• فصل هفتم

    ذكر مشاهیر اولیاء رشته‌ی اهل حق و بعضی از یارانشان

    ۱- بهلول (۱) بضم (با)، چنان‌كه در كتب تواریخ (۲) مسطور است نامش «وَهَب بن عمرو» (۳) پسر عم (۴) هارون‌الرشید خلیفه‌ی عباسی و متولد در كوفه است. به وصفش چنین نقل نموده‌اند: آن است شیخ فاضل و فقیه كامل و عارف واصل و حكیم عاقل و صوفی عادل، كه از اصحاب خاص و تلمیذ شرافت اختصاص امام ششم حضرت جعفر صادق (ع) می‌باشد.

    گر چه تاریخ ولادت و وفاتش محققاً معلوم نیست ولی طبق قرائن (۵) وقایع زمان، عمر طولانی داشته ‌است. زیرا به شرحی كه در

    • ۱- مستندات ردیف ۹ –
    • ۲- جنات‌الخلود چاپ قدیم (ص ۲۸) – تاریخ گزیده‌ی حمدالله مستوفی چاپ جدید (ص ۶۳۷ س۱۴) – مجالس‌المؤمنین چاپ قدیم (ص ۲۵۰ س ۹) – روضات‌الجنات چاپ قدیم (ص ۱۳۷ س ۱۹) – طرائق‌الحقایق چاپ قدیم جلد اول فصل پنجم (ص ۹۲ س ۲۵).
    • ۳- در جنات‌الخلود (بهلول بن محمد).
    • ۴- مستندات ردیف ۱۰ –
    • ۵- مستندات ردیف ۱۱ –
  • ۲۹
    فصل هفتم

    طرائق‌الحقایق (۱) از كتاب منتخب طریحی و كتاب صواعق (۲) ابن حجر منقول گشته، درك زمان حضرت صادق (ع) تا اوایل زمان امام یازدهم حسن عسكری (ع) فرموده است. همچنین زمان ‌المتوكل علی‌الله حیات داشته ‌است. فلذا به قرینه این‌كه، از تاریخ ولادت حضرت امام جعفر صادق (ع) (۱۲ ربیع‌الاول سنه۸۰) تا زمان فوت المتوكل علی‌الله (۴ شوال سنه ۲۴۷) كه ۱۶۷ سال و ۷ ماه و ۲۲ روز به حساب هجری قمری است. قدر متیقن آن است، طول عمر بهلول به هر تقدیر حساب شود بیش از یكصد سال می‌توان تخمین زد و به شمار آورد.

    اما قضایای تظاهرش به جنون طبق روایات عدیده، بنا به مقتضیات زمانه، از روی مصالح حكیمانه، با راه و روش رندانه، به مشورت حضرت صادق (ع) بوده.

    ضمناً به روایت بزرگان (۳) جماعت اهل حق علاوه بر این‌كه با حضرتان امام جعفر صادق و امام موسی كاظم علیهماالسلام سر و سرّی داشته‌اند، یاران خاصی هم از پرتو فیض ایشان مستفیض می‌شده‌اند، من‌جمله دده رجب استانبولی (۴) – جوانمرد قصاب – حبیب نجار – حسن گاویار. وَاللهُ اَعْلَمُ بالصّوابِ.

    • ۱- مستندات ردیف ۱۲ –
    • ۲- طرائق‌الحقایق چاپ قدیم جلد اول (ص ۹۴ س ۱) نقل از كتاب صواعق ابن حجر راجع به ملاقات بهلول با حضرت امام حسن عسكری (ع).
    • ۳- از جمله روایت شاهنامه‌ی حقیقت تألیف مرحوم حاج نعمت‌الله (ابیات ۴۳۰۴ تا ۴۳۰۹).
    • ۴- مستندات ردیف ۱۳ –
  • برهان‌الحق
    ۳۰

    ۲- شاه فضل ولی (۱) – در اواخر قرن سوم هجری ظاهر شد. موطن اصلی ایشان محققاً معلوم نیست ولی بعضی گویند اهل هندوستان بوده. باری مدتی با جمعی از یاران خاص‌ زندگی فرموده و بدرود جهان گفت. تاریخ فوت و محل دفنش نیز معلوم نیست. اسامی چند تن از یارانش آن‌طور كه شهرت دارد این است: نَسیمی (۲) – زكریا – (۳) تُرك سر بُریده (۴) (ترخیماً و تخفیفاً تُرك سَر بُر (۵) گویند) – گوئیا حسین ابن المنصور حلاج نیز به خدمتش رسیده ‌است.

    توضیح آن‌كه شاه فضل ولی با یاران نامبرده اشخاصی هستند تا كنون در هیچ ‌كتابی نامشان ثبت نشده ‌است. و این شاه فضل، غیر از سید نعیمی مشهدی ملقب به شاه فضل از عرفای قرن هشتم هجری است. همچنین نسیمی مورد بحث غیر از سید عمادالدین شیرازی ملقب ‌به ‌نسیمی در قرن هشتم می‌باشد. و قس علی‌هذا سایر یاران.

