فصل بيستم: رفع توهمات، مظهریت و نقطه‌ی وحدت (مبحث دوم)

فصل بيستم: رفع توهمات، مظهریت و نقطه‌ی وحدت (مبحث دوم)

در ادامه‌ی فصل بیستم – فصل پایانی کتاب – و تبصره‌‌ی مربوط به آن، مؤلف به شرک در عقیده‌ی علی‌اللهی‌ها، و توحید در درک موضوع مظهریت می‌پردازد، علت انحراف عده‌ای از اهل حق که خود را علی‌اللهی معرفی می‌کنند، ساده‌لوحی و بی‌اطلاعی‌ از مبانی عقیدتی‌ خود، و تأثیر دیگران بر آنان می‌داند: «گروهی ساده‌لوح اهل حق به علت بی‌اطلاعی از مبانی عقاید خود و معاشرت و همسایگی با فرق مختلفة دیگر (مانند علی‌اللهی‌ها و غیره) بدون این‌كه خودشان هم متوجه شده باشند اختلاط و امتزاج و انحراف مهمی در اساس مسلك‌شان به وجود آمده است. مثلاً شاید بعضی‌ها خود را علی‌اللهی می‌دانند و شبه ذلك و حال این‌كه غالی و مشرك نیستند.» (ب‌ح، ص۱).

حلول، اتحاد، جامه، دون، مظهریت

دو اصطلاح حلول و اتحاد، از اصطلاحات مرسوم در تناسخ است که به ادبیات عرفانی نیز وارد شده‌. استاد الهی، اهل حق را یکتاپرست و به دور از تناسخ می‌داند: «اُسِ اساس این مسلك روی پایه‌ی‌ توحید قرار گرفته ‌است.» (ب‌ح، ص۶۳۶).

حلول، در مفهوم کلی، به معنی وارد شدن شیئی در شیء دیگر است. در حلول، روح از بدن کسی یا چیزی خارج و به بدن کسی یا چیز دیگری وارد می‌شود. در ادبیات عرفانی، حلول به داخل شدن روح خدا در بدن انسان تعبیر می‌شود: «مثل این‌كه بگویند خدا در عیسی حلول كرده بود.» (آح۲، ص۲۴۸). این در حالی است که «برای مخلوق امكان حلول ذات حق نیست، … به علاوه خداوند محل ندارد تا از محلی به محلی حلول نماید، و ذات او در همه‌‌جا هست و در هیچ‌جایی نیست. یعنی جلوه‌ی نورش در تمام موجودات ساطع و لامع است، لیكن مقام او از تمام موجودات سوا است.» (ب‌ح، ص۶۳۳). به عبارتی «حلولی‌ها می‌گویند خدا حلول می‌كند. ما می‌گوییم خدا جسمیت ندارد تا حلول كند، پس حلول غلط است.» (آح۲، ص۴۱۴).

اُسِ اساس این مسلك روی پایه‌ی‌ توحید قرار گرفته ‌است.

اتحاد در مفهوم کلی، به معنی یکی شدن دو روح در یک بدن است. ادبیات عرفانی، اتحاد را یکی شدن روح خدا با روح انسان می‌گیرد: «مثل این‌كه بگویند علی عین خداست.» (آح۲، ص۲۴۸). فلسفه‌ی سیر تکامل، حلول و اتحاد را غلط، و دونادون (زندگی‌های متوالی صعودی) را صحیح می‌داند. برخی مفسرین نیز آیه‌ی «…كُلَّما نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلْناهُم جُلُوداً غَیرَها … الایه: [به معنی] هرگاه پخته شود پوست‌های آن‌ها، جایگزین گردانیم‌شان پوست‌های دیگری‌ … الخ (سوره‌ ۴ (نسا)، آیه ۵۶)» را اشاره‌ای به زندگی‌های متوالی صعودی می‌دانند (م‌ر، ص۱۲۴).

در این فرایند، جامه و دون که در نزد اهل حق، اغلب در یک معنی استفاده می‌شوند (ب‌ح، ص۱۷۲) مربوط‌اند به جریان و فرایند سیر کمال روحی (ب‌ح، ص۱۷۴)، و مظهریت، یکی دیگر از اصطلاحات اهل حق، که نشان‌دهنده‌ی توحید عملی است، مربوط می‌شود به «كمال بعد از سیر تكامل» (ب‌ح، ص۱۷۴). مظهریت «كسی است كه به آخرین درجه‌ی كمال رسیده باشد.» (آح۲، گ۳۲۳).

