شرح فصل چهار: اصول عقاید اهل حق
شرح فصل چهار: اصول عقاید اهل حق
ایجاد فصلی با نام «اصولِ عقاید»، ایدهی نوینی است. چرا که در هیچ نوشتهای از اهل حق چنین موضوعی عنوان نشده و کسی تا زمان انتشار برهانالحق اطلاعی از اصول عقاید اهل حق نداشت، نه از طایفهی اهلحق و نه از پژوهشگران.
در این فصل، استاد پنج اصل کلی را به عنوان اصول عقاید اهل حق معرفی میکند تا جویندگان حقیقت با تکیه بر آنها نگرش و جهانبینی خود را با آنها همراستا کنند. پس از یادآوری اصول پنجگانهی مذهب شیعه اثنیعشری جعفری، یعنی توحید، عدل، نبوت، امامت، و معاد، استاد رعایت پنج اصل مذکور در این فصل را لازم و واجب میداند.
کم صفحه بودن این فصل، نباید از اهمیت آن در ذهن خواننده بکاهد. پرداختن به تمامی نکات بسیار عمیق این فصل در این مقالهی مختصر، میسر نیست. اما این امر نباید باعث شود که نکتههای ناگفته در اینجا را نادیده بگیریم.
اینک توضیح برخی از مطالب این فصل:
مؤلف چند سال قبل از انتشار برهانالحق، جوهر اخلاق و دین را تحت عنوان «اصول عقاید اهل حق» به نظم کُردی و فارسی برشمرد و در اینباره گفت: «تمام اصول اخلاق و دین را در همین چند بیت اصول عقاید خلاصه كردهام، ماحصل تجربهی یك عمر من است.» (ب گ، ۴۷۲).
نظر به اهمیت آن و تناسب موضوعیاش با این فصل، آوردنش در اینجا به نظر لازم میآید:
گر بخواهی پی بری از اصل دین – این اصول است و عقاید برگزین
اولاً، ایمان بیاور زان خدا – هست بیهمتا و فرد نامرئیا
بیشریك است و نزاد و لایموت – بهر تعریفش همین بس در ثبوت
ثانیاً، موجود هر چه هر زمان – نیك دان چون بد نباشد ز اصل آن
گر عمل بد شد كسی، بد آن عمل- تو بكوش بر محو مثلش ماحصل
نیكوان هم هر كسی در هر مقام – گشت معروف بر تو واجب احترام
ثالثاً، در هر زمان و هر مكان- آنچه نیكویش بدانند عاقلان
انتظام و حفظ آسایش شود – بهر مردم، مصدرش از حق بود
تو عمل كن بر خود و بر دیگران – ضد آن را چیست دوری جو از آن
بعد از آن هر مذهبی كردی قبول – آنكه نبود برخلاف این اصول
هست جایز لیك شرطش این بدان – با عقیده كن عمل ز احكام آن
نورعلی تحقیق كرد و یافت این – جوهر ادیان باشد و ز یقین
در این فصل از برهانالحق، استاد همان مضامین را با بیانی دیگر طی پنج اصل تفسیر میکند.
قبل از مطالعهی مطالب آتی، لازم است یادآور شود که روی سخن استاد، همواره به تمامی انسانهاست، نه به گروه یا طایفهای خاص. با این که در این کتاب، در نگاه اول، خواننده میپندارد، طایفهی اهلحق در مد نظر است، اما با شناخت بیشتر از رویهی استاد، خواننده درخواهد یافت که مقصود مؤلف، جز در مباحث آئینی، حقیقتجویانی از هر طبقه و مراماند با هر جنسیت و فرهنگی.
۱- خدا را به تعریف و توصیفی باید شناخت كه جمیع انبیاء و اولیاء و موحدین واقعی شناختهاند.
در مشی استاد، انسان حقیقتجو، همواره به سوی خدای واحد و حقیقی هدایت میشود، در اینجا بدون نیاز به شرح و بسط اضافی، خدایی را حقیقی میداند که فرستادگان الهی و جانشینان آنان و موحدین واقعی او را شناختهاند، و با ویژگیهای بیهمتا، فرد، نامرئی، بیشریك، لمیلد و لمیولد معرفی و توصیف میشود؛ نه خداهای غیر واقعی که از آنان به خداهای ساخته و پرداختهی دست انسانها تعبیر میکند (ر ک، ص ۱۰۲). و استاد ترغیب میکند حقجو را که همان رابطهی خالصانه و صادقانهای را با خدای واحد برقرار کند که این مأمورینِ هدایتِ الهی برقرار کردهاند.