    ۳- بابا سرهنگ (۶) – در قرن چهارم هجری با قلیلی از یاران محرم دورانی را گذرانده و درگذشت. تاریخ و محل تولد و فوتش معلوم نیست. چند تن از یارانش این است: رُطافْ (۷) قَلَمْ (۸) رُومْ (۹) خُونكار (۱۰)

    ۴- مبارك‌شاه (۱۱) ملقب به شاه خُوشین (۱۲) یا شاه خَوشین كه خوشین به ضم و فتح (خا) هر دو به معنی خوش بودن است. در قرن چهارم هجری بعد از غروب آفتاب وجود بابا سرهنگ، از ایران منطقه‌ی لرستان

    ۴-Tork ۳-Zakariyyâ ۲-Nasîmî ۱-Shâh Fazl _ e _ Valî –
    ۷-Rotâf ۶-Bâbâ Sarhang ۵-Tork-e-sar bor _e_sar boride
    ۱۱-Mobârak Shâh ۱۰-Khonkâ ۹-Rûm ۸-Qalam
    ۱۲-Shâh Khoshîn
  • ۳۱
    فصل هفتم

    طلوع فرموده ظاهراً معاصر بابا طاهر همدانی بوده ‌است. یاران ایشان به نهصد نهصده معروف‌اند.

    نهصد نهصده به چند روایت تعبیر شده ‌است:

    ۱- مجموعاً صد نفر بوده‌اند، هر نُه نفر از آن صد نفر مقام و منصب خاصی داشته‌اند. در این صورت با تقسیم صد بر نُه، نود و نُه نفرشان به یازده قسمت منقسم و صدمی خود شاه خوشین است.

    ۲- تعدادشان نهصد نفر، با تقسیم نهصد بر نُه، به صد قسمت منقسم است.

    ۳- نهصد به اضافه‌ی نهصد جمعاً یكهزار و هشتصد نفر با تقسیم بر نُه هر قسمتی دویست نفر می‌شود.

    ۴- نهصد ضرب در نهصد، هشتصد و ده هزار می‌شود. كه به عقیده بعضی یكصد یا نهصد یا هزار و هشتصد نفرشان ظاهر و جسمانی بوده، بقیه از رجال‌الغیب و روحانی محسوب می‌شده‌اند. و به عقیده بعضی هم این روایت اخیر یعنی نهصد ضرب در نهصد به هیچ‌وجه صحت ندارد زیرا اهل حق باید روی تحقیق بحث نماید نه فرضیات مقرون به محال.

    به هر تقدیر مادام‌العمر با مجموع یاران به طور سیار در هر گوشه و دیار سیر و سیاحت می‌فرموده ‌است. پس از چندی به رودخانه‌ی ‌(گاماساب) (۱) یا (گام آسِیاب) فرود و زندگانی را بدرود فرمود. یارانش هم بعضی متفرق و بعضی در حال سكوت عمری را گذراندند.

    اسامی چند تن از یارانش كه از سایرین برجسته‌تر بودند این است:

    • ۱- Gâmâsâb مستندات ردیف ۱۴ –
  • برهان‌الحق
    ۳۲

    كاكا ردا (۱) – قاضی نَبی (۲) – خُدا داد (۳) – قَرندی (۴) – بابا بُزرگ – بابا فَقیه – هُندولَه (۵) – خُوبیار (۶) – میرزا آمانَه (۷) (كه جد مادری شاه خوشین است) – ماما جَلاله (۸) (كه مادر شاه خوشین است).

    توضیح آن‌كه: شهرت دارد شاه خوشین و یارانش ذكر جلی را با صوت حَسَن و نواختن آلات موسیقی اجراء می‌فرموده‌اند. زیرا گفته می‌شود نظر به این‌كه، مفهوم كلمه‌ی (موسیقی) اساساً در قرآن وجود ندارد روی این اصل موسیقی به معنای اعم و به طور مطلق حرام نیست مگر برای لهو و لعب باشد و به صورت غناء و صوت حرام درآید، آن‌وقت حرام و مذموم خواهد بود.

    این‌كه گفته (غناء و صوت حرام) چون غناء و صوت كیفیاتی دارند، از این‌رو لازم است بدواً توجیه شوند تا به اصل مطلب برسیم:

    ۱- غناء (۹) – (به كسر غین) در كتب ‌لغت چنین تعریف شده ‌است: «اَلْغِناءُ مِنَ‌الصَّوت ما طُرِّبَ بِهِ» یعنی غناء از صدا چیزی است سرود آن سرور آورد. اما به اصطلاح فقها: غناء ترجیع صوت در حنجره و خیشوم است، یعنی گردانیدن و لرزانیدن آواز در گلو و دماغ.

    ۲- صوت ، اعم از صدا و ندا و آواز است كه ‌استماع آن اگر دل‌نشین و خوشایند باشد صوت حسن، و الا مشمول مفاد این آیه از قرآن می‌شود «اِنَّ اَنْكَرَالاَصْواتَ لَصَوْتُ‌الْحَمیرِ» (سوره ۳۱ – آیه ۱۹).

    بنا به تعریف فوق، نسبت بین غناء و صوت حسن از دو جهت است: جهت اول

    ۴- Qarandî ۳-Khodâdâd ۲- Qâzi Nabî ۱-Kâkâ Redâ
    ۸-Mâmâ ۷- Mîrzâ Amâna ۶- Khubyâr ۵- Hondula
    Jalâla
    • ۹- مستندات ردیف ۱۵-
  • ۳۳
    فصل هفتم

    عموم خصوص مطلق، زیرا لازمه‌ی غناء صوت حسن هم هست ولی لازم نیست در صوت حسن غناء هم باشد. جهت دوم عموم خصوص من‌وجه است، چون كه از حیث‌ ‌الحان خوش هر دو مشترك هستند و از حیث شرایط دیگر افتراق دارند.

