شرح فصل سوم: ریشهی مسلک اهل حق از کجاست؟
شرح فصل سوم: ریشهی مسلک اهل حق از کجاست؟
در این فصل، اساسِ مرام اهل حق مورد بررسی قرار میگیرد و روشن میشود که این مرام معنوی كه ریشهی آن حق و حقیقت است، در قرن هفتم هجری به دست سلطان اسحاق، رسمیت و رواج یافت – حقیقتی كه، در طول تاریخ، همواره جزو اسرار انبیاء و واصلین به حق بوده است.
اما حقیقتِ مورد اشاره چیست؟ آیا همان است که از ابتدای خلقت، به عنوان جوهری ثابت وجود داشته، و تا ابد هم باقی خواهد ماند؟ مؤلف میگوید: «اصل لغت و مفهوم لفظ حقیقت به معنی حاقِ واقع در هر چیزی است.» (بح، ص۲۹۴) و به طور دقیقتر، «حقیقت هر شیء عبارت است از هدف اصلی و علت غایی و نتیجهی مطلوبهی نهایی واقعی آن شیء». (بح، ص۲۹۵).
«هر دینی هم که حق و صحیح باشد باید منتهی به مرحله و مقام آخری گردد، که آن بقای جاویدانی و مبدأ فیض ربّانی است، آن را حقِ حقیقت خوانند چون ماوراء و مافوق آن چیزی نیست.»
به عبارت سادهتر، در آثار مؤلف و سایر آثار مرتبط با تعلیمات او، منظور از حقیقت در معنی خاص، وجود یکتاست که ذاتِ خالص و نادیدنی است. از این دیدگاه، «حقیقت»، ركن اصلی اندیشه و مشی مؤلف را تشکیل میدهد. لازمهی درك «حقیقتِ» مورد نظر او در اینجا، عبارت است از رسیدن به آخرین مرتبهی رشد روحی و، در نهایت، بقای جاودانی و فیض ربّانی: «هر دینی هم که حق و صحیح باشد باید منتهی به مرحله و مقام آخری گردد، که آن بقای جاویدانی و مبدأ فیض ربّانی است، آن را حقِ حقیقت خوانند چون ماوراء و مافوق آن چیزی نیست.» مقصود استاد از حقیقت همواره نکتهی وحدت و رسیدن به آن است: «نکتهی وحدت حقیقت … که نقطهی منتهیالیه سیر کمال تمام موجودات و ممکنات به سوی واجبالوجود است» و همین نکته است که «از اول تا آخر در هر زمان و مکان، به اسم و رسم و کیفیت مخصوصی هدف حقجویان و حقگویان و حقبینان بوده و هست». (بح، ص۲۹۷).
چنین کلیّتی، طبعاً واجد جزئیاتی است که دریافتن آنها، لازمهی درك مقصود مولف از حقیقت و از اسرارِ مکتوم در آن است. مقصود، همان اسراری است که به تعبیر او در کتاب معرفتالروح، «خیلی از مطالبش به اغلب گوشها ثقیل و به اکثر فهمها غیر قابل هضم خواهد بود؛ روی این اصل نزد خواص جزء اسرار مکتومه است». (مر، ص۹).
در باب اسرار الهی، مولف معتقد است، «زیرا چه بسا اسرار عالم غیب وجود دارد که فهم بشر یا عموم مخلوق از درک آن عاجز است و یا مطلقاً جز در علم خداوندی قابل درک نیست». (مر، ص۱۲۸). از این گفتار میتوان چنین نتیجه گرفت که درك آن اسرار، متناسب با میزان رشد روحی اشخاص است. اسرار بیشماری در عالم وجود دارد که بخشی از آنها، اساساً از دسترس مخلوق خارج است و جز وجود یکتا، کسی را توان احاطه بر آن نیست (بح، ص۲۴۸). از این دسته که درگذریم، سایر رموزات، چنان است که اگر بعضی از آنها بر برخی آشکار شود، مصداق روایتی است که نویسنده در این فصل به آن اشاره کرده است و ممکن است ابوذرها را چنان دگرگون گرداند که سلمانها را بیدین شمرده، چه بسا، آنها را از میان بردارند تا دنیا را کفر نگیرد. این در حالی است که هم ابوذرها و هم سلمانها از یاران خاص علیِ مرتضی(ع) بودهاند. این خود حکایت از گوناگونی و درجات مختلف اسرار و رازهای پوشیده دارد (بح، ص۲۴۸).