استاد ترغیب میکند حقجو را که همان رابطهی خالصانه و صادقانهای را با خدای واحد برقرار کند که این مأمورینِ هدایتِ الهی برقرار کردهاند.
با این که امروزه پیامبران پیشین در دسترس نیستند، اما بر اساس سنت الهی، هیچگاه زمین خالی از هدایت الهی نیست. هر کس واقعاً در پی یافتن حقیقت باشد، یکتا به هر نحوی لازم بداند، او را به هدایت الهی اتصال میدهد.
در بند دوم از پاراگراف ۲،
۲- با توجه به عدل الهی چون جمیع موجودات صنع خدا است و هیچ موجودی بیحكمت الهی به وجود نیامده، پس هر شیء را به جای خود نیك باید دید. اگر از موجودی به علتی عمل زشتی ناشی شود آن عمل، مورد تنفر است باید حتیالقوه سعی و مبارزه جهت ریشهكن ساختن آن عمل و نظائر آن نمود. ما حصل باید علت را جست و برطرف كرد.
به عبارت دیگر اهل حق هیچ شیء را نباید بد داند و بد گوید و تحقیر نماید مگر در موردی كه خداوند صریحاً فرموده باشد «مانند سبّ شیطان و غیره». زیرا هر وجودی به علتی اعم از مستقیم یا معالواسطه از رشحهی فیض واجبالوجود موجود میشود، ذاتاً بد نیست عوارض است سبب امكان قلب ماهیت میگردد، پس بر رفع عوارض بد باید به وسایل ممكنه كوشید.
رفتار و اعمال موجودات، به طور کلی، و خصوصاً رفتار و اعمال موجوداتِ صاحب عقل و اختیار، از جمله انسان را باید از کیفیت خلقتشان جدا دانست.
مؤلف، یک راهکار بدیع در اختیار شخص حقیقتجو قرار میدهد، و یکی از معضلات شناختی را به آسانی برطرف میکند: رفتار و اعمال موجودات، به طور کلی، و خصوصاً رفتار و اعمال موجوداتِ صاحب عقل و اختیار، از جمله انسان را باید از کیفیت خلقتشان جدا دانست. خلقت، چون صنع خداست، هیچگاه ذاتاً بد نمیشود، اما رفتار و اعمال انسان، تحت تأثیر نفس امارهی شرور، میتواند ناپسند و مغایر انسانیت، حتی ضد انسانی شود. مؤلف بر این امر تأکید میورزد که ساختهی الهی، هرگز بد نیست، و در نظام آفرینش، هریک از موجودات به جای خود نیک هستند. هر چند که امکان تغییر ماهیت در موجودات را پس از ایجاد، منتفی ندانسته: «عوارض ممکن است سبب قلب ماهیت شود».
در فصل بعد رابطهی مسئولیتِ اعمال و رفتارِ موجودات صاحب عقل و اختیار، تحت عنوان جبر و اختیار مورد بررسی دقیقتر قرار میگیرد و نشان داده میشود که چه مقدار از مسئولیت اعمال هر فرد با خود او است.
دکتر بهرام الهی در همین ارتباط، معتقد است هر بدیای برآمده از نفسامارهی موجودات صاحب عقل و اختیار از جمله انسان است، و بر هر انسانی لازم است با مبارزه با نفسامارهی خود، به سهم خود از بدی بکاهد تا رفتارش مصداق این عبارت گردد: «بر رفع عوارض بد باید به وسایل ممکن کوشید.»
در این اصل به چند موضوع اشاره شده است:
عدالت
موضوع عدل و عدالت از مباحث فلسفی مورد مناقشهای است که مجادلات بر سر آن به درازای تاریخ عمر انسان است. فارغ از بحثهای بینتیجهی فلسفی که استاد الهی هرگز وارد آن نشد، مقصود او از اشاره به این موضوع، اشاره به این نکته است که هیچ وجهی از خلقت، بدون رعایت عدالت صورت نگرفته و با هیچ مخلوقی بیعدالتی نخواهد شد (آح۱، گ ۸۳۷، ۸۸۸، ۹۵۴، و …). نشانهی بارز عدالت، وجود انتظامات حاکم بر خلقت است (آح۱،گ ۷۸۶). نظم و انتظامات نیز بدون علیت، واقع نمیشود. از این رو، مصداق بارز عدالت الهی، قانون علیت است.
