فصل بيستم: رفع توهمات، ردّ تناسخ (مبحث اول)
فصل بيستم: رفع توهمات، ردّ تناسخ (مبحث اول)
در فصل بیستم که فصل پایانی کتاب برهانالحق است، مؤلف طی سه مبحث و یک تبصره برخی از اصطلاحات مرام اهل حق را توضیح میدهد و طی آن برخی توهمات را، از جمله شبههی مشهور دربارهی اهل حق که به علیاللهی شهرت یافتهاند، برطرف میسازد. افزون بر این، دلایلی بر بطلان تناسخ ارائه میدهد و اهل حق را از آن مُبّرا میشمارد، چرا که تناسخ، در تضاد کامل با اصل سیر تکامل است. از این رو، استاد، علاوه بر این فصل و سؤال و جوابهای پیوسته به آن، در آثار دیگر خود، خصوصاً در کتاب معرفتالروح، به تفصیل دلایلِ بطلان تناسخ را توضیح میدهد، و سیر تکامل روحی و زندگیهای متوالی به طریق صعودی را عرضه میدارد.
تناسخ در تضاد با سیر تکامل
تا پیش از معرفی بنیانهای سیر تکامل روحی و ساختار زندگیهای متوالی صعودی توسط استاد الهی، تفاوت بین تناسخ و سیر تکامل، و تفاوت بین مفاهیم تناسخی و توحیدی سیر تکامل، روشن نبود. چه بسا، پس از آن نیز، کسانی از تفاوت بین تناسخ و سیر تکامل همچنان غافل باشند.
تناسخ، در تضاد کامل با اصل سیر تکامل است.
خاندانهای اهل حق نیز از این قاعده مستثنا نبودهاند، چنانکه ندانسته اغلب اصطلاحات تناسخی را به کار بردهاند و مظهریت را با حلول و اتحاد که از مفاهیم تناسخی هستند، اشتباه گرفتهاند. و همین سبب شده است که مستشرقین و پژوهندگان دینی و آیینی، اهل حق را تناسخی و جزو غُلات و از گروه علیاللهی بشمارند. این در حالی است که، به گفته استاد الهی، زندگیهایِ متوالیِ صعودیِ یا «گردش مظهرات… يكی از اركان اساسی اصول عقايد مسلك اهل حق است.» (بح، ص۶۴۴). و اهل حق، غالی و مشرک نیست (بح، ص۲).
چنین اشتباه سابقهداری، در میان پیروان مرام اهل حق، ریشه در عوامل گوناگون دارد. علت اصلی، چه بسا دور ماندن طایفهسان از اصل خویش باشد. این دورماندگی، سبب شده انگیزش حقیقتجویی که موجد حقجویی، حقبینی و حقگویی است (آح۱، گ۱۱۵۵) به پیرویِ کورکورانه فروکاسته شود. از این گذشته، کمسوادی و سودجویی خاندانها، به موازات انتقال شفاهی متونِ مقدسِ آیین، مزید بر علت بوده و باعث شده تا این گروه از مبانی عقیدتی خود فاصله بگیرند.
چنین فاصلهای باعث شد طایفهسان، تناسخ را جای زندگیهایِ متوالی صعودی (معنویت یک علم است)، حلول و اتحاد را جای جامه، دون، و مظهر بگذارند، تفاوتی بین اهل حق، علیاللهی، و نُصیری و غیره ندانند، و خود را بعضاً علیاللهی معرفی کنند (بح، ص۲). گروهگرایی را جایگزین حقیقتجویی کنند (آح۱، گ۱۲۰۵)، و آیینهای عمدتاً عُرفی را در جای اصول و معنویت اصیل بنشانند.
اشتباه گرفتن تناسخ در فلسفۀ دینیِ هندی با زندگیهای متوالی صعودی، البته ریشهای قدیمیتر دارد: «کليد سير كمال همان دونادون يا زندگیهای متوالی است. افلاطون خواست رمز اين كليد را باز كند، ولی به علت اشتباهاتی كه كرد تبديل به تناسخ شد.» (آح۱، گ۹۳۷).
شاید نتوان بر پیشینیان چندان خرده گرفت، زیرا تا قبل از تدوین و معرفی سیر کمال روحی، اصول و پایههای آن بر کسی آشکار نبود (آح۲، گ۵۶۰؛ آح۱، گ۱۷۸۰) و فرق بین زندگیهای متوالی صعودی و تناسخ گذاشته نمیشد و هر بازگشتی را به زندگی، تناسخ تلقی میکردند.
