• سؤالات مربوط به فصل سوم

    «ریشه‌ی مسلك اهل حق از كجاست»

    خلاصه‌ی سؤالات:


    ۱- دین حقیقت چیست و چه برتری دارد؟

    ۲- دین حقیقت چیست و از چه زمان مرسوم شده ‌است؟

    ۳- آیا مسلك اهل حق بدعتی در دین اسلام است؟

    ۴- چگونگی بیان اسرار در برهان‌الحق.

    ۵- اعتراض به موضوع اصحاب سرّ در دین.

    ۶- نظر اهل حق درباره‌ی ظهور.


    مشروح سؤالات و جواب‌‌ها:


    سؤال ۱- در فصل سوم برهان‌الحق می‌نویسد: «اهل حق كه مشتق از حق و حقیقت است اساس آن از قال الست بربكم… جزء اسرار انبیاء و موصلین به حق بوده»، حال بفرمایید دین حقیقت چیست و چه برتری دارد.

    جواب- حقیقت اختصاص به ‌یك دین خاصی ندارد تا امتیازی با سایر ادیان داشته باشد. زیرا اصل لغت و مفهوم لفظ حقیقت به معنی حاق واقع در هر چیزی است، مضافاً به اعتبارات دیگر هم تعبیر شده است كه هر یك ابحاث طولانی و مفصلی دارد، ذكر آن در خور گنجایش این مختصر نامه نیست. من‌جمله حقیقت در مقابل مجاز،

  • ملحقات
    ۲۹۵

    حقیقت در مقابل شریعت و طریقت و معرفت و غیره. و به طور كلی حقیقت هر شیء عبارت است از هدف اصلی و علت غایی و نتیجه‌ی مطلوبه‌ی نهایی واقعی آن شیء. بدین لحاظ هر دینی هم كه حق و صحیح باشد باید منتهی به مرحله و مقام آخری گردد، كه آن بقای جاویدانی و مبدأ فیض ربانی است، آن را حق حقیقت خوانند چون ماوراء و مافوق آن چیزی نیست. روی همین اصل هم مراحل دینی به چهار مرحله تقسیم است: اول شریعت یعنی راه خداجویی یافتن. دوم طریقت یعنی آن راه را با قدم صدق و ایمان پیمودن. سوم معرفت (به معنی اعم) یعنی نفس خود را شناختن برای خداشناسی چنان‌كه می‌فرماید «من عرف نفسه فقد عرف ربه». چهارم حقیقت یعنی پس از طی مراحل مزبوره به وسیله‌ی ‌معرفت (به معنی اخص) به حق كامیاب شدن ‌است. حال كسی به ترتیبی كه گفته شد به مقام حقیقت نائل گردید آن را اهل حق گویند، بدیهی است بر سایرین از این جهت برتری دارد.


    سؤال ۲- دین حقیقت از چه زمان و توسط چه كسی مرسوم شده؟

    جواب- اولاً – حقیقت به طور مطلق عبارت است از حاق واقع هر چیز كه فوقاً ضمن جوابیه از سؤال قبل توضیح داده شد.

    ثانیاً – مسلك اهل حق از زمان حضرت علی به طور سرّی یداً – به ید رسیده به حضرت سلطان اسحق، و از زمان حضرت سلطان رسمی و علنی گردیده. روی این اصل مؤسس مسلك اهل حق حضرت سلطان اسحق می‌باشد، كه آن حضرت معاصر با امیر تیمور گوركان در قرن هشتم یعنی هفتصد هجری و ساكن اورامان بوده ‌است.

  • ۲۹۶
    برهان‌الحق

    این‌كه می‌گویم مسلك اهل حق، به این مناسبت است؛ چون ما در تحت دین آدم صفی‌الله و ملت ابراهیم خلیل‌الله و امت محمد رسول‌الله و ولایت علی ولی‌الله و مذهب اثنی عشری جعفری و مسلك اهل حق می‌باشیم.


