فصل بیستم
رفع توهمات
(مشتمل بر سه مبحث است)
مبحث اول آنكه:
چون در كلام سرانجام و سایر كلامهای مسلك اهل حق، گفته شده «هر ذیروحی را مَظْهَرْ (۱) یا جامَهْ (۲) یا دُونْ (۳) روح دیگری از ماقبل خود میباشد»، از ظاهر این اصطلاحات توهم میشود، شاید پیروان كلامهای مزبور تناسخی باشند. و حال اینكه سیاق مجموع همان كلامها، دلالت بر رد و ابطال تناسخ و حلول و اتحاد دارد. مضافاً جمیع عرفا و علما و اكثر از فلاسفهی بزرگ، با دلایل واضحه و براهین قاطعه ثابت نمودهاند، تناسخ و حلول و اتحاد بالكل باطل، سیر كمال صحیح میباشد. كه هر یك بحث طولانی دارد، البته ذكرش اینجا نگنجد. طالبین میتوانند به كتب بزرگان مشارالیهم رجوع فرمایند.
بنا به مراتب، مَظْهَرْ وَ جامَهْ و دُونْ گر چه در لغت معانی متعدد دارند، ولی از هر یك، آن معنی لغوی اتخاذ میگردد، مصطلح كلامهای نامبرده و حاكی از سیر كمال باشد، بدین تفصیل:
- ۱۷۳فصل بیستم
۱- مَظْهَرْ: لغت عربی است به معنی محل بروز و ظهور و پیدایش آمده. به اصطلاح كلام، «روحی است» در نتیجهی طی مراحل سیر كمال صیقل یافته، و محل انعكاس جلوهی نور ذاتی قرار گرفته، كه آن ذات بر او احاطه پیدا كرده است. مخفی نماناد، گاهی كلمهی «مظهر» كه رابط بین محیط و محاط میباشد، در كلام حذف شده است. باید دانست این از باب تغلیب است نه اتّحاد.
۲- جامَهْ: لغت فارسی است، به معنی پوشیدنی و گستردنی آمده. و به اعتباری هم (جامه) مشتق از (جام) است كه یكی از معانی لغوی جام (آینه) میباشد. كما اینكه به زبان كُردی اصیل آینه را (جامَكْ یا جامِكْ) گویند. و جام جم جهان نمای جمشید هم، چنانچه شهرت دارد نیز نزدیك به همین معنی است. زیرا جام جم را آینهی انعكاس نقشهی جهانی مینامیدند.
و به اصطلاح كلام، «روحی است» نمودار صفات ممتازهی روح دیگر، كه هر دو، در عالم معنی و مرحلهی سیر كمال، مقام متساوی و نشئه واحد تحصیل كردهاند.
۳- دُونْ: به زبان تُركی و عربی هر دو استعمال میشود:
الف – به لغت تُركی، همانا به معنی جامه آمده. اصطلاح كلامش هم همان اصطلاح میباشد، در معنی جامه ذكر شد. و مترادف بودن دون با جامه، نظر به اقتباس از كلامهای تُركی است.
ب – به لغت عربی، از جملهی معانی متعددهی آن، آنچه منظور است این است: غیر، پایینتر، كمتر، عقبتر، جلوتر.
به اصطلاح كلام، «روحی است» اگر در نتیجهی گمراهی، از جادهی
- برهانالحق۱۷۴
تكامل انسانی منحرف شده باشد، به معنی (غیر) میآید. اگر در نتیجهی هوای نفس اماره سیر قهقرایی كرده باشد، به معنی (پایینتر) میآید. اگر در نتیجهی عوارض طغیان شهوانی، استعداد روحیاش خلل یافته باشد، به معنی (كمتر) میآید. اگر در نتیجهی غفلت، از وظایف سیر تكامل متوقف شده باشد، به معنی (عقبتر) میآید. اگر در نتیجهی جدّ و جهد مافوق طبیعت، سیر كمال كرده باشد، به معنی (جلوتر) میآید.