    پس با توجه به توجیهات فوق موسیقی از دو حالت خارج نیست، یا صوت حسن است یا غناء. غناء هم به دستور شرع اسلام یا حرام است یا جایز؛ كه درباره‌ی هر یك آیات و احادیث و اخبار كثیری وارد گشته، ولی چون پایه‌ی نگارش این كتاب روی اختصار است لذا مجال ذكر همگی را ندارد. لاجرم برای تمایز آن‌ها از یكدیگر و اثبات مدعا، قسمت مختصری از مستندات مورد بحث نقل می‌شود تا اشخاص متدین، حلال و حرام هر موضوعی را دقیقاً تشخیص و تطبیق با احكام الهی نمایند. زیرا به موجب نصّ صریح آیات قرآنی نمی‌توان هیچ ‌حلالی را حرام و حرامی را حلال دانست. از جمله آن آیات آن‌كه:

    «وَ مَنْ لَمْ یَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ‌اللهُ فَاُولئِكَ هُمُ‌الْكافِرُونَ» یعنی «و كسی كه حكم نكند به آنچه خدا فرستاده است آنان‌اند از كافران» (سوره ۵ـ آیه ۴۴). ایضاً «وَ یُحِلُّ لَهُمُ‌الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ‌الْخَبائِثَ» یعنی «حلال كند برای ایشان پاك‌ها را و حرام كند برایشان پلیدها را» (سوره ۷ – آیه ۱۵۷). ایضاً «یا اَیُّهَاالَّذینَ امَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما اَحَلَّ‌اللهُ لَكُمْ» یعنی «ای آنان كه ایمان آوردید حرام نكنید پاكیزه‌های آنچه حلال كرده است خدا برای شما»‌ (سوره ۵ – آیه ۸۷). ایضاً «یا اَیُّهاالنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما اَحَلَّ‌اللهُ لَكَ» یعنی «ای پیغمبر چرا حرام می‌كنی آنچه حلال كرد خدا برایت» (سوره‌ی ۶۶ آیه ۱)، در این آیه گر چه خطاب

  • برهان‌الحق
    ۳۴

    خاص است ولی مراد عام می‌باشد.

    فلذا با ملاحظه‌ی نصوص آیات یاد شده، موسیقی هم به سه قسمت منقسم است: غناء حرامغناء جایز صوت حسن ممدوح.

    اول – راجع به غناء حرام (۱) و مذموم:

    آیه‌ی شریفه می‌فرماید: «وَ مِنَ‌النّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَالْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سِبیلِ‌اللهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً اوُلئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینْ» یعنی «و از مردم است آن‌كه می‌خرد داستان‌های بیهده و سخن‌های هوسناك را تا گمراه كند از راه خدا و بگیرد آن‌ها را به استهزاء آنان را است عذابی خوار كننده» (سوره ۳۱ – آیه ۶)، گر چه در این آیه و سایر آیات قرآنی صریحاً ذكری از كلمه‌ی (غناء) به این معنی منظوره (نه غنا به معنی بی‌نیازی) نشده است لیكن مفسرین نظر به شأن نزول آیه و به مضاف و مضاف‌الیه واقع شدن (لَهوْ اَلْحَدیث) شامل غناء هم دانسته‌اند و الا كلمه‌ی «حدیث» به تنهایی جنبه‌ی حرمت ندارد. چه هر سخنی و داستانی را اعم از حق و باطل حدیث گویند. در قرآن هم موارد عدیده دارد از جمله آیه‌ی «فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ اِنْ كانُوا صادِقینَ» یعنی «بیاورند داستانی مانند او اگر هستند راستگویان» (سوره ۵۲ آیه ۳۴).

    تردیدی نیست حرمت غناء به سبب لهویات است كه مذموم و منهی عنه ‌می‌باشد، كما این‌كه زید شحام از امام جعفر صادق (ع) نقل نمود «بَیْتُ‌الغِناءِ لا یُؤْمِنُ فیهِ‌الضَّجیعَةُ وَلا تُجابُ فیهِ‌الدَّعْوَةُ وَلا تَدْخُلُ فیه ِ‌الْمَلائِكَةُ» یعنی «خانه‌ای كه در آن غناء است ایمن نیست از این‌كه در آن مصیبت و نوحه واقع شود و در آن خانه دعا مستجاب نمی‌شود و

    • ۱- مستندات ردیف ۱۵ –
  • برهان‌الحق
    ۳۵

    فرشتگان در آن خانه وارد نخواهند شد».

    ایضاً از عنبة بن مصعب از امام جعفر صادق روایت كرده كه آن حضرت فرمودند: «سِماعُ‌الْلَهْوِ وَالْغِناءِ یُنْبِتُ‌النِّفاقَ فِی‌الْقَلْبِ كَما یُنْبِتُ‌الْماءُ الزَّرْعَ» یعنی «شنیدن لهو و غناء می‌رویاند نفاق را در دل چنانچه آب می‌رویاند زرع را».

    ایضاً یونس از عبدالله سنان و او از امام جعفر صادق (ع) روایت می‌كند از رسول‌الله (ص) كه فرموده‌اند «اِقْرئُواالْقُرآنَ بِالْحانِ‌الْعَرَبِ وَ اَصْواتِها وَ اِیّاكُمْ وَ لحْوُنُ اَهْلِ‌الْفِسْقِ وَالْكَبایِرِ فَاِنَّهُ سَیَجیءُ مِنْ بَعْدی اَقْوامٌ یُرْجِعُونُ‌الْقُرْآنَ تَرجیعَ‌النَّوْح واَلغِناءِ الخ» یعنی «بخوانید قرآن را به حسن صوت عرب و بپرهیزید از خواندن اصوات و طریق اهل فسق و مرتكبین گناهان كبیره پس به درستی كه به زودی بعد از من جماعتی بیایند و آواز قرآن خواندن را از گلو بگردانند و در خیشوم بلرزانند مانند آواز گردانیدن اهل غناء الخ».