با این که بر اساس سیر تاریخی، در زمان سلطان اسحاق، مرتبهی حقیقت در دین آشکار شد و علیالاصول، بسی پردهها برداشته شد، اما آن اسرار نیز، بنا به گفتهی مؤلف، به وضوح و روشنی برملا نشد و یاران سلطان اسحق، آن را به رمز و اشاره در دفاتر خود موسوم به کلام سرانجام نوشتند (آح۱، گ۱۱۱۰). اینجاست که به نظر میرسد، رازهای مگوی بیشماری همچنان باقی است.
از منظری دیگر، حقیقت، در کنار شریعت و طریقت و معرفت، مرتبهی کمال دین است که گذشته از اینکه جوهر الهیِ ادیان الهی را در خود دارد، مستلزم مقدماتی است که رهرو میباید با گذراندن سلسلهمراتبی به آن دست بیابد. آن اسرار کذایی، نکتههایی است که تا روحی به درجهای از رشد و تعالی دست نیابد، درکی از آن مرتبه نصیبش نخواهد شد. و از اینجاست که بدیهیات آن عالم، برای اغلب گوشها ثقیل و در حکم اسرار است.
در بررسی سیر تاریخی، هر دورانی به یک مرتبه از دین اختصاص داده شده است: «پایهی طریقت و معرفت در زمان حضرت علی(ع) گذاشته شد و حقیقت هم همان است که خواص، یعنی اصحاب سِرَّش میفهمیدند. این اسرار در زمان سلطان برای عمومِ طالبین آزاد شد. تا قبل از سلطان، شریعت برای عموم بوده، ولی طریقت و معرفت و حقیقت جزء اسرار و برای خواص بوده است هر کس در زمان سلطان سر میسپُرد اجازه داشت مراتب سهگانه طریقت و معرفت و حقیقت را طی کند.» (آح۱، گ۱۴۱۸).
خلاصهی مطلب اینکه:
۱- ریشهی مسلک اهل حق به خلقت بشر باز میگردد که در آن اسرار خلقت در قالب پیمان ازلی با نمایندگان بشر منعقد شد. منظور این است که حقایق الهی تغییرناپذیر است و از روز اول وجود داشتهاند، منتهی در هر زمان بنا بر مقتضیات زمان و مکان و فکر بشری، به گونهای ابلاغ شده است که قابل استفاده برای مردمان آن عصر باشد.
۲- ابلاغ این اسرار به بشر در هر دوره توسط اولیالامر، امامان امر، یا ولی وقت جاری بوده است. منظور این است که هدایت الهی همواره در کرهی زمین برقرار است تا حقایق الهی را به حقجویان ابلاغ کند. با رجوع به سایر آثار مربوط به تعالیم مؤلف، یگانه راه دستیابی به رشتهی هدایت این است که شخص، صادقانه در جستجوی حقیقت باشد تا توسط خدا هدایت شود.
۳- تا زمان سلطان، تنها «خواص» یا افراد مَحرَم امکان دستیابی به آن اسرار را داشتهاند. بعد از سلطان است که اسرار برای حقجویان آشکار میشود و در دسترس «عوام» قرار میگیرد. در این زمینه مؤلف میگوید: «حضرت پیغمبر (ص) از روی حكمت، آنچه اسرار بود نتوانست برای امتش بگوید، فقط چند پردهی اول بهشت و دوزخ را كه قدمهای اولیه است، برایشان تشریح فرمود.» (آح۱، گ۱۱۲۲). منظور این است که خداوند از هیچ کس هدایتش را دریغ نمیکند، منتهی هر کس به اندازهی ظرفیت و ادراک و نیازش از آن برخوردار میشود.
از دیدگاه مؤلف، یکی از این اسرار، موضوع سیرکمال است:
«یكی از اسرار مولا با اصحاب سِرّش همین كلمهی «كمال» بوده است، زیرا حضرت محمد (ص) مأموریت داشت فقط تا بهشت را برای مردم بیان نماید.» (آح۱، گ۱۲۷۱).