هرچند که ایدهی زندگیهای متوالیِ صعودی، بنا بر اسطورهها، گویی جا در عمق جانها داشته، پوشیده بودنِ حقیقتِ آن، سبب شده است که تناسخ – توضیحی ناقص و اشتباهی از زندگیهای متوالی – عمومیت یابد. ادیان ابراهیمی نیز اشارات مبهمی به رجعت، یعنی بازگشت روح به این دنیا دارند.
کلید سیر کمال، همان دونادون یا زندگیهای متوالی است.
استاد الهی، سلطان اسحاق، مؤسس مرام اهل حق را معرف زندگیهایِ متوالیِ صعودی میداند: «سلطان اسحاق دونادون را برای مردم روشن كرد. عدهاي مانند هفتن فهميدند و رسيدند. بعد از او اين گوهر به دست يك عده جاهل و نادان افتاد … .» (آح۱، گ۹۳۷). این در حالی است که پیش از او، افلاطون (آح۱، گ۹۳۷) و پیش از او، زرتشت نیز با این مفاهیم آشنا بودهاند: «حضرت زرتشت يكتاپرست بود. … به دونادون معتقد بود و دستورش اين بود: هر چه در حق خود نيك ميدانيد و عمل ميكنيد، در حق ديگران هم نيك بدانيد و عمل كنيد.» (آح۱، گ۱۳۳۸). با اینکه بودا هم به زندگیهای متوالی واقف بود و «سیر کمال را مرحله به مرحله به مردم نمایش داد.» (بگ، گ۳۱۹) پیروانش رویهی تناسخ پیش گرفتند.
از اینجا بود که، تا پیش از تبیین استاد از سیر تکامل روحی، تمامی تلاشها به تناسخ منجر شد، در حالی که «کلید سیر کمال، همان دونادون یا زندگیهای متوالی است.» (بگ، گ۱۹۶).
پیشینیان، هدفی برای به کمال رساندن روح انسان نداشتند: «اشخاصي مثل پدرم، فقط مأموريت داشتند مردم را به راه دين بكشانند و هيچ مأموريتي در مورد رساندن آنان به كمال نداشتند. يا مثلاً پيغمبري مأموريت داشت مردم را از بتپرستي به خداپرستي برساند. ولي من منظورم فقط سير كمال است.» (بگ، گ۱۲۶). «عصارهی اساس تمام ادیان را خلاصه کردهام و در دو کلمه به دست سالکین راه حق دادهام.» (بگ، گ۴۶۱). «زحمت فراوان کشیدم تا برنامه آخرین مرحله دانشگاهی را جوهرکشی کردم تا شاگردان مکتب زحمت مرحلهها را نداشته باشند.» (بگ، گ۴۲؛ آح۲، گ۱۷۱).
وقوف استاد بر این که تناسخ تا چه حد در متون اهل حق و افکار دیگر عرفا رسوخ کرده باعث شد که در این باره توضیحاتی داده شود: «از ظاهر اين اصطلاحات توهم ميشود، شايد پيروان كلامهاي مزبور [اهل حق] تناسخي باشند. و حال اينكه سياق مجموع همان كلامها، دلالت بر رد و ابطال تناسخ و حلول و اتحاد دارد.» (بح، ص۱۷۲).
ویژگیهای تناسخ
هربار که صحبت از بازگشت روح به میان میآید واژهی تناسخ به ذهن عموم متبادر میشود، اما هیچ بازگشتی به زندگی، تناسخ نیست.
تناسخ، در لغت، علاوه بر اینکه به معنی «باطل کردن»، و «برداشتن چیزی و گذاشتن چیز دیگری به جای آن» است، در اصطلاح فلسفی، به معنی حلول میآید که روح درآمده از بدنی به بدن دیگری وارد شود. در زبان انگلیسی، این پدیده را برحسب کارکرد، rebirth (تولد دوباره)، reincarnation (تجسد دوباره)، palingenesis (تکوین دوباره)، metensomatosis (جسم دوباره) مینامند.
تفاوتهای تناسخ با سیر کمال روحی کم نیست، اما در کلیات میتوان به موارد زیر اشاره کرد: تفاوت در باور است به مبدأ و معاد، ضربالاجل یا مهلتِ زمانی برای روح، نحوهی ارتباط روح با بدن، موضوع برزخ، حساب آخرت، و زندگی پس از مرگ و غیره. با این حال، هیچ گروهی از تناسخیون عقیدهی واحدی در این موارد ندارند.
کلیات تناسخ از این قرار است:
در لحظهی مرگ، روح که جسم را ترک میکند، بلافاصله و بدون وقفه باید وارد جسم مادی دیگری شود – مهم نیست که چه جسمی باشد. هر جسمی، اعم از جماد و گیاه و حیوان و انسان. حتی میتواند اجرام فلکی را بدون اولویت خاصی هدف بگیرد و در آنها حلول کند.