مظهریت و توحید

در نزد اهل حق، توحید عملی با باور بر مظهریت‌ها در ذهن فرد عینیت می‌یابد. باور بر مظهریت، از عقاید اساسی این گروه به‌شمار می‌آید. بر این اساس «جلوه‌ی نور خدا در مظهریت منعكس است. وقتی توجه پیدا شد، از آن مظهریت استفاده‌ی خدایی می‌شود.» (آح۱، گ۱۰۹۵). از این رو است که «وجه‌الله» را مظهریت می‌دانند.

مظهریت کسی است كه به آخرین درجه‌ی كمال رسیده باشد.

در باور این گروه، مظهریت‌ها هر کدام جلوه‌ا‌ی از نور یکتایی را انعکاس می‌دادند (آح۱، گ۱۰۹۵، گ۱۷۰۵). با این حال، بنا بر عقیده‌ی استاد، «مظهرالله بودن درست، ولی باید دانست آن ذات تا چه حدودی در آن جسم می‌تابد و قدرت به او می‌دهد.» (آح۱، گ۱۴۳۵). اما «در رأسِ همه‌ی ذات‌دارها، نُقطه‌ی وحدت (یكتایِ مَلموس) قرار می‌گیرد كه دربردارنده‌ی دائمِ ذاتِ یكتایی به طورِ كامل است.» (رع، ص۶۰). شخص معنوی «جز به نقطة وحدت، نه به دنیا و نه به نعمات آخرت اعتنایی ندارد.» (آح۲، ص۴۷۸).

در نزد اهل حق، درک مفهوم مظهریت به جذب جوهر توحید می‌انجامد و مانع از انحراف عقیدتی پیروان می‌شود. بر خلاف نظر علی‌اللهی‌ها، در مظهریت‌ها، ذات سوای جسم است (ب‌ح، ص۶۴۰). یعنی «هر كسی كه جسم، یعنی ماده و صورت داشته باشد، نمی‌توانیم بگوییم مطلقاً ذات خداست، زیرا خدا جسم، ماده و صورت ندارد. النهایه حضرت علی یا اشخاصی كه همان ذات و مقام را دارند، چون وجودشان چنان صیقل یافته كه لیاقت پیدا كرده‌اند اراده‌شان اراده‌ی خدا شود كمال مظهریت دارند، مظهرالله هستند. مظهرالله، یعنی محل ظهور و بروز قدرت و اراده‌ی خدا. و الا نمی‌توانیم بگوییم خدا در جسم آمد و رفت، زیرا او حی است و قیوم و هیچ‌كس به ماهیت او پی نبرده است.» (آح۱، گ۱۷۰۵).

در رأسِ همه‌ی ذات‌دارها، نُقطه‌ی وحدت (یكتایِ مَلموس) قرار می‌گیرد كه دربردارنده‌ی دائمِ ذاتِ یكتایی به طورِ كامل است.

در این حال «اگر فرقی بین مظهر و ذات نباشد، با این‌كه ذات خدا یكتا و واحد است، لازم می‌آید هر یك از مظهراتِ متعدد، خدایان متعدد به شمار آیند كه تالی فاسدش معلوم است.» (ب‌ح، ص۶۴۴-۶۴۵) به این ترتیب «مظهر و ذات مثل ظل و ذی‌ظل لازم و ملزوم یكدیگرند. یعنی همان‌طوری‌كه سایه از صاحب سایه منفك نیست، مظهر هم از ذات جدایی ندارد. به دلیل این‌كه اگر ذات وجود نداشته باشد، مظهر موجود نمی‌شود، و تا مظهر هم نباشد ذات جلوه‌گر نمی‌گردد.» (ب‌ح، ص۶۴۶).

ملک‌جان در تعلیماتش سیر طبیعی توحید عملی را این‌گونه بیان می‌کند: «تا انسان چیزی را دوست نداشته باشد، نمی‌تواند از آن خوب استفاده كند. دوست داشتن هم با احساس ظاهر است. خدا كه دیدنی نیست، پس چطور دوست‌اش بداریم؟ حتی اگر خدا احتیاجات‌مان را هم رفع كند، باز نمی‌توانیم دوست‌اش داشته باشیم. پس خدا در چیزی جلوه می‌كند تا آن شیء را ببینیم و دوست بداریم. بعد كم‌كم آن «شیء» از نظر می‌رود و خود خدا می‌ماند.» (م‌ن، ص۱۴۰).