نفس اماره و شیطان
یکی از نکات مهم در این فصل که حدود ۵۰ صفحه به آن اختصاص یافته، مطالبی است که حین پاسخ مفصل مؤلف به سؤال یا شبههای دربارهی شیطان ارائه کرده است. سوال به صورت ابیات کُردی مطرح گردیده و طی آن اِشکال شده است که چرا سبّ شیطان جایز شمرده شده؟ استاد پاسخ را به نظم کُردی به همراه مستندات مفصلی از کلام اهلحق، خصوصاً کلامهای مورد استناد سائل، قرآن و نهجالبلاغه ارائه داده و آنگاه ترجمهای از اهمّ مطالب را نیز به فارسی آورده است.
در پاسخ، مؤلف ابتدا نشان میدهد که ادعا و شبههی سائل از اساس ناوارد و نامربوط و ناشی از برداشت ناصحیح است، سپس در ادامهی بحث، با توضیحاتی دربارهی وجود و ماهیت انسان، قوانین خلقت، شرط و اقرار، و غیره، جایگاه و نقش نفس اماره و رابطهی آن با شیطان نشان داده میشود. از آنجا که موضوع نفس اماره اهمیتِ کارکردیِ زیادی برای حقیقتجویان دارد، به آن بیشتر پرداخته میشود.
لازم به یادآوری است که در بین طوایف گوناگون یارسان، آنان که خود را مسلمان نمیدانند، برای شیطان، اغلب، جایگاه ویژهای، در حد ملکان مقرب قائلاند به طوری که بعضی خود را شیطانپرست نیز میدانند.
برای توضیح مناسب در این بحث، بهتر است این مطلب از زبان استاد بازگو شود: «در قرآن هر وقت صحبت از شیطان میكند منظور همان نفس اماره است.» (آح۱، گ ۶۶۶؛ آح۲، گ ۴۶۴).«موضوع شیطان، نكتهی باریكی است. شیطان در لغت یعنی سركش و گمراه … . عزازیل كه جزو ملائكه بود به سبب سجده نكردن به آدم متمرد شد و از آنجا نام شیطان بر وی اطلاق گردید. … در هر بشر، قوهای است به نام «شیء تن» كه اگر به راه حق برود نامش «شه تن» میشود یا نفس ناطقه، و چنانچه به راه كج برود نامش شیطان میشود یا نفس اماره. … یعنی نفسِ آن عملِ زشت، مثل و شبیه كار شیطان میشود.» (آح۲، گ ۳۰۳، ب ح، ص ۱۹۲).
«… مردم … خیال میكنند شیطان یك شخص جداگانهای است … غافل از اینكه آن عزازیلی كه مردود شده یك موجود است … ولی آنكه ما را وسوسه میكند و منحرف میسازد او نیست … این نفس اماره است كه ما را اغوا میكند و به راه باطل میكشاند.
«شیطان را به «شیء تن» تشبیه كردهام.» (آح۱، گ۶۷۱). «اینكه شیء تن خودمان به تشبیه آن شیطان، شیطان نامیده شده، بدان علت است كه ما را به غرور و تمرد از امر خدا وامیدارد.» (آح۱، گ ۶۷۳). به عبارتی «شیطان برای ما همان «شیء تن» خودمان است.» (آح۱، گ ۱۱۰۲). «شیء تن چیزی است در تن خودمان، … اگر متوجهش باشیم و بر او غلبه كنیم شیطان میرود و شیء تن هم میرود و «شه تن» میشویم. اما اگر شیء تن بر ما غلبه كرد، ما را تبدیل به شیطان میكند و مثل خودش سركش و گمراه خواهد كرد. نفس اماره یا شیطان وجود، همان شیء تن است. در صورتی كه تن متعلق به نفس ناطقه یا شه تن است.» (آح۱،گ ۶۷۱). «امان از نفس. باید مغرور نشد و از هدف دور نشد. شیطان ما چیزی است كه در رگ و پی تن ماست. اگر از او غافل شویم چون همهی افكار ما را میداند، میداند از كجا شروع كند.» (آح۲، ص ۴۷۲).
«… مردم … خیال میكنند شیطان یك شخص جداگانهای است … غافل از اینكه آن عزازیلی كه مردود شده یك موجود است … ولی آنكه ما را وسوسه میكند و منحرف میسازد او نیست … این نفس اماره است كه ما را اغوا میكند و به راه باطل میكشاند. … این شیء تن است كه دشمن ماست و باید آن را شناخت. … پس بترسید از شیء تن.» ( آح۲، ص ۳۳۳ و ۳۳۴). به این ترتیب، «شیطان هم همانا تخیلات و تلقینات و تصمیمات نفس امّارة بوالهوس شرور، بر افراد مغرور و از خدا دور میباشد.» (ب ح ص ۳۴۰).