تناسخیون به برزخ اعتقاد ندارند و چنین انتقالاتی را فوری میدانند. دیگر آنکه اغلب گردش بیانتهای روح را در بدنهای متفاوت سیر طبیعی و محتوم او میشمارند، بی آنکه در این چرخه به مقصودی قائل باشند.
کاری به مبدأ و معاد ندارند و برای جهان آغاز و پایانی نمیشناسند. از این رو چرخهی آمد و شدهای روح (سامسارا) را نیز بیپایان میدانند. معتقدند که روح، بدون هدف، از بدنی به بدن دیگر میرود و مدام در گردش است. معادی در کار نیست و کیفیت زندگی در هر جسم ثمرهی کارکرد زندگانی قبلی است. بوداییها چرخهی سامسارا را منتهی به پیوستن روح (آتمن) به روح جهانی (برهمن) میدانند.
در گردش زندگیهای متوالی، اعمال قبلی هر کس محیط زندگی بعدیاش را تعیین میکند. منتها در هر زندگی به خاطر اتمام حجت یا به واسطه بعضی اعمال زندگی قبلاش، محیط و اوضاعی برایش فراهم میکنند که حجت بر او تمام شود.
هیچ گروهی از تناسخیون، حتی بوداییها، ضربالاجل یا مهلتی برای پایان کار روح (به تعبیر بوداییها، موکشا، یعنی پیوستن به برهمن) در نظر ندارند. آمد و شدهای مکرر روح (سامسارا) بدون مهلت زمانی و نامحدود است. معتقدند که پاداش و جزای روح، در همین دنیا، و ضمن همین انتقالات داده خواهد شد و آن را کارما مینامند. بر این اساس، روح ثمرة اعمال نیک و بد خود را در همین جسمهای متوالی خواهد چشید و حسابش تصفیه خواهد شد و نیازی به معاد نخواهد داشت. در سیر کمال، هر زندگی حاوی برآیندی است از نیک و بد اعمال در زندگیهای پیشین و، در همه حال، حسابرسی برقرار است: «در گردش زندگیهای متوالی، اعمال قبلی هر کس محیط زندگی بعدیاش را تعیین میکند. منتها در هر زندگی به خاطر اتمام حجت یا به واسطه بعضی اعمال زندگی قبلاش، محیط و اوضاعی برایش فراهم میکنند که حجت بر او تمام شود. … هر بار که شخص، زندگی یا جامه عوض میکند، پروندهاش موقتاً بایگانی میشود برای اینکه به او فرجه بدهند و ارفاق کنند بلکه بتواند جبران اشتباهات گذشتهاش را بکند.» (بگ، گ ۲۳۷).
تناسخیون، از لحاظ ساختار، تفاوتی بین ارواح جماد و گیاه و حیوان و بشر نمیگذارند، و هرکدام را شایستهی حلول به جسم دیگری میدانند، حال آنکه در قانون سیر تکامل، ارواح جماد و گیاه و حیوان، از نظر تکاملی متفاوتند، و هیچکدام هم فردیت ندارند (آح۱، گ۶). در سیر تکامل، روح یک انسان اگر به مدت معلومی به یک حیوان اتصال بیابد، جزو تنبیهات و مستثنیاتی است که در روند طبیعی سیر تکامل پیش میآید تا روح، پس از تصفیه شدن، از روند تکاملی دور نیفتد.
معتقدین به سیر تکامل، بر خلاف تناسخیون، به مبدأ و معاد، ضربالاجل تکامل روح، حساب آخرت، زندگانی پس از مرگ، و زندگیهای متوالی صعودی قائلاند و معتقدند که «هر وجودي پس از موجوديت، قهري است بايد سير تكامل نمايد (بح، ص۶۱۸). چرا که «خداوند تبارك و تعالي و خالق كل مخلوق، … بر حسب حكمت بالغهاش براي هر موجودي در هر موردي بالطبيعه آغاز و انجامي مقرر داشت. … و ميبايد با طي فواصلِ بين دو نقطة ابتدا و انتها، به نتيجة غايي برسند.» (مر، ص۹۱). نتیجهی غایی نیز رسیدن به کمال روحی است: «يعني طي مدارج براي نتيجة نيل به مرتبة غايي كمال كه همان آخرين مقام وصال به حق است. به مصداق قوله تعالي قالوُا اِنّا للهِ و اِنّا الَيهِ راجِعون. گويند ما از خداييم و بيگمان به سوي او بازميگرديم.» (مر، ص۹۲؛ سوره ۲، آيه ۱۵۶).