گرفتهاند، و فراتر از حیطهی طبیعت به وقوع پیوستهاند، اما همهی آنها اینگونه نیستند: «بعضی از معجزات که با طبیعت و نظام طبیعت سر و کار دارد، به نظر آنطور میرسد، ولی در حقیقت نبوده. مثلاً حضرت محمد (ص) نوری به شکل ماه در آستین مبارکش نمود. یا چیزی به شکل خورشید برای یاران شاهویسقلی ظاهر شد» (آح۲، گ۵۲۷). «… نه این است قمر … منشق شده باشد و یا خورشید سیر ادوار فلکی خود را تغییر داده باشد، فقط واقعیت آن قضایا یک نوع کشف و کرامات است در عالم اشراق و مشاهدات معنوی و رؤیای باطنی برای یاران خاص در زمان و مکان خاص به ظهور رسیده است» (بح، ص۴۵۵).
معجزات نمایشیِ قدرتنما، راهی بود تا پیامبران در هنگام معرفی دین خود، نظر مردم را به خدا و قدرتی که موجب آن معجزات بود جلب کنند. اما به درستی معلوم نیست که چنین معجزاتی، جز برانگیختن کنجکاوی اطرافیان یا بیدار کردن ایمان عدهای خاص، تأثیر دیگری هم داشتهاند. نشانههای تاریخی، چنین تردیدی را تقویت میکنند.
زندگانی پیامبران، نشان نمیدهد که مخالفان با دیدن معجزه، یکباره قلب ماهیت شده، فوراً دست از عقیدهی باطلشان کشیده و به پیامبر یا خدای او ایمان بسته باشند. مشرکین و دشمنان، چه بسا با مشاهدهی معجزات، در عقیدهی باطل خود استوارتر میشدند و بر دشمنیشان پافشاری بیشتری میکردند.
برای مثال، در سنت اهل حق داستانهای مشهور چندی وجود دارد دال بر این امر که معجزات از دشمنی کفار و دشمنان نکاسته است: شدت یافتن بغض برادران سلطان اسحاق بر او که نه تنها معجزات ایشان سبب نشد ایمان آورند، بلکه بر عقیدهی باطلشان استوارترشان کرد، به گونهای که قصد جانش نیز کردند (آح۱، گ۱۲۲۰)، یا داستان عابدین (شح، ص۲۶۹)، و غیره. در بین سایر عرفا نیز چنین داستانهایی مشهور است.
استاد شرح میدهد که چگونه بیش از هزار و پانصد درویش شرطدادهی حاج نعمتالله (آح۱، گ۱۴۷۷) که در طول حدود بیستسال زندگی با او، انواع معجزات نمایشی (آح۱، فصل۲۳) دیدند، و حتا برخی از آنها، خود صاحب معجزاتی شدند (آح۱، گ۱۴۸۲)، با رحلت حاج نعمتالله، از عقیدهشان دست کشیدند و پراکنده شدند، و جز اندکی بر سر شرط خود باقی نماندند (آح۱، گ۱۵۹۰، ۱۵۹۱، ۱۵۹۲). یا عیسی مسیح با آن معجزات آشکار، در هنگام به صلیب کشیده شدن، از خیل کسانی که از معجزاتش برخوردار شده بودند، کسی نماند. یا چگونه یدِ بیضا و افعی موسی (ع) در کسی چندان باور قلبی ایجاد نکرد، چنان که پس از چهل روز مراجعت از کوه طور، اکثر پیروانش را گوسالهپرست یافت، و غیره.
زمان معجزات پیامبران بزرگ که میبایست علنی باشد و همه مردم را تحت تأثیر قرار دهد به سر آمده است… انسان امروز بیشتر تکیه بر عقل دارد تا بر احساس، و احتیاج دارد که بفهمد تا قانع شود.