اما اینکه چرا وجود نفس اماره در انسان لازم است، استاد در تشریح قوانین خلقت میگوید: «خداوند تبارك و تعالی با شرایطی (اعم از علیت و معلولیت، و سبب و مسببیت، و وجود و ماهیت، و هیولای ماده و صورت، و گردش قوس صعود و نزولیت، و حركت وضعی و انتقالی سیر تكاملی و غیره) تحت قواعد انتظامات خللناپذیر، ایجاد موجودات (از جمله كرهی زمین) فرمود.» آنگاه با ادامهی بحث، میرسد به خلقت انسان: «خداوند، خلقت كائنات را روی مثبت و منفی بنا نهاده است. مثل شب و روز، قبض و بسط، آب و آتش، باد و خاك. هر چیز … برای پایداریاش، خداوند آن را روی دو جنبهی مثبت و منفی خلقت نموده است. وجود بالقوهی نفس اماره و نفس ناطقه در وجود انسان هم روی همین اصل است.» (آح۲، گ۳۰۳). به مصداق «تعرفالأشیا باضدادهم» (= هر چیز به ضدش شناخته میشود). به همین دلیل از دید استاد «شیطان در وجود، واجب است. اگر جنبه ضدّین در مخلوق نباشد، اثری ایجاد نمیشود و ضمناً عدالت خدا هم باید اجرا شود برای اینكه فرق باشد بین اشخاصی كه در راه خدا كوشش میكنند با آنهایی كه تمرد امر خدا را میكنند.» (آح۱، گ۶۷۳).
اما غلبهی نفس امارهی شیطانی بر همهکس قطعی و مسجل نیست: «اگر [کسی] به دستور دین عمل كند، از اینگونه وهم و خیال و وسوسههای شیطانی مصون میماند.» ( آح۱،گ ۷۷). «خداوند به شیطان فرمود: تو، به همهكس راه داری مگر بندگانی كه نور ایمان من در قلبشان باشد، تو به آنها رخنه نخواهی داشت.» (آح۱، گ ۶۷۸، ۹۴۵). در واقع، غلبهی نفس اماره بر كسانی است كه از خدا بری باشند، دشمن و منكر حق و حقیقت واقعی باشند.
«بدیهی است مؤاخذه از غلبهی نفس شیطانی بر هر موجودی وقتی است كه از مرحلهی جماد و نبات و حیوان و بشر غیر ممیز گذشته به مرحلهی انسان مكلف شرعی برسد. … قادر بر تمیز دادن بین نیك و بد و نفع و ضرر خود باشد، و از نعمت سلامتی، اعم از قوای دماغی و جسمی برخوردار باشد. و الّا مثلاً كودك غیرممیز و كسان مختلالمشاعر و مجنون و خفته و بیهوش و میّت و ناتوان و امثالهم تا زمان افاقه، تكلیفی ندارند تا مسئول باشند.» (ب ح ص ۳۳۹). بنا بر این هر كس مكلّف به تكلیف شرعی شد باید با کمک ندای وجدان از شرّ وسوسهی شیطانِ نفس اماره بپرهیزد و الّا مشمول مکافات عمل خود خواهد شد.
در پایان این بخش، استاد به قطعیت، تمام قال و غوغاها بر سر فروعات را اتلاف وقت میداند و معتقد است، هر کاری جز پرداختن به اصول دین، اتلاف عمر است. و هر بحثی جز پرداختن به نقطهی وحدت، کردهی بیحاصل، و رنج بیهوده است:
«و الا دایم هدفم ایدن – و اساس دین تحقیقات كردن
ورنه صرف وقت پری فروعات – اتلاف عمرن هیهاتن هیهات
و عقیدهی من جز نقطهی وحدت – او كه حائزن حق و حقیقت
بقیه هر بحثی مایهی ملالن – كردهی ناسوده رنج بطالن»
نکتهی مهمی که باید به آن توجه داشت این است که استاد هیچگاه و به هیچروی، در هیچیک از آثارش، و نه در طول زندگانیاش، از هیچ موجودی بد نگفته، و هیچگاه بد کسی را نخواسته است (آح۱، گ ۱۷۸۷) حتی در مورد شیطان که بر اساس آیات قرآنی، مجوز سبّ آن داده شده و میگویند «لعنت در قرآن فقط به شیطان شده است نه به چیز دیگر» (آح۱، گ ۱۱۰۲)، با این حال، بنا بر اصل جدا کردن عمل از کیفیت خلقت، استاد همواره احتراز از عمل ناپسند و مغایر اصول اخلاقی–الهی را توصیه کرده است.