پس لغت دون، اعم از تُركی و عربی، به اصطلاح كلام لفظی است مشترك بین معانی متعدده و باید به قرینهی سیاق كلام درك شود كه استعمال آن در هر موردی، كدامیك از معانی مورد بحث منظور است. لیكن اغلب به معنی همان جامه میآید، خیلی به ندرت در سایر موارد استعمال شده است. گاهی هم لفظ دُون به جای مَظْهَرْ و مَظْهَرْ به جای دُون از باب مجاز (نه اصل معنی حقیقت موضوع) به گفتار آمده است، كه اشخاص خبیر، فرق بین هر یك را در جای خود خواهند داد.
حال با توجه به توجیهات فوق معلوم شد، مقام مظهریت، كمال بعد از سیر تكامل است، نه حلول و اتحاد. و شأن جامه و دون، مرحلهی سیر كمال است، نه تناسخ. سیر كمال هم به طریق قوس صعودی است، نه قوس نزولی. بعبارةٍ اُخری انتقالات از عالم مادون به عالم مافوق است، نه تحولات نَسْخ و مَسْخ و رَسْخ و فَسخْ.
آن عوالم نیز در كلامهای مورد بحث، به هزار و یك عالم با مسافت معین تقسیم شده است، تا سالك پس از طی هزار عالم در دنیای ماده و صورت، جزء مجردات گردد؛ به عالم هزار و یكمی نائل شود، كه آن عالم، نقطهی منتهیالیه ابعاد، و كمال وصال در اوتاد میباشد.
- ۱۷۵فصل بیستم
اینكه گفته شد «با مسافت معین» نظر به كمیتی است، در زمان و مكان عالم مادی صورت میگیرد، و الا عالم مجردات كیفیت محض و عاری از زمان و مكان و ابعاد خواهد بود. پس مسافت هر عالمی از آن هزار عالم بنا به شدت و ضعف استعداد، و سرعت و بطوء طی طریق، و قرب و بُعد از رشحات فیض الهی در دنیای مادی، متفاوت است؛ و آن كمتر از یك طرفةالعین تا پنجاه هزار سال (بلكه بیشتر) امكان دارد. كما اینكه در حدیث است: روی عن ابو سعیدالخدری «انّه قالَ لِرَسولِالله (ص) (فِی یَوْمٍ كانَ مِقدارَهُ خَمْسینَ اَلْفَ سَنَةٍ) ما اطول هذاالیومَ فقالالنبی (ص) و اَلَّذی نَفْسی بِیَدِهِ (نَفْس محمد بِیَدِهِ) انّه لیخفَّف عَلَیالْمؤمن حتی یكونَ اَخَفَّ علیه مِنَالصّلاةِالمكتوبة یُصَّلِیَّها فیالدّنیا» (۱) یعنی «یكی از رسولالله (ص) پرسید و گفت یا رسولالله چه دراز روزی خواهد بودن این روز قیامت رسول (ص) فرمود به آن خدای كه جان من به دست او است این روز بر مؤمن سبكتر از آن باشد كه نمازی از نمازهای فریضه كه او بگذارد در دنیا».
و در قرآن نیز هزار عالم مزبور یك روز به شمار آمده، و آن روز به اعتباری پنجاه هزار سال است، یعنی «هر عالمی پنجاه سال»، و به اعتباری هزار سال است، یعنی «هر عالمی یكسال».