رشد فکری نسلها که نتیجهی محتوم تغییر زمانه است، انتظار انسانها را از شکل و محتوای معجزه نیز تغییر میدهد. حتا دیدن یک خواب، میتواند تأثیر بیشتری بر فرد بگذارد تا دیدن یک معجز نمایشی: «زمان معجزات پیامبران بزرگ که میبایست علنی باشد و همه مردم را تحت تأثیر قرار دهد به سر آمده است. فرهنگ و طرز فکر مردم تغییر کرده است و معجزات علنی دوران پیشین اثراتی را که بر مردمان گذشته داشت و باعث میشد گروهی ایمان بیاورند، ندارد تا چه رسد به اینکه مردمان امروز را وادارد در راه خدا فعالانه قدم بردارند. انسان امروز بیشتر تکیه بر عقل دارد تا بر احساس، و احتیاج دارد که بفهمد تا قانع شود. … امروزه اگر کسی که به وجود خدا شک دارد و حتی منکر اوست، بدون آنکه کوچکترین وعده مادی به او داده شود، صرفاً با شنیدن کلامی درباره خدا، ایمان آورد و تصمیم جدی برای عمل به ایمانش بگیرد، معجزه است» (رک، فصل۲۶). به همین دلیل استاد میگوید: «من حاضر نیستم کوچکترین معجزی … بکنم؛ من برای چیز دیگری آمدهام، … من فقط یک وظیفه رهنمایی دارم، شنیدند بشنوند، نشنیدند که بروند» (آح۱، گ۱۷۴۳).
خواستن معجزه، به هر منظور و با هر دلیلی، نشانهی کمرشدی روح است. عقلِ سلیمِ رشد یافته، خود، میتواند حقیقت را تشخیص دهد: «… کسی که سالک راه حق است و دنبال طی کمالش میرود به این چیزها احتیاج ندارد، دون شأنش است و اگر معجزه بخواهد نشانه این است که هنوز ابتدایی است» (آح۱، گ۳۴۵). «بد نیست عرض کرده باشم آنهایی که سالک طریق حقیقت هستند و هدفشان این است که با سرعت هر چه بیشتر و سعی تمامتر و جدیت بلیغ سیر تکاملشان را انجام دهند تا به حد کمال برسند، هیچوقت به فکر این نیستند کشفی یا کرامتی برای آنها بشود و یا خودشان دارای آن بشوند. … اگر خواستهی خود سالک باشد یک نوع گول خوردن است» (آح۲، ص۳۵۶-۳۵۷).
خواستن هر معجزهای، چه به منظور کشف حقیقت، و چه به منظور ایجاد آسانیهایی در زندگی دنیوی، برای شخص زیانبار است، رابطهی منفیِ بدهبستانی با خدا را تقویت میکند (آح۱، گ۳۹۹). چنین رابطهی معیوبی، باعث کجفهمی و کجدرکی انسان از خدا میشود: «خداپرست کسی است که عاشق خدا باشد و خدا را برای خدا بخواهد، نه به امید معجزه و کشف و کرامات، یا ورود به بهشت، یا اجتناب از دوزخ و …» (آح۱، گ۲۸۹). «عیب تمام دیدهدارها و باطندارها همین بود. آنهایی که اطرافشان میآمدند، معجزه و کشف و کرامت میخواستند و اینها هم به همین چیزها سرگرمشان میکردند. اشتباه از طرفین بود، … غافل از اینکه این کار، هم به ضرر آنها بود – مشغولشان میکرد و از سلوک عقب میانداخت – و هم به ضرر خودم بود؛ باید حق و حقیقت را به اشخاص فهماند تا بدانند برای چه آمدهاند، اینجا چه وظایفی دارند و کجا باید بروند. راهشان را بگیرند و بروند تا از این کثافت دوران راحت شوند» (آح۱، گ۳۴۵).
هر حقیقتجویی، با کمی دقت در زندگانی خود، ملاحظه میکند که نمیتواند منکر رویدادهای مثبتی در زندگانیاش شود که بیشباهت به معجزه نیست
در کنار معجزات آشکارِ پیامبران و کرامات اولیای حقیقی گذشته، هر حقیقتجویی، با کمی دقت در زندگانی خود، ملاحظه میکند که نمیتواند منکر رویدادهای مثبتی در زندگانیاش شود که بیشباهت به معجزه نیست، رویدادهایی خارج از انتظارش که تغییرات مثبت کوچک و بزرگی در زندگیاش ایجاد میکنند. معمولاً چنین رویدادهایی که بدون درخواست حقیقتجو روی میدهد، نشانهی نظر یکتا بر زندگی اوست (آح۱، گ۱۰۲۵). گویی این معجزهگونهها، پیامهای الهی هستند تا توجه فرد را به یکتا بیشتر کنند و به شخص بیاموزند که چگونه دست او را در زندگانیاش ببیند. چنین توجهی باعث سپاسگزاری قلبی و تشکر قلبی از او شود: «هرکس در زندگانی، اگر از چیزهای جزئی نتیجهی کُلی گرفت همیشه موفق است. برعکس، کسی که بخواهد از کُلی نتیجهی جزئی بگیرد در زندگانی موفق نخواهد شد» (بگ، گ۷۳).