نقطه‌ی وحدت

«در رأسِ همه‌ی ذات‌دارها، نُقطه‌ی وحدت (یكتایِ مَلموس) قرار می‌گیرد كه دربردارنده‌ی دائمِ ذاتِ یكتایی به طورِ كامل است؛ آن‌چنان‌كه گویی با او یكی است.» (رع، ص۶۰). استاد در اهمیت نقطه‌ی وحدت برای سیر کمال روحی می‌گوید: «اشخاصی كه در معنویت كار می‌كنند، سعی می‌كنند افكارِ خود را به نقطه‌ی وحدت متمركز كنند.» (آح۱، گ۵۸۰).

اشخاصی كه در معنویت كار می‌كنند، سعی می‌كنند افكارِ خود را به نقطه‌ی وحدت متمركز كنند.

موضوع سیر کمال روحی تفاوت دارد با  هر کوششی برای کسب بهشت یا هر نعمت معنوی دیگر. وارد شدن به فرایند سیر کمال روحی ویژگی دیگری می‌طلبد و فرایند دیگری دارد. استاد به عده‌ای از شاگردانش چنین گفت: «شما می‌توانید این كلمه [سیر کمال] را از مغزتان دور كنید و با من دوست بمانید. باز هم پدر و فرزند هستیم. می‌آیید و گپی می‌زنیم، تبرك هم بخواهید می‌دهم، ولی به سیر ‌سلوك‌تان كاری ندارم، همان‌طور كه با بقیه هستم. زندگی‌تان را هم می‌كنید، خوشبخت هم می‌توانید باشید، آدم خوبی هم می‌توانید باشید. اما وقتی صحبت از سیر كمال می‌كنید از همه‌ی این‌ها جداست، موضوع دیگری است، وظیفه‌ی دیگری است، مناسبات ما فرق می‌كند و توقعات تفاوت می‌كند.» (آح۲، ص۷۴-۷۵).

گذراندن سیر کمال روحی بدون نقطه‌ی وحدت ناشدنی است. «تا پیش از پدیدار گشتنِ نقطه‌ی وحدت، داوطلبانِ خودشناسی با هدفِ كمال، از طریقِ خدایِ دین‌شان و یا از طریقِ خدایِ زمانِ عصرِ خود (مَظهریتِ كامل) سعی داشتند به هدف برسند.» (رع، ص۱۶۹). اما از اختصاصاتِ ویژه‌ی سیرِ کمالِ روحی این است که «بدونِ اتصال به هدایتِ الهی و كمكِ تنگاتنگِ نقطه‌ی وحدت (یكتایِ ملموس) هیچ‌كس نمی‌تواند به مَقصَدِ نهایی‌اش (كمال) برسد.» (رع، ص۲۱۷).

بدونِ اتصال به هدایتِ الهی و كمكِ تنگاتنگِ نقطه‌ی وحدت (یكتایِ ملموس) هیچ‌كس نمی‌تواند به مَقصَدِ نهایی‌اش (كمال) برسد.

دکتر الهی در توصیف نقطه‌ی وحدت می‌گوید: «از آن « وقت » كه یكتا اراده نمود، زمان‌های بسیار … بسیار … بسیار … طولانی گذشته بود. یكتا برای مخلوقات، حتّا آن‌هایی كه به بالاترین مرتبه‌ی كمال نیز رسیده بودند، هنوز نادیدنی بود. بالاترین را برگُزید. او خود را مُجدداً واردِ بَشَر نمود و « سیرِ كمالِ در كمال» نمود تا دیگر هیچ نقطه‌ضعفی در « روحِ » خویش باقی نگُذارْد و آن را از جنسِ خالصِ «ذات » گردانید؛ آن‌گاه خود به یكتا پیوست، آن‌چنان‌كه گویی با او یكی شد، نقطه‌ی وحدت (یكتایِ مَلموس) پدیدار گشت. از آن به بعد، یكتا از طریقِ نقطه‌ی وحدت، خود را برای مخلوقات، قابلِ دید و لمس گردانید.» (رع، ص۲۴۱).