    سؤال ۳- در فصل سوم برهان‌الحق نوشته شده ‌است «ریشه‌ی مسلك اهل حق… از قال الست بربكم شروع شده» ولی در اواخر كتاب، در مستندات می‌نویسد كه مؤسس فرقه اهل حق سلطان اسحق در قرن هفتم هجری بوده ‌است. آیا هفتصد سال بعد از پیغمبر اسلام محمد (ص)، این مسلك بدعتی بود كه در دین گذاشته شد یا قبل از اسلام وجود داشته، در صورت اخیر، با ظهور دین مبین اسلام آیا منسوخ نشده ‌است؟

    جواب- اگر با دقت بیش‌تر به فصل سوم كتاب برهان‌الحق و فصل هفتم از صفحه‌ی ۴۲ ‌سطر ۱۸ به بعد توجه فرمایند كاملاً رفع اشكال خواهد شد. زیرا در فصل سوم می‌نویسد: «ریشه‌ی مسلك اهل حق كه مشتق از حق و حقیقت است» تعریفی است جامع و مانع برای تفهیم مقصود بدین تفصیل:

    (ریشه) گفته تا شامل پایه و اساس و اصل اصول اولیه‌ی هدف منظوره شود، و فروعات و الحاقات و تحذیفات و تحریفات از آن خارج گردد. یعنی فروعات نباشد تا زائد بر اصل گردد، الحاقات نباشد تا مطالب جدیدی به نام بدعت بر آن افزوده شود، تحذیفات نباشد تا چیزی از آن كسر و كم شده باشد، تحریفات نباشد تا مطالب دیگری به جای مطالب اصلی گذارده شده باشد.

    (مسلك) گفت زیرا چنان‌كه در فصل دوم كتاب برهان‌الحق اشعار دارد، هر ملتی دارای امتهایی می‌باشد مانند امت‌های موسوی و

  • ملحقات
    ۲۹۷

    عیسوی و محمدی منشعب از ملت حضرت ابراهیم، و هر امتی هم دارای مذاهبی است مانند مذهب‌ها‌ی كاتولیك و پروتستان و غیره در شریعت مسیحی، و مذاهب تسنن و شیعه و غیره در شریعت محمدی (ص)، و هر مذهبی هم مسلك‌هایی در آن هست مانند سلاسل عرفانی در مذاهب اسلامی و غیره.

    پس بنا به مراتب فوق، فرقه‌ی ‌اهل حق مسلكی است از بطن مذهب شیعه‌ی اثنی عشری جعفری پیدا شده یعنی تابع دستورات حضرت علی (ع) می‌باشد.

    (اهل حق) گفت تا در هر موردی حق‌جو و حق‌گو و حق‌ بین باشد، و به آن وسیله حق را از باطل تشخیص داده نتیجتاً پیروی از حق نماید تا به حقیقت برسد.

    (مشتق) گفت چون كلمه‌ی (حق) به قاعده‌ی علم صرف و نحو مصدر و مشتق است نه جامد، كه از اشتقاقش تحقیق در حقیقت و تحقق آن مراد است.

    (حق و حقیقت) گفت یعنی كلمه‌ی حق را اضافه بر حقیقت نموده تا به مفهوم لفظ (حق) توجه به حاق نكته‌ی وحدت حقیقت واقعی شود نه حقیقت تصوری، چنان‌كه خواجه حافظ می‌فرماید:

    «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»

    فلذا با توجه به تعریف فوق، این‌كه گفت: «ریشه‌ی مسلك اهل حق كه مشتق از حق و حقیقت است» چنین نتیجه می‌دهد: آن نكته‌ی وحدت حقیقت كه نقطه‌ی منتهی‌الیه سیر كمال تمام موجودات و ممكنات به سوی واجب الوجود است، از اول تا آخر در هر زمان و مكان، به اسم و رسم و كیفیت مخصوصی هدف حق‌جویان و حق‌گویان و حق‌بینان بوده و هست، به همین مناسبت