    دوم – راجع به غناء جایز (۱) :

    قالَ رَسُولِ‌الله (ص) «اِنَّ‌الْقُرآنَ نَزَلَ بِالْحُزْنِ فَاذا قَرأتُموه فابكُوا فَاِنْ لَمْ تَبْكُو فَتَباكُوا فَتَّغَنُوا بِهِ فَمَنْ لَمْ یَتغَّنَ بِالْقُرآنِ فَلَیْسَ مِنّا» یعنی «قرآن نازل شده ‌است به حزن پس هر گاه قرآن خوانید گریه كنید پس اگر گریه نیاید خود را به گریه وا دارید و تغنّی كنید به قرآن پس هر كه غناء نكند در قرآن از ما نیست».

    گر چه بعضی (تَغَنّوُا) (بِاِستَغّنُوا) تأویل كرده‌اند بر این‌كه كسی قرآن را برای طلب مال و دفع فقر نخواند از ما نیست، لیكن

    • ۱- مستندات ردیف ۱۵-
  • برهان‌الحق
    ۳۶

    اكثر علماء گویند مراد از حدیث، تزیین و تحریر صوت است نه استغناء به مال. چنان‌كه مشهور است سعد وقاص به برادرزاده‌اش كه در قرائت قرآن خوش‌آواز بود می‌گوید بخوان قرآن را به آواز خوش زیرا از پیغمبر (ص) شنیده‌ام فرموده ‌است از ما نیست كسی غناء در قرآن نكند.

    ایضاً در حدیث است «رَجِّعْ صَوْتَكَ بِاِلْقُرانِ فَاِنَّ‌اللٌهَ یُحِبُّ‌الصَّوتَ‌ الْحَسَنَ یُرَجَّعُ بِهِ تَرْجیعاً» یعنی «بگردانید و تحریر دهید آواز خود را به خواندن قرآن پس به درستی كه ‌خدا دوست دارد آواز خوش را كه تحریر داده شود تحریر دادنی».

    ایضاً علی بن جعفر از برادر بزرگوار خود امام موسی كاظم (ع) روایت می‌كند «قالَ سَئَلْتُ عَنِ‌الْغِناءِ فِی‌الْبَطَرِ وَالْفَرَحُ قالَ لا بَاسَ ما لَمْ یَعْص بِهِ» یعنی «گفت علی بن جعفر سؤال كردم از غناء در وقت جشن و نشاط و فتح و فیروزی و امثالهم حضرت فرمود مادامی كه عصیانی با او نباشد باكی نیست».

    ایضاً ابی بصیر از حضرت امام جعفر صادق (ع) نقل نموده «قالَ قالَ اَبُو عبدِالله (ع) اَجْرالمُغَنِّیَةَالَّتِی تَزِفُ بِهِ‌الْعَرالِیسُ لَیْسَتْ بِهِ بَاسْ اِذْ لَیْسَتْ بِالَّتی یَدْخُلُ فیهِ‌الرِّجالُ» یعنی ابو بصیر گفت «حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود اُجرت مغنیّه در وقت عروسی به خانه شوهرش می‌برند سرود می‌گویند باكی نیست و این از آن مغنیّه نیست كه مردان بر او داخل شوند».

    ایضاً ابو بصیر گوید «قالَ سَئَلْتُ اَبا جَعْفَرٍ (ع) عَنْ كَسْبِ‌الْمُغَنِیّاتِ فَقالَ الَّتی یَدْخُلُ عَلَیهِ‌الرّجالُ حَرامٌ وَالَّتی یُدْعی اِلَی الاَعْراسِ لَیْسَ بِهِ بَاْسٌ» یعنـی ابـی بصـیر گفـت «سـؤال كـردم از حضـرت امـام محـمد باقـر

  • ۳۷
    فصل هفتم

    (ع) از كسب و اجرت زنان غناء ‌كننده حضرت فرمود زنان مغنیّه كه مردان بر آن مجلس زنان وارد شوند حرام است و اگر چنین نباشد باكی نیست».

    ایضاً عبدالله بن حسن دینوری (۱) از حضرت ابی الحسن (ع) روایت كرده «قالَ قُلْتُ جَعِلْتُ فِداكَ اَشْتَری‌الْمُغَنِیَّة (اَوِالْجارِیَة) لِحُسنِ اَنْ تَغَنِیَّ بِهِ اُریدُ بِهِ‌الرِّزْقَ لا سِوی ذلِكَ قالَ ذلِكَ اِشْتَرْ وَبِعْ» یعنی عبدالله بن حسن دینوری گفت سؤال كردم از حضرت ابی الحسن (ع) و «گفتم من فدای تو شوم من كنیز مغنیّه یا دختر مغنیّه (تردید از راوی است) كه غناء را خوب می‌داند می‌خرم و به واسطه‌ی این می‌خرم كه وسیله‌ی رزق من باشد از اجرت یا قیمتش لا غیر حضرت فرمود بخر و بفروش» ایضاً علی بن جعفر از برادر بزرگوارش سؤال نمود «قالَ سَئَلْتُهُ عَن‌الْغِناءِ فِی‌الْفِطْرِ وَالاَضْحی وَالْفَرَحْ قالَ لا بَاسَ ما لَمْ یَعْصِ بِهِ» یعنی «سؤال كردم از آن حضرت از غناء در عید ماه رمضان و در عید قربان فرمود باكی نیست مادام كه معصیتی نباشد».

    سوم راجع به صوت حسن (۲) ممدوح:

    «قالَ‌النَّبِی (ص) لِكُلِّ شَیءٍ حِلْیَةٌ وَ حِلْیَةالْقُرْآنِ اَلصَّوْتُ‌الْحَسَنِ» یعنی «هر چیزی را زیوری است و زیور قرآن آواز خوش است».