دانشجویِ طبِ جدیدِ روح «چنانچه پی به وجودِ نقطه‌ی وحدت بِبَرَد، جَهشِ بزرگی كرده است و همه‌چیز برایش روشن‌تر و آسان‌تر می‌شود. نقطه‌ی وحدت، كلیدی است كه تمامِ درهایِ منتهی به كمال را بر انسان می‌گشاید.» (رع، ص۱۶۹).

«علی»

کلمه‌ی «علی» از دو سو مورد توجه استاد است. هم نام علی (ع) است که یکی از مظهریت‌ها است، هم یکی از اسم‌های خداست که توجه فرد را معطوف می‌سازد به مسمای آن، یعنی ذات یکتایی خداوندی: «حضرت علی (ع) دو جنبه دارد. جنبة ‌اول آن‌كه، به دیدة حق‌بینان مظهرالله است، یعنی آینة وجودش محل ظهور جلوة ‌نور ذات حق می‌باشد.» (ب‌ح، ص۶۵۲). و از منظری دیگر «اسم جمالی علی از اسم جلالی‌ الله بیرون كشیده و گرفته شده ‌است.» (ب‌ح، ص۶۵۳).

پس، اسمش از اسماالله و مسمای آن ذات خداوندی است. از این رو «هر كس اسم را بدون مسما تصور كند كافر است، و اگر هر یك را جداگانه به نظر آورد مشرك است، و اگر اسم را آینه‌ی‌ مسما قرار دهد و در آینه‌ی اسم علی جز مسمای حق نبیند موحد و خداپرست است. بنا بر این، چون حضرت علی (ع) اسمش آینه‌ی آن مسما می‌باشد، اشخاص خداپرست در آینه‌ی صفت علی جز جلوه‌ی ذ‌ات خدا نمی‌توانند ببینند، و الا كافر یا مشرك محسوب خواهند شد.» (ب‌ح، ص۶۳۷). به این ترتیب، روشن می‌‌شود که «علی» مورد اشاره‌ی استاد در ذکرهایش کیست و چیست.

در نزد اهل حق، که «اُسِ اساس این مسلك روی پایه‌ی‌ توحید قرار گرفته ‌است، … حضرت علی (ع) را به مقام مظهریت و مشیت‌الله می‌شناسند.» (ب‌ح، ص۶۳۶). و مظهر‌الله یعنی «محل ظهور و بروز قدرت و اراده‌ی خدا» (آح۱، گ۱۷۰۵). این در حالی است که علی‌اللهی‌ها و آن دسته از طایفه‌سان که خود را علی‌اللهی می‌دانند، مفهوم مظهریت و یکتاپرستی را به شرک آلوده‌ «علی (ع) را به طور مطلق خدا می‌دانند یعنی خدایی غیر از علی تصور نمی‌نمایند.» (ب‌ح، ص۶۳۸). کسانی که «حضرت علی (ع) را مخلوق ندانند و العیاذ بالله آن را خالق دانند، غالی و مشرك خواهند بود.» (ب‌ح، ص۶۵۰).

یکتاپرست گوید: «ما علی را خدا نمی‌دانیم، لیكن آن حضرت را مظهر خدا می‌دانیم. مثلاً اگر آینه‌ای در مقابل خورشید قرار داده شود عیناً عكس خورشید در آن منعكس می‌شود، و حال آن‌كه آن آینه غیر از خورشید است؛ علی هم به سبب صفات ممتازش مانند آینه‌، صاف و صیقلی گشته، از این‌رو مظهر خدا خوانده ‌شده ‌است. یعنی محل ظاهر شدن جلوه‌ی نور ذات خدا قرار گرفته ‌است نه خود خدا.» (ب‌ح، ص۶۵۱). و «منظور از انعكاس خورشید در آینه، یك نوع تشبیه تمثیلی است، و الا مقصود از انعكاس تجلی نور خدا در جامه و مظهر حضرت علی (ع) همان قدرت و مشیت خدا است، نه چیز دیگر.» (ب‌ح، ص۶۵۰).


  1. قرآن مجید: سوره ۲ (بقره)، آیه‌های ۱۱۵ و ۲۷۳.