  • ۲۹۸
    برهان‌الحق

    هم اتكای كلام‌ اهل حق جمله: «اول و آخر یار» می‌باشد. النهایه از قال الست بربكم تا هبوط حضرت آدم صفی‌الله و از آن زمان هم تا دوره‌ی ختم نبوت به خاتم‌النبیین حضرت محمد رسول‌الله (ص) (كه رشته‌ی نبوت به وجود ایشان خاتمه یافته و به رشته‌ی ‌ولایت پیوسته است) جزء اسرار انبیاء در مقام روح‌شناسی و عالم روحانیت به طریق درك ماوراء‌الطبیعه به نام بطون از ظواهر احكام شریعت جاری بوده. و از بدو ولایت یعنی زمان حضرت علی (ع) تا زمان غیبت كبرای حضرت مهدی صاحب‌الزمان عجل‌الله فرجه نیز نزد ائمه‌ی اطهار به نام سرّ امامت نامیده شده ‌است، كه در قالب رشته‌ی طریقت برای طی ‌طریق حقیقت به هر یك از یاران خاص (اصحاب سر) به هر مقدار مقتضی بوده می- ‌آموخته‌اند. و بعد از حضرت حجت و وقوع بیابس ساج ناری (چنان‌كه در فصل سوم برهان‌الحق مذكور است) تا زمان ظهور حضرت سلطان اسحق به نام اسرار معرفت برای نیل به حقیقت یداً به ید و سینه به سینه بین اولیاء و خواص جریان داشته. از زمان حضرت سلطان اسحق (چنان‌كه در فصل هفتم برهان‌الحق از صفحه‌ی ۴۲ سطر ۱۸ به بعد مذكور است) به نام مسلك اهل حق آشكار و برقرار گردیده. بنا بر این:

    اولاً – مسلك اهل حق شریعت مستقل و یا مذهب متداول خارج از شریعت اسلامی نیست تا پیدایش و عمل به دستورات آن بدعت یا نسخ شریعت محسوب شود.

    ثانیاً – به طوری كه فوقاً اشاره شده شریعت مقام نبوت است، آن هم طبق آیات قرآنی و احادیث و اخبار اسلامی بعد از حضرت

  • ملحقات
    ۲۹۹

    محمد (ص) دوران شریعت و نبوت خاتمه یافته دیگر موردی برای تأسیس شریعت جدیدی باقی نمی‌ماند.

    ثالثاً – لازمه‌ی ‌هر شریعتی است در وجود خود دارای مراحل طریقت و معرفت و حقیقت بدون تفكیك از یكدیگر باشند. مانند یك عمارت چهار طبقه اگر هر یك از طبقات تحتانی‌اش خراب شود طبقات فوقانی آن پایدار نخواهد ماند، یا به عبارت دیگر هر درختی دارای ریشه و ساقه و شاخه و میوه است، اگر هر یك از اعضای مادون از بین رفت اعضای مافوق آن مثمر ثمر نیست.

    رابعاً – اگر نام شریعت یا مذهب مستقلی به مسلك اهل حق داده شود، به دلیلی كه ذكر شد بایستی دارای مراحل طریقت و معرفت و حقیقتی غیر از این‌كه هست باشد. روی این اصل مسلك اهل حق حقیقتی است كه ثمره‌ی مراحل شریعت و طریقت و معرفت دین مبین اسلام می‌باشد، به همین لحاظ هم اسم (مسلك) بر آن گذاشته شده نه شریعت و یا مذهب. دلیلش هم آن‌كه تمام احكام حلال و حرام و عقود و ایقاعات و نكاح و طلاق همچنین ارث و معاملات اهل حق طابق‌النعل بالنعل احكام قرآنی عمل می‌شود، جز این‌كه به اقتضای شئون مقام حقیقت اضافاتی از ذكر و اوراد، و تفسیراتی در بعضی فروعات دارد كه در كتاب برهان‌الحق هر یك به جای خود توضیح شده است.