    ایضاً «قالَ‌النَّبِی (ص) اِنَّ حُسْنَ‌الصَّوْت زِینَة لِلْقُران» یعنی «حضرت رسول‌الله (ص) فرمود نیكویی صدا (خوش‌آوازی) زینت

    • ۱- دینور فعلاً جزء استان پنجم (كرمانشاه) است و در گذشته شهر بزرگی بوده است.
    • ۲- مستندات ردیف ۱۵ –
  • برهان‌الحق
    ۳۸

    قرآن است».

    ایضاً «قالَ‌النَّبِی (ص) زَیَّنُواالْقُرآنَ بِاَصْواتِكُمْ» یعنی «حضرت رسول (ص) فرمود زینت دهید قرآن را به آواز خوش خودتان».

    ایضاً «قالَ (ص) حَسِّنُواالْقُرآنَ بِاصْواتِكُمْ وَ اِنَّ‌الصَّوْتَ‌الْحَسَنَ یَزیدُالْقُرآنَ حُسْناً» یعنی «حضرت (ص) فرمود نیكو گردانید قرآن را به آواز خوش خود و به درستی كه آواز خوش نیكویی قرآن را زیاد می‌گرداند».

    ایضاً قالَ (ص) لَمْ تُعْطَ اُمَّتی اَقَلُّ مِنْ ثُلْثٍ اَلْجَمالُ وَالصَّوْتُ ‌الْحَسَنُ وَالحِفْظُ» یعنی «داده نشده ‌است امّت مرا مگر كم‌تر از سه چیز، روی خوب، و آواز خوش، و حفظ».

    ایضاً «قالَ (ص) لایُؤذَنْ لِشَیْءٍ مِنْ اَهْلِ‌الاَرْضِ اِلّا اَصْواتَ‌الْمُؤَذَّنِینَ ‌وَالصَّوتَ‌الْحَسَن بِالْقُرانِ» یعنی «نمی‌شنود حق‌تعالی چیزی از اهل زمین مگر آواز مؤذنان و آواز خوش خواندن قرآن».

    البته حلیّت صَوْت حَسَنْ انحصار به تلاوت قرآن ندارد در هر موردی ‌(جز موارد لهو و لعب) مستحسن و حلال است. چنان‌كه سماعه از حضرت ابی جعفر (ع) روایت كرده «قالَ جِئْنا نُریدُالدُّخُولَ عَلَیهِ فَلَمّا صِرْنا اِلیَ الِدّهْلیزِ سَمِعْنا قَرائَةً سِرْیانِیَّةً بِصَوْتٍ حَسَنٍ یَقْرَءُ وَ یَبْكی حَتّی بَكی بَعْضُنا» و به روایت دیگر «قالَ جِئْتُ اِلی بابٍ اَبِی جَعْفر (ع) لِاَسْتَأْذِنَ عَلَیهِ فَسَمِعْنا صَوْتاً بِالْعِبْرانِیَّة فَظَنَّنا اِنَّكَ بَعَثْتَ رَجُلاً مِنْ اَهْلِ‌الْكِتابِ تَسْتَقْرَأَهُ قالَ لا لكِن ذ َكَرْتُ مُناجاةِ اِیْلِیا لِرَبِّه فَبَكَیْتُ» حاصل هر دو روایت آن‌كه راویان گویند «قصد زیارت امام علیه‌السّلام را داشتیم به دهلیز سرای آن حضرت كه رسیدیم جهت

  • ۳۹
    فصل هفتم

    رخصت ورود، توقف نمودیم در این اثناء آواز خوش حزینی شنیدیم به سریانی (بنا بر روایت اول) و به عبرانی (بنا بر روایت دوم) چیزی می‌‌- خواند و گریه می‌كرد كه بعضی از ما نیز به گریه درآورد گمان بردیم مردی از اهل كتاب طلبیده تا برای او چیزی بخواند بعد از این‌كه داخل شدیم غیر از حضرت كسی را ندیدیم – در جواب پرسش ما فرمود مناجاتی است ایلیا با پروردگار خود می‌كرد به یاد آوردم و گریستم» (ایلیا در حدیث اسم حضرت علی مرتضی (ع) می‌باشد).

    ایضاً در كتاب من لایحضره الفقیه صدوق روایت دارد «سَئَلَ رَجُلٌ علِی‌بْنِ‌الْحُسَیْن (ع) عَنْ شَراءِ جارِیَةٍ لَها صَوْتٌ فَقالَ ما عَلَیْكَ لَوِ اْشْتَرَیْتَها فَذَكَرْتَكَ‌الْجَنَّةَ» یعنی «سؤال كرد مردی از حضرت امام زین‌العابدین (ع) از خریدن كنیزك خوش‌آوازی كه برای او به آواز خوش می‌خوانده حضرت فرمودند اگر خواندن آن كنیزك بهشت به یاد تو می‌آورد بخر كه باكی نیست».

    باری پس از یادآوری مجموع دلایل فوق‌الاشعار راجع به موارد حلال و حرام موسیقی باید دانست:

    لفظ (لهو و لعب) كه در آیات قرآن مجید تكرار دارد مفید افاده‌ی عام است، شامل هر چیزی می‌شود كه موجب غفلت و گمراهی و تلذّذ شهوانی گردد، اعم از موسیقی و غیره. وگرنه نفس موسیقی فی‌حدّذاته، چنان‌كه قبلاً اشاره شد حرام نیست. به همین دلیل هم استعمال موزیك در قشون‌آرایی همچنین عزاداری، و قرائت قرآن به حُسن آواز مخصوصاً آهنگ حجاز، و مناجات را به آهنگ راز و نیاز، و مرثیه‌ی ائمه‌ی اطهار را به آهنگ سوز و گداز جایز بلكه مستحسن است.