نفسِ اماره، یک انرژی روانیِ بسیار قوی و مُضر برای روح است. این انرژی خودبهخود، از فعالیتِ نقاط ضعفِ صفاتیِ انسان تولید میشود که اعمال و رفتار خلافِ اصول اخلاقی- الهی صحیح را در فرد موجّه مینماید.
در اینجا لازم است اشارهی کوتاهی نیز به ماهیت و نحوهی ایجاد نفس اماره بشود: نفسِ اماره، یک انرژی روانیِ بسیار قوی و مُضر برای روح است. این انرژی خودبهخود، از فعالیتِ نقاط ضعفِ صفاتیِ انسان تولید میشود که اعمال و رفتار خلافِ اصول اخلاقی–الهی صحیح را در فرد موجّه مینماید. از اینرو، نفس اماره یا به تعبیر استاد، شئ تن، موجودی خلقتی نیست، بلکه عارضی است. نفس اماره در اثر فعالیت نقاط ضعف صفاتی ایجاد میشود، و نقاط ضعف صفانی نیز، ناشی از افراط و تفریطهای (از چارچوب خارج شدنهای) اید است.
هفت عامل مؤثر در خلقت انسان و تفاوت بین علت و معلول، سبب و مسبب
در همین بخش، هنگام تشریح عوامل مؤثر بر خلقت، اشاره به علت و معلول، و سبب و مسبب میشود.
به طور کلی، در کلام استاد، سبب و اسباب، لوازم و ابزارِ تحقق علتاند. در واقع، برای ایجاد معلول از علت، نیاز به وسایل و ابزار است. آن ابزار و عوامل را سبب و اسباب گویند. بسته به مورد، علت میتواند الهی و فراعلی باشد، و یا علیّ و مادی. در هر صورت، علت برای ایجاد معلول، نیاز به نظام علیت دارد که ابزار و اسباب و عوامل ایجاد معلول، بخشی از این نظاماند.
سپس استاد نظریهی ابداعی خود را دربارهی عوامل هفتگانهی خلقت به شرح زیر بیان میکند: «وجود هر موجودی به عواملی متشكل خواهد بود، منجمله عوامل موثرهی خلقت جنس بشر هم این است:
- عامل اثر ارثی خون فردی هر یك از والدین تا اجداد ثمانیه (به نحو خاص) در صفات خلقتی.
- عامل اثر ارثی خون تركیبی والدین تا اجداد ثمانیه منحیثالمجموع (به نحو عام) در طبیعت و مقتضیات ذاتی، به كیفیتی كه موجودی میشود مستقل و ممتاز از فرد فرد اشیاء مركبهی والدین و اجدادش (مانند سكنجبین از تركیب شكر و سركه یا انگبین و سركه، یا دوای مخصوصی از تركیب موادی چند).
- عامل اثر فكری والدین هنگام انعقاد نطفه بر ولد.
- عامل اثر تغذیه در هر اوقات.
- عامل اثر زمان و مكان در هر آن.
- عامل اثر تربیت خانوادگی و محیط.
- عامل اثر مشیت الهی بر مستحق مقدرات آن مشیت، به علت استعداد ذاتی.»
در اینجا، لازم است به واژهی «مستحق» توجه بیشتری شود. مشیت الهی، در معنی عمومی، میتواند همان روح ملکوتی به حساب آید (آح۱، گ ۷۹۲)، و در معنی خاص، ارادهی الهی است که همواره تحولات مثبت و نیک در زندگانی موجودات پدید میآورد. اما نکتهی قابل توجه در آن این است که اِعمال چنین مشیتی بستگی تام به استحقاق فرد دارد، نه چیز دیگر (آح۲، ص ۲۸۵ و ۲۸۶).
استاد معتقد است عواملی از این هفت عامل که قابل کنترل و مدیریت فرد است، از قبیل تغذیه، فکر و نیت، تربیت فرزند، اعمال و رفتار پدر و مادر و … ، باید مورد توجه و مراقبت خاص قرار گیرند، و الا در صورت کوتاهی، هر فرد در این موارد مسئولیت خواهد داشت (آح۲، گ ۹۹ و ص ۲۸۶).