    سؤال ۴- در كتاب مستطاب برهان‌الحق فصل سوم مرقوم شده: «چنین امر شد اسرار مذكور را بعد از غیبت آن حضرت در هر زمان توسط ولی وقت

  • ۳۰۰
    برهان‌الحق

    به خواص ابلاغ گردد». حال كسانی كه به محضر جناب‌عالی راه دارند از فرمایشات مبارك پی به اسرار روحانی می‌برند. ولی این اسرار در برهان ‌الحق مذكور نیست و یا اگر مذكور است چنان به رمز و اشاره بیان شده كه فقط آشنایان به رمز از آن استفاده می‌كنند و از نامحرم مخفی است. بنا بر این تكلیف كسانی كه دسترسی به محضر مبارك ندارند چیست؟

    جواب – این‌كه مرقوم شده ‌بود بعضی اسرار در كتاب برهان‌الحق مكتوم مانده، گر چه همان اسرار منظوره‌ی جناب‌عالی هم با ایماء و اشاره در آن گنجانده شده ‌است، چنان‌كه مولوی می‌فرماید «سرّ من از ناله‌ی من دور نیست»، مع‌هذا كافی است به فصل سوم صفحه‌ی ۱۸ كتاب مزبور توجه فرمایند. به علاوه جواب وافی هم خودتان یادآور شده‌اید، محتاج به بیان نیست.


    سؤال ۵- در فصل سوم صفحه‌ی ۱۷ ‌برهان‌الحق می‌نویسد: «آن اسرار… در هر دورانی هم فقط توسط امام وقت به قلیلی از یاران محرم… بیان سرّ مزبور شده ‌است» آیا پیغمبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و اولاد معصومین وی در مقام تبلیغ و ارشاد و هدایت بر حسب استعداد مردم و قابلیت و عدم قابلیت آنان از تعلیم حق تبعیض قائل بودند و یا منظور داشتند همه به هدایت رسند؟ و آیا منظور خدا عده‌ای ‌مخصوص چون سلمان و ابی‌ذر و غیره بوده‌اند یا عموم امت مورد نظر خدا بودند كه ارشاد شوند؟ آیا با این تفاصیل پیغمبر وظیفه داشته حق را از عده‌ای بپوشاند و به عده‌ای دیگر به عنوان سر بسپارد و همان‌طور علی و اولاد وی؟

    جواب – البته در مقام تبلیغ و ارشاد و هدایت برای شناسایی خدا و اعتقاد به معاد از آدم (ع) تا خاتم (ص) جمیع انبیاء بدون تبعیض، امر و نهی خدا را طبق مقتضیات زمان و مكان به ابنای بشر ابلاغ فرموده‌اند.

  • ملحقات
    ۳۰۱

    لیكن تردیدی نیست در این فواصل، بین آدم (ع) و خاتم (ص) همیشه احكام بعدی مكمّل احكام قبلی بوده مانند احكام قرآن نسبت به انجیل، و انجیل نسبت به تورات، و تورات نسبت به ماقبل‌های خود، الی آدم (ع). و از طرفی هم محال است توهم شود العیاذ بالله علم بعدی خدا مكمّل علم قبلی او بوده، چون خداوند علم اول و آخرش یكی است.