  • برهان‌الحق
    ۴۰

    اما آنچه حرام است صریحاً در قرآن حرمت آن‌ها اعلام شده است، از جمله منهیات مندرجه‌ی در این دو آیه:

    ۱- «حُرِّمَتْ عَلَیْكُمُ‌الْمَیْتَةُ وَالدَّمَ وَ لَحْمُ‌الْخِنْزِیرِ و ما اُهِلَّ لِغَیْر اللهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَاَلْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطیحَةُ وَ ما اَكَلَ‌السَّبُعُ اِلاّ ماذَكَّیْتُمْ و َما ذُبِحَ عَلَی‌النُّصُبِ وَ اَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْاَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الایه» یعنی «حرام شد بر شما مُردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام غیر از خدا بر آن برده ‌شده و گلوگیر شده (خفه شده) و كوبیده و پرتاب شده و شاخ‌زده و آنچه ددان و درندگان خورند مگر آنچه پاكیزه كنید و آنچه نزد بُتان كُشته شود و آن‌كه بخش كنید با تیرها این است برون رفتن به فرمان خدا الخ» (سوره ۵ – آیه ۳).

    ۲- یا اَیُّهَاالَّذینَ امَنُوا اِنَّمَاالْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَاْلاَنصابُ وَالْاَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ‌الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحوُنَ» یعنی «ای آنان كه ایمان آوردید این است و جز این نیست كه شراب و قمار و بت پرستیدن و تیرهای قمار (یك نوع قمار ایام جاهلیت بوده) پلیدی است از كردار شیطان پس دوری گزینید از آن شاید رستگار شوید» (سوره ۵ – آیه ۹۰).

    ۵- بابا نااوس یا بابا ناوُوس (۱) – از اكراد ایل جاف كُردستان بین قرن پنجم و ششم هجری به وجود آمد، زمانی كوتاه با یارانی معدود وقت را گذرانید از دنیا رفت. اسامی چند تن از یارانش این است: قاضی نَبی (این قاضی نبی غیر از قاضی نبی دوره‌ی شاه خوشین است) – حَمزَه – صالح – احمد – نعمت – قُمری كُوتَه – بابا شَمس – عَنزَر (۲)

    • ۱- Bâbâ nâvus: آنندراج – فرهنگ انجمن آرای ناصری – برهان قاطع.
    • ۲- عنز در عربی به معنی بز ماده است به این مناسبت بز بابا نااوس عنزر نامیده شده است.
  • ۴۱
    فصل هفتم

    – علی دُلیُوزا (۱) (جد مادری بابا ناووس) – خاتُونَه گُلی (مادر بابا ناووس است)، تاریخ تولد و فوت با محل تولد و فوتش منجزاً معلوم نیست.

    توضیح آن‌كه: اولاً – ناوُوسْ فقط اسم ایشان است هیچ‌گونه ارتباطی با فرقه ناوُوسیَه ندارد. ثانیاً – بعضی نااوُس و ناوُوس را نااوُزْ و ناوُوز یا ناعُوثْ استعمال نمایند. ولی به عقیده اینجانب هیچ‌یك جز نااوُس و ناوُوس صحیح نیست، چون در لغت وجه تسمیه‌ی آن‌ها به نظر نرسید. اما نااوُوس و ناوُوس بر وزن ناقُوس به لغت فارسی: آتشكده و عبادت‌خانه مجوس را گویند؛ گاهی هم با یك (واو) نویسند بر وزن طاوس خوانند.

    ۶- سلطان اسحق (۲) ملقب است به صاحب‌كرم، همچنین به سلطان سَهّاك (سلطان صَحاك هم نوشته شده ‌است). با این‌كه دیده نشد (صحاك) معنی لغوی داشته باشد، ولی (سَهّاك) (۳) در لغت عربی به معنی بلیغی است كه می‌گذرد در سخن، مانند گذشتن باد «السّهاكُ اَلْبَلیغُ َیمُرُ فِی‌الكلام مَرِالریح». گاهی هم به جای كلمه‌ی (سلطان) (سان) (۴) استعمال شده ‌است زیرا به اصطلاح محلی اورامان غالباً سلطان را (سان)

    • ۱- علی دلیوزا به عقیده‌ی بعضی (شاهنامه‌ی حقیقت) شوهر خاتونه گلی بوده و بعضی هم گویند پدر و شوهر خاتونه گلی هر دو مسمی به علی دلیوزا هستند اما یكی از آنان جزء یاران بابا نااوس به شمار آمده است بدون این‌كه معلوم شود كدام‌یك می‌باشد، العلم عندالله.
    • ۲-Soltân Eshâq
    • ۳- سهاك: المنجد – قاموس – شرح قاموس و سایر كتب لغات (باب سهك).
    • ۴- مستندات ردیف ۱۶ –
  • برهان‌الحق
    ۴۲

    گویند. (سان) هم به لغت فُرس قدیم یعنی (شاه) كه همان سلطان باشد و كلمه‌ی (شاه) و (یار) نیز جزء القاب او است، كه توجیه هر یك به جای خود خواهد آمد. لاجرم خوانندگان محترم باید توجه فرمایند بعد از این، جهت اختصار به جای جمله‌ی «سلطان اسحق» فقط (سلطان) نوشته می‌شود.