روح ملکوتی انسان از مبدأ خلقتش برای سیرکمال روحی به کرهی زمین فرستاده شده است تا در جسم بشری، دوریِ یار، سرد و گرم و تلخ و شیرین روزگار و فشار و فریبِ نفس اماره را بچشد و با دستاویز به هدایت الهی که همیشه بر کرهی زمین حاضر است، بیاموزد چگونه عمل کند…
مؤلف در کتاب معرفتالروح، شرح کاملی از نظریهی سیرکمال میآورد و در سایر آثارش هم مراتب آن را به دقت شرح میدهد. به گفتهی او، روح ملکوتی انسان از مبدأ خلقتش برای سیرکمال روحی به کرهی زمین فرستاده شده است تا در جسم بشری، دوریِ یار، سرد و گرم و تلخ و شیرین روزگار و فشار و فریبِ نفس اماره را بچشد و با دستاویز به هدایت الهی که همیشه بر کرهی زمین حاضر است، بیاموزد چگونه عمل کند، سپس در اثر کوشش در عمل به آن به پختگی لازم درآید، سرانجام با نظر خدا به کمال روحی برسد تا قابلیت بیابد به اصل خویش بازگردد. از دید او، سیرکمال روحی، در هر موجود صاحب عقل و اختیاری یک وظیفهی روحی است که از آن گریزی نیست.(۱)
بدین ترتیب، مؤلف، نه تنها سیرکمال روحی را به صورت یک سِرّ نمیبیند، بلکه طیِ مراحلِ آن را هدف غایی خلقت هر ذیروحی میداند. او با حفظ اصولِ اساسیِ معنویت سنتی که در فرهنگ اهل حق و تحت تعلیمات پدر از آنها برخوردار شده بود، ضمنِ فاصله گرفتن از روشهای اجرایی آنها، با بکار گرفتنِ مطالعات و تحقیقات و تجربیات وسیعاش، روشی ابداعی در سیرکمال روحی ارائه کرد و آن را طب جدید روح (بگ، گ۱۵) نامید. از دید او، کسی که در پی سیرکمالِ روحی است، اهل حق واقعی است، چه متعلق به مسلک اهل حق باشد، چه نباشد. شرایط اینچنین سلوکی را استاد در آثار گوناگونِ خود چنین برمیشمارد: (مع، ص۹۶)
۱- ایمان به خدای یکتا به عنوان ذات مطلق یا حقیقت مطلق که از او نور حقیقت و حقایق الهی واقعی زنده و … تراوش میشود و برای اینکه از اثرات او برخوردار شویم، باید به او توجه کنیم.
۲- ایمان به بقای روح و اینکه زندگانی ما در بُعدی دیگر ادامه پیدا میکند. حضور ما در این دنیا تنها برای گذراندن مراتب اولیهی سیرکمال روحی است تا قابلیت بیابیم آن را در دنیای دیگر ادامه دهیم. اگر در این دنیا کاری برای خود نکنیم، انتظار نداشته باشیم در دنیای دیگر از جایگاه مناسبی برخوردار شویم.
۳- جهت انجام سیرکمال روحی در این دنیا، لازم است شخص به هدایت الهی متصل شود. لازمهی یافتن هدایت الهی، ایمان صادقانه به اوست. هدایت الهی همیشه بر روی زمین حاضر است، کافی است صادقانه در پی آن باشیم. هدایت الهی مانند گذشته منحصر به هیچ فردی نیست، لذا باید در جستجوی تعالیم بود، نه فرد.
- «وظیفهی هر موجودی در طول زمان موجودیتش آن است، تا آن جایی كه قوهی ادراكیه و توانایی جسمی دارد و خالی از عسر و حرج و تكلیف شاق مالایطاق است، سعی و اهتمام برای طی مراحل سیر تكامل خود نماید، كما این كه خداوند در قرآن مجید میفرماید: «لایكلف الله نفسا الا وسعها» (سورهی۲ آیهی۲۸۶).» (مر، ص۵۶).