    پس به همین دلیل تبلیغ و تعلیم و هدایت و ارشاد هر ملتی بدون تبعیض و یك‌سان بوده و هست. النهایه در هر عصری به فراخور رشد و تمیز آن عصر ابلاغ امر شده ‌است. و آن رشد و تمیز هم نه این است برای بشر هر عصر ذاتاً فرق داشته ‌است، بلكه فرقش بر حسب فاصله‌ی مراحل مبدأ و مقصد می‌باشد، زیرا در هر موضوعی مبدأ و مقصدی وجود دارد و بین مبدأ و مقصد هم كه دو شیء متقابل‌اند به حكم طبیعت فاصله یا فواصلی باید باشد. مانند فاصله‌ی مراحل نطفه جنین شدن تا موجود كامل گشتن، یا مانند دانش آموزی دبستانی تا فارغ‌التحصیل بودن دانشگاهی، كه از نظر رشد و تمیز و تعلیم و تعلم با طی مراحل فاصله بین مبدأ و مقصد باید به هدف نهایی برسد.

    بنا بر این در امور دینی هم مبدأ و مقصد آن، طی مراحل شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت است (چنان‌كه در كتاب برهان‌الحق یادآور شده). مثلاً اگر سلمان و ابی‌ذر و امثالهم چیزهایی به نام اسرار یا موارد خاص شنیده و فهمیده‌اند دلیل بر این نیست خارج از مرحله‌ی ‌شریعت هستند، یا شریعت آنان با شریعت سایرین فرقی دارد، یا تبعیضی در تعلیم آنان بوده. تأیید این موضوع هم همانا كه در خبر آمده «لَوْ عَلِمَ

  • ۳۰۲
    برهان‌الحق

    اَبوذر ما فِی قَلْبِ سَلْمان لَقَتَلَهُ (اَوْ لَكَفَّرَهُ)» (صفحه ۱۷ برهان‌الحق). یا این‌كه از حضرت صادق (ع) نقل است: «صَدَقَ ذُرَیْح وَ صَدَقْتُ اِنَّ لِلْقُرآنِ ظاهِراً وَ باطِناً… الخ» (صفحه ۱۶۷ برهان‌الحق). همچنین در خبر است عن‌النّبی (ص): «انّ‌القرآن نزل علی سبعة احرف لكل ایة منها ظهر و بطن و لكل حرف حد و مطلع – ایضاً «انّ للقران ظهراً و بطناً و لبطنه الی سبعة ابطن». منظور این است حتی آیات قرآن هم اگر هر آنچه در ظاهر آن مستفاد می‌شود كافی بود و در باطن هم بطون دیگر نداشت این روایات نقل نمی‌شد.

    به هر تقدیر چون لله‌الحمد اهل علم و اهل كمال هستید و از ذوق عرفان هم بهره‌ی وافی دارید یقین است تو خود حدیث مفصل از این مجمل خواهی خواند.


    سؤال ۶- در فصل سوم برهان‌الحق اشاره به غیبت حضرت حجت دارد، آیا فرقه‌ی اهل حق به ظهور قائم آل محمد (ص) معتقد هستند یا اعتقادشان متفاوت است؟

    جواب – مقدمتاً باید دانست مقصود از ظهور چیست؟ چون كلمه‌ی ظهور به ماده‌ی مصدری آمده ‌است، یعنی (پیدایش)، و از آن جایی كه مفهومی است عام همیشه مضاف می‌باشد، و تا به كلمه‌ی مضاف‌الیه دیگر اضافه نشود صدق موضوعی نمی‌كند یا كلام تام محسوب نمی‌گردد. مثلاً مانند ظهور قائم، ظهور رحمت، ظهور اسلام و غیره. فلذا با توجه به مقدمه‌ی فوق، در مورد سؤال از (ظهور قائم)، جواباً معروض می‌دارد: برای اهل حق واقعی به طور كلی كلمه‌ی ظهور سه مرحله دارد:

  • ملحقات
    ۳۰۳

    مرحله‌ی اول: ظهور عام است. یعنی با وسایلی فوق قدرت بشر، عدالت مطلقه در سراسر كره‌ی زمین، نسبت به تمام مخلوق اعم از فردی و اجتماعی، به فراخور حال هر یك حكم‌فرما خواهد بود. روی این اصل اهل حق راجع به این ظهور (خواه به نام ظهور عام یا ظهور قائم آل محمد (ص) خوانده شود) نظری ندارد زیرا به هر كمیت و كیفیت و به هر طریق و عاملیت واقع شود مسمای هر دو یكی است.