    نسبش به حضرت امام موسی كاظم (ع) می‌رسد، محل تولدش قریه‌ی (برزنجه) (۱) ناحیه‌ی (شارَه زُور) (۲) بخش (حلبچه) شهرستان (سلیمانیه) استان (كركُوك) كشور عراق فعلی است.

    از طایفه‌ی اكراد، در قرن هفتم هجری ظهور فرمود، پدرش معروف به شیخ (عیسیِ) (۳) مادرش (خاتُون دایراك) (۴) ملقبه به خاتون (رَمزبار) (۵) می‌باشد.

    بعد از فوت شیخ عیسی به علت مخالفت برادرانش (قادر – خدِر – سلامت) از برْزَنجه هجرت و به ایران منطقه‌ی (اَورامان) كُردستان قریه‌ی (شیخان) آمده، كه اورامان فعلاً جزء استان كرمانشاهان است. تا آخر عمر همان جا توقف داشت، محل فوتش همان مكان است.

    سنین عمرش تا «سیصد سال» (۶) گفته‌اند، ولی قدر متیقن آن است از صد سال متجاوز بوده، امیر تیمور گوركان هم درك فیض حضورشان نموده است. تمام دوره‌ی زندگانیش در حال انزوا و دور از قال و غوغا سپری شده، فقط اشخاص حق‌جو و قابل فیض در هر مكان بوده‌اند

    ۴-Khâtûn ۳- Sheykh Isî ۲-Shârazûr ۱-Barzenja
    ۵-Ramzbâr Dâyerâk
    • ۶- مستندات ردیف ۱۷٫
  • ۴۳
    فصل هفتم

    (ولو اقصی نقطه‌ی زمین) با كشش و الهام باطنی به حضور طلبیده، مستفیض فرموده است. كما این‌كه خیلی از یارانش اهل چین و هند و بخارا و سایر بلاد دوردست از ایران بوده‌اند، به خدمت رسیده‌اند.

    مسلك اهل حق در زمان ایشان رواج یافت و رسمیت پیدا كرد. آن اسرار حقیقت و سرّ سینه‌ی امامت كه قبلاً به آن اشاره شد، بعبارةٍ اُخری همان اسرار كذایی كه مورد بحث بود، به صورت قانون و اركان اهل حق و به نام حق و حقیقت به یاران ابلاغ شد. روی همین اصل مؤسس مسلك اهل حق محسوب می‌گردد. و اركان مزبور را به زبان كُردی اَورامانی به نام بیابس پردی وری منعقد گشت چون «بَیابَسْ پِرْدِی وَری» تجدید همان «بیابس ساجْ نارِی» است كه قبلاً به آن اشاره شد.

    «پِرْدِی ‌وَرْ» مخفف «پِرْدْ اِی‌وَرْ» است. «پِرْدْ» به زبان كُردی یعنی پُل، (اِی‌وَرْ) یعنی این طرف. نظر به این‌كه مكانی كه بیَابَسْ مرقوم، در آن‌جا انجام شده ‌است، كنار رودخانه‌ی (سیروان) مقابل پُل منحصر به فرد عبور و مرور آن ناحیه از رودخانه‌ی مزبور در آن عصر بوده، از این‌رو آن بیابس را به «بیابس پردی وری» یعنی بیابس این طرف پل معروف شده ‌است.

    این بیابس به طوری كه خود سلطان صریحاً فرموده ‌است، برای جماعت اهل حق مؤبداً تغییر و تبدیل و تفسیر و تأویل‌ناپذیر است. هر كس از اركان آن تجاوز نماید اهل حق خوانده نمی‌شود، به دلیل كلام سرانجام كه می‌فرماید:

  • برهان‌الحق
    ۴۴

    «اگر بَیُوْ بِیْوَنْ هَزارْ خُدایِیْ – هَرْ خُدایِیْ چَنِیْ بِیْوَنْ هَزارْ بارْگایِیْ اَوْ ناچَهْ مُوْچَهْ گَرَكْمَهْ چَهْ پِرْدْیِوَرْ نِیائِیْ (۱)

    یعنی «اگر بی‌شمار صاحب‌كار بیاید – و هر صاحب‌كاری با بی‌شمار اركان و تشكیلات – آن شرط و اقرار و بیابس می‌خواهم كه در پردیور گذاشته شده».

    ایضاً می‌فرماید: «شَشَمْ تَمامْ بُوْ هَفْتْ نَلُوْ و َسَرْ» (۲) یعنی «ششم تمام شود هفتم به پایان نرسد».

    مقصود از لفظ شش و هفت، بیابس‌هایی است، از مبدأ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ (۳) تا زمان سلطان اسحق به عمل آمده ‌است، بدین ترتیب:

    ۱- عالم ذرّ كه آن را بَیابَسْ خاوَنْدِكاریْ (۴) گویند، یعنی خداوندگاری.

    ۲ و ۳ – دوران جان و بنی‌جان (۵) .

    ۴ – بدو پیدایش بشر.

    ۵ – خاتمه‌ی نبوّت به خاتم‌النبیین (ص) و طلیعه‌ی ولایت از علی (ع).

    ۶ – ساج نارِیْ.

    • ۱- دفتر كلام (د ص ۶۸ و ۱۲۵ و ۱۶۱) – (ت ص ۱۸۴) – (ل ص ۱۳ و ۲۶۹) – (م ص ۱۶۲).
      Agar Bayû Bivan Hazâr Khodâî Har Khodâí Canî Bívan Hazâr Bârgâí Aw Nâca Mûca Garakma Ca Perdîvar Nîyaí
    • ۲- دفتر كلام (د ص ۴۹ و ۱۰۸ و ۱۵۳ و ۱۷۲) – (ت ص ۵۴) – (ل ص ۱۲۰) – (م ص ۱۶) – (ن ص ۴۱).
    • ۳- مستندات ردیف ۱۸٫
    • ۴- Bayâbas Khâvandekâri
    • ۵- مستندات ردیف ۱۹.
  • ۴۵
    فصل هفتم

    ۷- پِرْدِیْ وَرِیْ: كه این بیابس، مرتبه‌ی هفتم و ابدی است.