۳- هر وجود مفید و محترمی را به هر اسم و رسم و به هر وضعیت و كیفیت و به هر مرتبه و مقامی هست باید به همان تناسب نیك شمرد و احترام نمود.
از نظر استاد، انسانیت، بر سه رکن شرع، عرف، و اخلاق استوار است.
این بند و بند بعدی، (بح، ص۲۱) راهکارهای اخلاقی مهمی در اختیار فردِ حقیقتجو قرار میدهد. از نظر استاد، انسانیت، بر سه رکن شرع، عرف، و اخلاق استوار است. و در این بین، اخلاق را مقدم بر آن سه میداند (آح۱، گ ۸۴). اخلاق نیز بر پایهی قانون طلایی زیر استوار است:
۴- آنچه را باقتضای زمان و مكان نزد عاقلان پسندیده است و آن چنان است هر كس بر خود روا میدارد باید بر دیگران نیز روا داشته و حتیالامكان برخوردارشان نماید. و آنچه را خلاف و ضد پسندیدگی است یعنی طوری است هر كس از او هراسان گردد باید برای رفع و دفع آن برخود و دیگران یكسان گراید.
منظور از عاقلان، به نظر میرسد کسانی باشند که عقل سلیمشان به اندازهی کافی رشد کرده تا قادر شوند علاوه بر بُعدِ مادّیِ چیزها، بُعدِ معنویِ آنها را نیز درک کنند. بنا بر نظر دکتر بهرام الهی، دانهی عقل سلیم، از بَدوِ خلقت در عقلِ عادی انسان نهاده شده، اما این خود انسان است که باید آن را به جوانه برساند، به طور اتوماتیک رشد نمیکند، هر کس خود به طور فعال در به رشد رساندن آن باید کوشا باشد. عقل سلیم، در اثر عمل اینویوُ به حقایق اخلاقی- الهی واقعی زنده که توسط هدایت الهی عرضه میشود رشد مییابد.
اشارهی دیگر استاد در این بند، هشداری است به انسان تا مراقب تأثیر اجتماع بر خود باشد و بر القائات و روند عمومی جامعه که الزاماً از عاقلان ناشی نمیشود، تأمل بیشتری کند و خود را چشمبسته به جریان جاری اجتماع نسپارد.
۵- دنیا را مزرعه كشت آخرت داند و كوشا باشد نیك بكارد تا نیك بدرود.
دکتر بهرام الهی، فرآیند سیر کمال روحی را به دو مقطع پایه و عالی تقسیم میکند. محل گذراندن مقطع پایه را الزاماً این دنیا معرفی میکند
اساس تأکید مؤلف بر عمل به حقایق الهی واقعی برای دستیابی به این نکته است «تا نیک بدرود». دکتر بهرام الهی، فرآیند سیر کمال روحی را به دو مقطع پایه و عالی تقسیم میکند. محل گذراندن مقطع پایه را الزاماً این دنیا معرفی میکند و معتقد است، در هیچ جای دیگر امکان گذراندن این مقطع برای انسان فراهم نیست. در همین راستا زندگی دنیا را برای كسی كه بداند چگونه از آن بهره برداری معنوی كند به یك معدن طلای معنوی تشبیه میکند. معتقد است: «زندگی معنوی و زندگی مادی را اكثراً، دو مقولهی جدا از هم یا حتی متضاد تصور میكنند. حال آنكه به هیچ وجه این طور نیست. معنویت فطری (معنویتی كه بر اساس فطرت انسان است)، در جریان زندگی روزمره انجام میشود و با تمام فعالیتهای زندگی مادی (از امور جزئی بی اهمیت گرفته تا تصمیمگیریهای حیاتی) عجین است. معنویت اصیل، امری است درونی، و نه ظاهرپردازی، و به نیت قلبی و «چرا» هایی مربوط میشود كه موجب گرفتن تصمیمات و انجام اعمال در انسان است. … از لحظهای كه تصمیمات، رفتار و اعمال انسان از انحصار انگیزشهای صرفاً نفسانی خارج شود و ارادهی آگاه او به سمت رفتاری انسانی تمایل پیدا كند، زندگیاش جنبه معنوی به خود میگیرد. آن گاه مادیات در نقش حقیقی خود، یعنی وسیلهای برای پیشرفت در معنویت و نه به عنوان هدف، جایگاه واقعی خود را مییابد …» (ر ک، فصل۲۰).