    مرحله‌ی دوم: ظهور خاص است. بدین معنی كه جلوه‌ی نور ذات حق در هر زمان و مكان، به هر نام و نشان ظهور فرماید در شأن اهل حق واقعی می‌باشد آن را بشناسد و بهره‌مند گردد.

    مرحله‌ی سوم: ظهور خاص‌الخاص است. و آن وقتی است كسی از اهل حق تأییداً لله یا در نتیجه‌ی تزكیه‌ی نفس و توجهات مخصوص به مقام اشراق حقیقت رسیده، و به حق ملحق گشته، در ظهور حق كامیاب گردد.

    باری مطلب كه به این‌جا رسید لازم شمرده راجع به این‌كه خود قائم آل محمد كیست و عقیده‌ی ‌اهل حق درباره‌ی ‌وجود آن حضرت چیست اجمالاً شمّه‌ای بیان نماید تا طالبین حیران نمانند. البته به عقیده‌ی شیعه‌ی اثنی عشری، قائم آل محمد (ص) حضرت محمد مهدی صاحب‌الزمان امام دوازدهم است كه غیب گشته و زنده می‌باشد، و در آخر زمان هم نیز با همان هیكل ظهور خواهد فرمود، و برای اثبات این موضوع نیز دلایلی از نقلی و عقلی دارند. اما دلایل نقلی، مجموع احادیث و اخباری است متواتراً از حضرت رسول (ص) و سایر ائمه‌ی اطهار رسیده ‌است. دلایل عقلی هم همانا چنان‌كه در قرآن مجید مؤیداً للاقوال

  • ۳۰۴
    برهان‌الحق

    سایر كتب آسمانی منقول است گفته می‌شود به همان كیفیتی كه خداوند تبارك و تعالی، این قدرت‌نمایی فرمود:

    ۱- حضرت آدم (ع) را بدون پدر و مادر و حضرت عیسی (ع) را بدون پدر موجود ساخت (سوره ۳ – آیه ۵۹)

    ۲- بنا به استدعای حضرت ابراهیم (ع) چهار مرغ پاره و پراكنده شده را مجدداً زنده ساخت (سوره ۲ – ۲۶۰)

    ۳- عزیز بن شرحیا یا ارمیا بن حلیقا را با الاغش بعد از صد سال مرده بودن مجدداً به همان حالت هنگام قبل از مرگ زنده فرمود (سوره ۲ – آیه ۲۵۹)

    ۴- اصحاب كهف را سالیان دراز در غار خوابانید سپس بیدار فرمود (سوره ۱۸ – آیه ۹ تا ۱۲)

    ۵- حضرت عیسی (ع) را از دار مرگ نجات داده و با همان هیكل زنده به آسمان برد (سوره ۴ – ۱۵۷ و ۱۵۸)

    و قس علی‌هذا سایر موارد كثیره‌ی دیگر كه ذكر همگی باعث طول كلام است. پس بنا به مراتب فوق زنده نگه داشتن و رجعت دادن حضرت حجت هم استبعادی ندارد، مضافاً بیهوده سخن بدین درازی نبود. لیكن جماعت اهل حق، صرف‌نظر از این‌كه دلایل مزبوره به هر تقدیر تعبیر شود به باطن امر توجه دارند نه ظواهر كلام. به همین لحاظ هم قائم آل محمد (ص) را قائم بالذّات می‌دانند نه قائم بالنفس. یعنی آن مقام قائمیت را به هر اسم و رسمی كه باشد ذاتاً در نظر می‌گیرند نه هیولای ماده و صورت. پس در این خصوص هم از حیث معنی اختلافی بین عقیده‌ی اهل حق و سایرین نیست.