كه آیهی مربوط به پنجاه هزار سال این است: «تَعْرُجُالْمَلئِكَةُ وَالرُّوحُ اِلَیْهِ فِی یَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ اَلْفَ سَنَةٍ» یعنی «بالا روند فرشتگان و روح به سویش در روزی كه اندازهی آن است پنجاه هزار سال» (سوره ۷۰ – آیه ۴). و آیهی مربوط به هزار سال هم این است: «یُدَبِّرُاْلاَمْرَ مِنَ
- ۱- مستندات ردیف ۴۰٫
- برهانالحق۱۷۶
السَّماءِ اِلَی اْلاَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ اِلَیْهِ فِی یَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ اَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ» یعنی «بپردازد كار را از آسمان به سوی زمین سپس بالا رود به سویش در روزی كه اندازهی آن هزار سال است از آنچه میشمرید» (سوره ۳۲ – آیه ۵). و نیز گر چه هزار ماه در (سورهی قدر)، كه میفرماید «لَیْلَةُالْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ»، تفاسیر متعدد دارد، ولی میتوان به اعتباری هم هزار ماه را برای هزار عالم كذایی، هر ماهی به اختلاف نقص و كمال نورش (از هلال تا بدر)، تشبیه و تأویل به قبض و بسط عالم عرفانی، در طی شبهای ظلمانی این دنیای فانی، به امید صبح زندگانی فرض كرد، تا شب قدر هم همان عالم هزار و یكمی باشد. خواجه حافظ علیه الرّحمه میفرماید:
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر كه این تازه براتم دادند
والله اعلم؛ والحاصل شاهد مثال برای هزار و یك عالم مورد بحث در كلامهای اهل حق بسیار است. از جمله شیخ امیر میفرماید (۱) :
«دایِمْ نَهْ حِساب هَزارْ و یَكْ كُو- وَقْتِی سِتارَهی سُهَیْلْ مَدُوْ سُو» (۲)
یعنی «همیشه از حساب هزار و یك گذرگاه – هنگامیكه ستارهی سهیل طلوع مینماید».
«یَكیْ ژَوْ كُوانْ مَوُو وَ آتَشْ- هَزارْ كُوِیْ بُلْغار ژِیْشْ مَوُو بُو وَش» (۳)
- ۱۷۷فصل بیستم
یعنی «یكی از آن كویها به آتش میشود – هزار كوی بلغار از این خوشبو میشود».
تفسیرش آنكه: (دایم) یعنی از بدو خلقت تا قیامت. (حساب) یعنی پنجاه هزار سال و غیره كه در قرآن به آن اشاره شده است. (كو) یعنی گذرگاه و كوچه و محله، ولی به اصطلاح كلام همانا هزار و یك عالم مصرّحهی در كلام میباشد. (ستارهی سُهیل) طلوع و تأثیرات آن بر بعضی اشیاء در زمان و مكان مخصوص، از جمله چرم بلغاری، معروف خاص و عام است. از اینرو، بارقهی فیض رحمت لایزالی، به طلوع ستارهی سهیل، و عوالم یاد شده را، به چرم بلغار، تشبیه شده است. بقیهی تشبیهات نیز از سیاق كلام معلوم است، محتاج به توضیح نمیباشد.
مبحث دوم:
در بعضی موارد، جملهی «ذاتْمِهْمانْ» و «ذاتْبَشَرْ» بین جماعت اهل حق مصطلح است. و توهم میرود شاید مراد از ذاتمِهْمان حلول، و ذاتبَشَرْ اتحاد یا تناسخ باشد. لیكن ذاتمِهْمان به معنی مَظْهریَّتْ است نه حُلُول. ذاتبَشَرْ به معنی جامَهْ و دُون است نه اِتّحاد و تناسخ. و چون قبلاً در این خصوص بحث مفصل به عمل آمده، برای رفع توهم همین تذكر كافی میداند.
مبحث سوم:
چون در افواه عموم شهرت دارد، گروه اهل حق علیاللهی هستند، حاشا و كَلاّ، چنین تصوری از اصل باطل است، زیرا اُسّ اساس این
- برهانالحق۱۷۸
مسلك روی پایهی توحید قرار گرفته است. اگر هم بعضی از عوامالناس چیزهایی بگویند، فرع بر بیاطلاعی یا اشتباه خواهد بود. و الا علی- اللهی نیستند، مشرك هم نمیباشند. فقط حضرت علی (ع) را به مقام مظهریّت و مشیّتالله میشناسند، كه بحث آن مفصلاً گذشت، تكرارش جایز نیست.