    یارانش مجموعاً به قسمت‌های زیر منقسم هستند:

    ۱- هَفْتَن: (۱) مخفف «هفت تن» – تن (به فتح اول و سكون ثانی) در فارسی معانی لغوی‌اش این است: بدن (جسد)، جسم در مقابل جوهر، خاموشی در مقابل حوادث، مثلاً تن به قضا دادن. ولی به اصطلاح اهل حق شاخصیت معنوی است.

    ۲- هَفتَوان (۲) ، مخفف «هَفت تَن وان» (۳) – معنی هفتن قبلاً معلوم شد و لغت «وان» به فارسی بر وزن جان به این معانی است: شبه و مانند و نظیر و نگهبان و نگه‌دارنده و حافظ و حارث و چشمه و محل آب، كه وجه تسمیه‌ی تركیبی آن در این‌جا این است: هفت تن دیگر مانند (یا شبیه یا نظیر) هفت تن اول، نگهبان و حافظ حق‌جویان و نگه‌دارنده‌ی سرّ هستند. در منزله‌ی هفت چشمه‌ی آب رحمت می‌باشند در محل واحد جمع شده تا تشنگان وادی حیرت را سیراب نمایند. هَفتَوانَه هم استعمال می‌شود كه «وانَه» همان «وان» است، (ها) اضافی اشاره به معهود ذهنی است.

    ۳- هفت نفر اهل قَوَّل‌طاس (۴) – در لغت عربی «قَول» با قاف مفتوحه و واو مفتوحه‌ی مشدده و لام ساكنه به معنای «دانا نمودن یا امر كردن» است. «طاس» از ماده‌ی «طاسَ یَطُوسُ طَوساً» معانی متعدد دارد از جمله، به معنی «نیكو و زینت» است كه وجه تركیبی و مزجی «قَول‌طاس» دانایی به امری است نیكو و زینت‌بخش و نیز یك نوع ظرف را طاس گویند. و تفصیل عَلَم شدن نام «قَول‌طاس» بر این هفت نفر در رساله‌ی جداگانه نوشته‌ام موسوم به رساله‌ی جشن حقیقت این‌جا هم ان‌شاءالله در

    ۴-Qavval Tâs ۳- Haft tan vân ۲-Haftavân ۱-Haftan
  • برهان‌الحق
    ۴۶

    جای خود به آن اشاره خواهد شد.

    ۴- هَفْتْ هَفْتَوان (هَفت هَفتَوانه هم استعمال می‌شود) – معنی «وان» و «وانَه» قبلاً گفته شد. و مقصود از هفت هفت هم آن‌كه چون مجموعاً چهل و نه نفر بوده‌اند و هر هفت نفر از آنان منصب خاصی در موقع انعقاد جمع نیاز داشته‌اند، به هفت هفتوانه معروف شده‌اند، مثلاً (۴۹=۷×۷).

    ۵- چهل تن.

    ۶- چهل چهل تنان – یعنی چهل ضرب در چهل (۱۶۰۰=۴۰×۴۰) مجموعاً هزار و ششصد نفر كه هر چهل نفرشان به مناسبتی سپرده‌ی یكی از چهل تن ردیف پنج می‌باشند.

    ۷- هفتاد و دو پیر – پیر مقام ارشاد است.

    ۸- نود و نُه پیرشاهُو – شاهُو (۱) محلی است جنب اَورامان جزء منطقه استان كرمانشاهان كشور ایران.

    ۹- شصت و شش غلام كمربند زرّین – غلام در این‌جا كسی را گویند خالصاً مخلصاً مطیع امر حق باشد، نه قضیه‌ی رقیّت و بردگی. كمربند زرّین هم یعنی كمر همّت بستن برای از خود گذشتن و به حق رسیدن است، كه آن قصد و نیّت مانند زرّ خالص بی‌غش باشد. و الا تجمل و زینت دنیوی به هیچ‌وجه در آن دستگاه وجود نداشته ‌است.

    ۱۰ – هزار و یك غلام خواجه صفت – معنی غلام توضیح داده شد. خواجه صفت هم یعنی در مقام اراده‌ی حق كه خواجه‌ی معنوی محسوب است، نیست محض گردد. چنان تسلیم شده باشد، من جمیع‌الجهات

  • ۴۷
    فصل هفتم

    موصوف به صفاتی شود كه اراده‌ی حق در او است.

    ۱۱- بیوَر (۱) هزار غلام – به فارسی یعنی ده هزار.

    ۱۲- بی‌وَن غلام – (بِی‌وَن هزار غلام هم گویند) یعنی هزارهای بی‌شمار. زیرا (بی) در فارسی كلمه‌ی نفی است، (وَن) مخفف (وان) كه توضیح شده ‌است. چون سایر قسمت‌های مذكوره‌ی فوق هر یك شمارش معینی دارند و این قسمت شمارش معین ندارد (بِی‌وَن) (۱) خوانده شد یعنی چون شماره ندارد شباهت به دیگران ندارد، به عبارت آخر (بِی‌وَن) یعنی بی‌شمار. البته بی‌شمار بودن این طبقه از آن جهت است، شامل عموم اهل حق واقعی در هر عصری می‌گردد.

    ۲-Bivan ۱-Bivar